ماهنامه دنیای بچه ها شماره 30
ماهنامه دنیای بچه ها شماره 30
1 صفحه 1
لیام جان
پ
سر قشنگ
و عزیزمان
این کتا
ب تقدیم به ت
و
ک
ه
با
ب
ه
دنیا امدنت
زندگی
همه ما را ز
یباتر کردی
امید
واریم هروز
با
دی
د
ن
ای
ن کتاب
به
یاد بیاوری ک
ه
د
و
ست
ت
و بد
داریم
انی که تو قه
ر
ما
ن
ب
ی
ن
ظیر زندگ
ی ما هستی
عاشقانه دو
ستت داریم.
ماهنامه دنیای بچه ها
شماره مجوز81563 :
سال سوم ،شماره ،30ابان 1399
مدیر مسئول و صاحب امتیاز:فاطمه عبدالمحمدی سردبیر :شایلین مفتخری مظاهری
دبیر تحریریه :شاینا مفتخری مظاهری
نشانی دفتر مرکزی :تهران -خیابان نامجو -خیابان یزدی -کوچه اسالمی -پالک 1
تلفن تماس ( 77579917 - 77630096 :داخلی )2
کدپستی1615863111 :
لیتوگرافی و چاپ :کهن
88344387
یک شــب پرستاره که مامان رویا و بابا فرهاد
داشــتند اسمان را نگاه می کردند .ارزو
کردند که ای کاش یک ســتاره درخشان در
زندگی خودشــان داشته باشند تا دنیایشان
زیباتر شود.
شــما می توانیــد فایــل P.D.Fماهنامــه دنیــای بچــه هــا را در 8صفحــه رنگــی ،بــا مراجعــه بــه ســایت
جــار و نصــب اپلیکیشــن مربوطــه و یــا از طریــق رمزینــه مقابــل دریافــت کنیــد. صفحه 2
یکی از همین شـب ها مامان رویا ناگهان
احســاس کرد که یک ستاره در دلش
می درخشــد .همان موقع بابا فرهاد هم
یک کهکشــان عشق احساس کرد .ان ها
فهمیدند که ارزوی قشنگشــان براورده
شده است.
روزها می گذشــتند و مامان رویا خیلی
خوشــحال و هیجان زده بود اما نمی دانست در
دلش چه خبر اســت .گاهی احساس می کرد
یــک قایق کوچولو در دلش با موج ها بازی
می کند .پیش خودش فکر کرد هر طور شــده
باید از این جریان ســر در بیاورد.
3 صفحه 3
برای کشــف این راز یک دکتر مهربان پیدا
کردند که بلد بود عکس های قشــنگی از دل
مامان ها بگیرد.
وای خدای من! باورشــان نمی شد؛ یک پسر
کوچولو شــبیه یک ستاره درخشان در دل
مامان داشــت به ان ها لبخند می زد.
مامان و بابا که غرق در شــادی بودند ،تصمیم
گرفتند زیباترین اســم دنیا را برایش انتخاب
کنند
ان ها کمی فکر کردند و هر دو باهم گفتند لیام! اســم او را
لیام می گذاریم .این قشــنگ ترین اسم دنیاست!
هیچکس نمی داند چه کســی همه شــهر را خبر کرد ،اما
فردای ان روز همه در مورد یک پســر کوچولو به اســم لیام
که شــبیه یک ستاره است ،صحبت می کردند.
4 صفحه 4
روزها یکی پس از دیگری
می گذشــتند .مامان رویا و بابا فرهاد
و لیــام کنار یکدیگر کلی کارهای
هیجان انگیــز می کردند و گاهی انقدر
ســه تایی می خندیدند که یادشان
می رفت چطور نباید بخندند.
5
مامــان رویــا و بابا فرهاد و لیام کوچولو معموال بعد از یک
عالمه بازی و شــادی سراغ خوراکی های خوشمزه می رفتند.
انها که عاشــق میوه های خوشمزه بودند ،گاهی سه تایی
با میوه ها یک ســرزمین رنگا رنگ میوه ای می ساختند.
در انجــا کلی بازی می کردند ،میوه می خوردند و خوش
می گذراندند. صفحه 5
مامان رویا و بابا فرهاد کم کم می خواســتند
برای به دنیا امدن لیام کوچولو اماده شــوند.
پس باید کلی اســباب بازی و لباس های
قشــنگ برای پسر زیبایشان تهیه می کردند.
اما لیام چه رنگی دوســت داشت؟
در همیــن فکرها بودند که یک موجود
فضایی عجیب و غریب از پنجره ســرش را
داخل اورد و گفت:
ســبز! سبز! لیام عاشق رنگ سبز است!
مامــان و بابا تعجب کردند اما لیام تو دل
مامان رویا قاه قاه می خندید.
لیام کوچولو دوست داشت زودتر
بابــا فرهاد را بغل کند و مامان رویا
را ببوســد و با تمام اسباب بازی های
قشــنگش بازی کند .برای همین
همه وسایلش را داخل چمدان
کوچولویش ریخت و اماده شــد تا
کم کم به هیجان انگیزترین ســفر
زندگی اش برود.
6 صفحه 6
بالخره لیام کوچولو در 29مهر ســال
1398بــه دنیا امد .مامان رویا و بابا
فرهــاد و همه اعضای خانواده وقتی
لیــام را دیدند یک دل نه صد دل
عاشقش شدند.
باورکردنی نبود لیام
حتی از عکس هایش
هم زیباتر بود.
ان روز برای همه
زیباترین و شادترین
روز زندگی شان بود.
7 صفحه 7
برای همین ان ها هرسال 29مهر
روز تولد شــگفت انگیز لیام را که
مهمترین روز زندگی ا نهاســت در کنار
هم جشــن می گیرند تا بدانند چقدر
همدیگر را دوســت دارند و چقدر از
بودن در کنار هم خوشــحال هستند. صفحه 8