ماهنامه بلوط شماره 2
ماهنامه بلوط شماره 2
ماهنامه بلوط شماره 2
ماهنامه سراسری شماره دو خرداد 5000 97تومان
سی سال بعد ،قصه های مجید
صدور فرهنگ اصفهانی از کوچه پس کوچه ها
با گفتار و اثاری از
هوشنگ مرادی کرمانی
کیومرث پوراحمد
جمشید صدری
سیما طاهرکرد
محمد کراچیان
مهشید شیرمحمدلو ،امید فراغت ،عادل امیری و محمد تقوی صفحه 1
عکس از حمیدرضا نیکومرام صفحه 2
مرور خاطرات خالق مجموعه قصه های مجید
واکنش هوشوی ادبیات ایران به مقایسه با
بعد از سه دهه
هوگو ،دیکنز و جمالزاده
صفحه 7تا 9
صفحه 4تا 6
سی سال بعد ،قصه های مجید
ماهنامه اجتماعی ،اقتصادی
همراه با گزارش های میدانی در کوچه پس کوچه های احمداباد
اقا مجید شوما ترقی می کنین
لوکیشنی که به تنهایی عادت کرده است
قصه پره و پدال
قصه های مجید اصفانی بود اما جهانی شد
خرداد 97
صفحه10تا 25
مهری مصور ،صاحب امتیازی و مدیر مسئولی ماهنامه
بلوط را برعهده دارد.
رکابزنی مسافران خیابان
شماره دوم این ماهنامه زیر نظر شورای سردبیری منتشر
شد.
سیما طاهرکرد ،محمد کراچیان ،مهشید شیرمحمدلو،
امید فراغت ،عادل امیری و محمد تقوی روایتگران و
لیال یزدانی ،زهره سادات کاظمی ،مهری فروغی و سمیه
مصور همکاران این شماره هستند.
سپیده سلیمانی مدیریت هنری و عباس زمانی نظارت
فنی ماهنامه بلوط را بر عهده دارند.
کد پستی ماهنامه بلوط8159843355 :
شماره تلگرام09333928637 :
...............................
اصفهان و دوچرخه ساده و قدیمی که رنگ به چهره
نداشت و به نحیفی نوجوان قصه بود ،تِم اصلی قصه های
مجید را شکل می داد .نوجوانی که رکاب می زد و همزمان
با چرخش رکاب های دوچرخه اش به دورشهر می چرخید
و از کوچه پس کوچه باریک و مسقفی می گذشت که
برای عبور پیاده طراحی شده و کمتر خودرو به ان راه
داشت و از طاق های ضربی وگاهی صاف ساخته شده بود.
اصفهان قصه های مجید که دوچرخه از میان فضاهای
ان می گذشت هنوز اسیر زندگی شهری مدرن نشده بود
که در میان ساختمان های بلند ،بزرگراه ها وخیابان های
جدید گرفتار بیاید ...
صفحه 16و 17
شماره فاکس03135236978 :
برای اطالع از شرایط اشتراک ماهنامه بلوط ،کلمه اشتراک را به شماره 09333928637پیامک کنید تا اطالعات الزم
برای شما ارسال شود.
ماهنامه بلوط ،نشریه ای مستقل است که به هیچ ارگان ،سازمان یا نهادی وابسته نیست و مطالب ان بیانگر ارای نویسندگان ان است. صفحه 3
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
انچهگفت
ِ
خود خودم هستم
هوشنگ مرادی کرمانی
واکنش هوشوی ادبیات ایران
به مقایسه با هوگو ،دیکنز ،جمالزاده و هدایت
مهری مصور «مقداری پسته را به جایی
می برند و باز و خندان
می کنند ،اما تنها یک پسته است که هرچه بر ان
می کوبند خندان نمی شود ،تا این که پسربچه ای
تالش می کند ان را بشکند و نمی تواند و لبش
زخمی می شود .پسر عصبانی می شود و پسته را
روی زمین می اندازد .پسته اخمالو توی خاک ریشه
می کند و درختی می شود و هزاران پسته خندان
روی ان درخت به وجود می ایند ».انچه خواندید،
چکیدهای از زندگی نویسندهای است که تلخی
دوران کودکی در زندگی ادم های قصه هایش
جریان یافت اما کتاب هایش حکایت همان هزاران
پسته خندان روی درخت است .در جامعه ایرانی که
کتاب و کتاب خوانی پدیده غریبی است ،هوشنگ
مرادی کرمانی خوش شانس است که نویسنده
سرشناسی محسوب می شود اما نقش اقتباس
گسترده از اثارش برای فیلم سینمایی و مجموعه
تلویزیونی را در شناخته شدنش نباید نادیده گرفت.
تو گو عصر یک روز بهاری انجام می شود
این گف
و صمیمیت و گرمای وجود خالق قصه های مجید
را در البالی این مصاحبه هم می توان حس کرد.
مرادی کرمانی ،عضو پیوسته فرهنگستان زبان و
ادبیات فارسی است و بارها در طول مصاحبه تاکید
دارد با کتاب «شما که غریبه نیستید» باید درباره
زندگی ادبی وی قضاوت کرد .با این گفت وگو
همراه شوید:
4 صفحه 4
بلوط
انچهگفت
قصه های مجید از کجا شکل
گرفت؟
اواخر سال ۵۲بود که جلسه ای در
رادیو برگزار شد تا درباره برنامه های
عیدانه برنامه ریزی کنند .من پیشنهاد
دادم قصه های بچه یتیمی را بنویسم
که نیازهایی مانند کت و لباس دارد و
مادربزرگش نمی تواند ان را تهیه کند و
تضادهایی در این میان ایجاد می شود.
با این پیشنهاد مخالفت کردند زیرا فکر
می کردند گریه و زاری دارد و برای عید
مناسب نیست .من اصرار و سماجت کردم
و گفتم که موقعیت های طنز زیادی رخ
می دهد.
باالخره سماجتتان نتیجه داد؟
بله .از این ایده خوششان امد و چند تایی
را نوشتم .بعد از پخش خیلی مورد توجه
مردم هم قرار گرفت و عالقه مند زیادی
پیدا کرد و ۱۳قصه برای عید نوشتم.
کی تصمیم گرفتید قصه های
مجید را کتاب کنید؟
سال ۵۸کتاب را منتشر کردم .از بین تمام
قصه هایی که نوشته بودم و شبیه کسی
نبودند ،انتخاب کردم ۳۸ .داستان از ۱۵۰
و ۱۶۰داستان.
دست نویس مربوط به
داستان های چاپ نشده را دارید؟
همه را از بین بردم .نگران بودم ،به دست
کسی بیفتد و بعد از مردنم ،خانواده ام یا
کسی بخواهد انها را چاپ کنند.
اصطالح بی بی از کجا امد؟ لفظ
مادربزرگ خودتان بود.
در تمام ایران ،لفظ بی بی مرسوم است
و به پیرزن های محترم اطالق می شود.
بی بی تقریبا در حال فراموشی بود و با
سریال مجید ،دوباره این اسم مطرح شد و
رستوران ها و قنادی های زیادی ،اسمشان
را بی بی گذاشتند.
س ال هاست که در تحلیل ها
و گزارش های مختلف ،قصه های
مجید ،برداشتی از زندگی شخصی
هوشنگ مرادی کرمانی عنوان
می شود .دوست داریم اصل روایت
را از شما بشنویم.
من پدر داشتم اما مریض احوال بود و
پیش بی بی ام زندگی می کردم .قصه های
مجید در حقیقت شخصیت محور هستند
اما نوشتن این تعداد قصه از زندگی خودم
امکان پذیر نبود و برخی از انها حاصل
تخیالت یا تجربیات دیگران هستند.
نوشتن در مورد یک شخصیت ثابت کار
سختی است.
بی بی کتاب قصه های مجید،
روحیه نسبتا خشنی دارد و وقتی
عصبانی می شود ،مجید را نفرین
می کند اما بی بی مجموعه قصه های
مجید ،مهربانتر است و بیشتر
با قربان و صدقه به مجید حرف
می زند .به نظر شما این تفاوت از
کجا شکل گرفت؟
احتماال به خاطر فیلم بودن ان است و نگاه
کارگردان بوده است ،چون مردم مهربانی
را دوست دارند اما بی بی کتاب به واسطه
عمق بیشتر ،جدیت بیشتری دارد.
بی بی شما شبیه کدام بود؟
کتاب یا مجموعه؟
شبیه بی بی کتاب.
هم نسلی های من قصه های
مجید را با مجموعه تلویزیونی
ان شناختند و بعد عالقه مند به
تهیه کتاب و مطالعه ان شدیم .به
عنوان خالق قصه های مجید ،از این
موضوع ناراحت نبودید؟
به هر حال تلویزیون رسانه گسترده ای است
و طیف بسیار زیادی مخاطب برنامه های
ان هستند .قصه های مجید به چاپ سی
و دوم رسیده است و بارها خوانده شده ،دو
داستان ان نیز در کتاب درسی گنجانده شده
است اما سر جمع همه خوانده شده ها ،به
سه میلیون هم نمی رسد اما در تلویزیون هر
بار که پخش می شود ،چهل ،پنجاه میلیون
انرا تماشا می کنند که به دلیل گستردگی
تلویزیوناست.
در سال هایی که مخاطبان از
قصه های مجید در رادیو استقبال
مـی کردنـد ،وسـوسه نشدیـد
تلویزیونی ان را بسازید ،به ویژه
اینکه فارغ التحصیل سینما بودید؟
هیچ وقت .هر کسی را بهر کاری
ساخته اند .سینما و تلویزیون و کتاب
دو مقوله متفاوت هستند .در حد نوشتن
من می توانستم کار کنم .من نویسنده
پرفروشی هستم و کتاب هایم را زیاد
می خرند و می خوانند .جایزه های زیادی
داخلی و خارجی را دریافت کرده ام ،جایگاه
من پشت ویترین کتابفروشی هاست نه
روی پرده سینما.
برخی مجموعه قصه های مجید
را روایت خوبی از کتاب قصه های
مجید نمی دانند و برای ادعای خود
دلیل هایی دارند .به عنوان نویسنده
کار نظرتان چیست؟
من سینما را می شناسم و درس انرا
خوانده ام ،در حال حاضر هم عضو هیات
امنای بنیاد سینمایی فارابی هستم و جایزه
سیمرغ بلورین را برای فیلمنامه تیک تاک
که فیلمش را محمد علی طالبی ساخت،
بردم اما فیلم و کتاب دو مقوله جداست و
هر کدام سبک خود را دارند .این صحبت ها
مال کسی است که وارد نیست یا وابستگی
به نوشته اش دارد که فکر می کند اگر به
ان دست بزنند ،کار خراب می شود .کتاب
چاپ شده و فیلم را هم نمایش داده اند و
هر دو مورد توجه مردم قرار گرفته است.
اگر بینوایان که بیش از 20بار از ان فیلم
و انیمیشن ساخته شده را می توان گفت
کدام درست است و کدام غلط؟ ویکتور
هوگو هم اگر زنده بود ،اجازه این تفاوت ها
را می داد ،نمی شود که دقیق عین کتاب،
فیلم را بسازند .شما یک بار سبزی را خرد
می کنید ،با ان کوکوسبزی درست کنید،
یک دفعه ان را می خشکانید .سبزی همان
سبزی است اما تفاوت استفاده زیاد است.
البته خب تعهدی نسبت به نوشته باید
وجود داشته باشد که به نظرم در قصه های
مجید وجود دارد .من عشق سینما هستم و
همواره اخرین فیلم های روز ساخت ایران
و خارج را میبینم ،در اصفهان شما ،بیست
و چند سال داور جشنواره فیلم کودک بودم
یا فیلم داشتم یا بیننده بودم .در هتل های
مختلف این شهر سکونت داشتم.
من با سینما نزدیک و عجین هستم و
خیلی راحت می فهمم که باید با هم فرق
کنند .اگر بنا به فرق نباشد ،همین طور
بشینند و از روی کتاب بخوانند اما خب
بهرحال به دلیل این دعوا بین نویسنده و
کارگردان معموال وجود داشته است.
کرمانی ها گالیه نداشتند که چرا
مجید و بی بی کرمانی ،در مجموعه
قصه های مجید به اسم اصفهانی ها
تمام شد.
گالیه زیادی داشتند .حتی زمانی که
پخش می شد ،انتقادات زیادی بر علیه این
فیلم و کار من مطرح شد ،حتی یکی از
روزنامه ها نوشت ،مرادی کرمانی ،فرهنگ
کرمان را به اصفهانی های زرنگ فروخت
اما جواب دادم اصفهانی های زرنگ بابت
این کار پولی به من ندادند .مال اصفهان
هم نبود ،بلکه مجموعه قصه های مجید
محصول شبکه یک سیما بود و انها
می توانستند در هر شهری که می خواهند،
این فیلم را بسازند ،ضمن اینکه قرار بود
در ابتدا این مجموعه در کرمان ساخته
شود اما هزینه تولید فیلم باال بود .حتی
نمی توانستند بازیگر پیدا کنند ،به ویژه
بازیگر زن که در کرمان نبود .در صورتی
شماره دوم خرداد ماه 1397
لهجه اصفهانی که برخی
به اشتباه به ان زبان
اصفهانی می گویند به بُرد
سریال مجید کمک کرد و
اگر لهجه کرمانی بود ،این
اتفاق نمی افتاد ،البته این
موضوع به این دلیل نیست
که لهجه کرمانی بد است
یا ادم هایش خوب نیستند.
ذهنیتی که درباره لهجه
اصفهانی طی سالها ایجاد
شده بود ،برای شوخی و
دست انداختن بود ،البته
در هر ملتی افراد متفاوتی
هستند اما یکی از بهترین
و درست ترین کاربرد لهجه
اصفهانی ،قصه های مجید
است که پوراحمد به خوبی
این کار را انجام داد .مجید
و بی بی وقتی صحبت
می کردند ،کسی نمی خندید،
بلکه ممکن بود گریه شان
هم بگیرد
5 صفحه 5
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
این قصه ،قصه ایرانی
است منتها زادگاهش
کرمانی است .تمام فیلم ها
و انیمشین هایی که برای
بینوایان ویکتور هوگو یا
سایر کتاب ها ساخته شد،
مگر همه در ان جغرافیای
و زادگاه کتاب بوده است،
این طور نیست .اثر خوب و
جذاب می تواند لباس های
مختلف بپوشد .من به
کرمانی ها گفتم اثری در این
شهر تولید شده که حرکت
کرده و به سایر مناطق
حرکت کرده است
6
انچهگفت
که در اصفهان ،حتی متعصب ترین انها
هم بازیگر هستند .وقتی اثری در جایی و
مکانی رشد می کند ،مانند درخت گردویی
است که در باغی ،روستایی سبز می شود،
لزوما گردو را نباید مردم همان محل
بخورند ،حتی ممکن است مردم خارج از
کشور هم بخورند.
این قصه ،قصه ایرانی است منتها
زادگاهش کرمانی است .تمام فیلم ها و
انیمشین هایی که برای بینوایان ویکتور
هوگو یا سایر کتاب ها ساخته شد ،مگر
همه در ان جغرافیای و زادگاه کتاب بوده
است ،این طور نیست .اثر خوب و جذاب
می تواند لباس های مختلف بپوشد .من به
کرمانی ها گفتم اثری در این شهر تولید
شده که حرکت کرده و به سایر مناطق
حرکت کرده است .نکته مهم دیگری باید
به ان اشاره کرد ،لهجه اصفهانی بعد از
لهجه تهرانی ،فراگیرترین لهجه ایرانی
است .لهجه اصفهانی شاید غلیظ باشد اما
نامفهوم نیست.
برخی لغات مشابه با لهجه کرمانی نیز
دارد ،مانند «وخی» که در بسیاری از جاها
مرسوم است .لهجه اصفهانی که برخی
به اشتباه به ان زبان اصفهانی می گویند
به بُرد سریال مجید کمک کرد و اگر
لهجه کرمانی بود ،این اتفاق نمی افتاد،
البته این موضوع به این دلیل نیست که
لهجه کرمانی بد است یا ادم هایش خوب
نیستند.
ذهنیتی که درباره لهجه اصفهانی طی
سالها ایجاد شده بود ،برای شوخی و دست
انداختن بود ،البته در هر ملتی افراد متفاوتی
هستند اما یکی از بهترین و درستترین
کاربرد لهجه اصفهانی ،قصه های مجید
است که پوراحمد به خوبی این کار را
انجام داد .مجید و بی بی وقتی صحبت
می کردند ،کسی نمی خندید ،بلکه ممکن
بود گریه شان هم بگیرد و نکته مهمی
هم هست که شما نپرسیدی.
چه سوالی بفرمائید؟
برخالف تصور موجود ،من به پوراحمد
پیشنهاد نکردم مجموعه قصه های
مجید را بسازد .تلویزیون طرح ساخت
این مجموعه را تصویب کرده بود و
می خواستند با هزینه کمی به عنوان یک
میان برنامه خنده دار بسازند زیرا از نظر
انها مجید یک شخصیت ارزشی و دینی
که نصیحت های خوبی می کند ،نبود که
بخواهند برایش هزینه کنند .به هشت
نفر از جمله داریوش فرهنگ ،منوچهر
عسگری نسب و کیارستمی پیشنهاد داده
بودند که قیمت های پیشنهادی مورد قبول
قرار نگرفته بود تا اینکه پیشنهاد پوراحمد
را پذیرفتند .من به تلویزیون نرفته بودم و
پوراحمد را هم نمیشناختم .او با همسرش
به خانه ما امد و ماجرا را گفت .قرار
شد فیلم نامه را بنویسد و من بخوانم.
همکاری صمیانه ای داشتیم و دوستی ما
هنوز ادامه پیدا کرده است .کمتر نویسنده
و کاگردانی را در ایران می توانید پیدا کنید
که این قدر صمیمی باشند.
می گویند جمالزاده شما را
بهترین نویسنده ایران دانسته
است .این اشنایی چه طور رقم
خورد؟
دکتر تقی رجبی از دوستان نزدیک
جمال زاده بود و کتاب قصه های مجید
را برای وی برده بود .من هم یادداشتی
برای جمالزاده ،استاد گرامی نوشته بودم
و همراه کتاب ها برایش فرستادم .وی
در جواب نامه ای نوشت با عنوان دوست
نادیده من و مکاتباتی داشتیم.
وی خیلی خوشش امده بود و تاکید
می کـرد« :با قصـه های مجیـد مرا به
کودکـی و کوچه پس کوچههای شهرم
و کنار مادی های اصفهان بردی .من
مادربزرگ نداشتم اما زن بابایم شبیه
بی بی قصه های مجید بود».
جمالزاده می گفت« :هر کتابی به دست
وی می رسد ،بخشی از ان را می خواند و
کنار می گذارد ،یعنی برای تعلیق محال،
عین جمله جمالزاده اما قصه های مجید
را نتوانستم کنار بگذارم ،این کتاب را بارها
خوانده ام و هر وقتی دلم برای اصفهان
تنگ می شود ،انر می خوانم ».این نامه در
کتاب نامه های جمالزاده که توسط اقای
دهباشی تدوین شده ،موجود است.
در طول مصاحبه چند باری
بحث ویکتور هوگو به میان امد.
دوست دارید به واسطه مخاطبان
زیاد و تبدیل زیاد کتاب هایتان به
فیلم ،شما را با هوگو مقایسه کنند؟
حاال اگر کسی هم به من ویکتور هوگو
گفت ،ایرادی ندارد (.با خنده) اخیرا خانمی
در یزد پایان نامه ای با عنوان مقایسه
زندگی و اثار چارلز دیکنز و هوشنگ
مرادی کرمانی نوشته است.
هر دو در کودکی زندگی سخت و
طاقت فرسـایی داشته ایـم و بچه هـایی
که در اثار دیکنز هستند ،شبیه کودکان
کتاب های من هستند .در لیستی که این
خانم تهیه کرده بود ،هر کدام 15 ،10
شخصیت یتیم در داستان هایمان داشتیم
و خودم هم از این مشابهت خبر نداشتم.
اما هوگو تفاوتی که وجود دارد ،نگاهش از
باالست ،سالها زندانی بوده و از مقامات به
حساب می اید اما چارلز دیکنز و من روی
خانواده و بچه های ندار کار کرده ایم.
دیگران هر چه بخواهند می توانند بگویند
اما اسم من هوشنگ مرادی کرمانی است،
نه چخوف هستم ،نه چارلز دیکنز .نه شبیه
جمالزاده هستم و نه هدایت ،بلکه خود،
خود ،خودم هستم. صفحه 6
انچهگفت
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
سه سال جان کندم ،خون دل خوردم و لذت بردم
مرور ساخت «قصه های مجید» در گفت وگو با کیومرث پوراحمد
«قصه های مجید به زودی
مهری مصور
سی ساله می شود .حدود
سی سال پیش که این فیلم ها برای اولین بار
پخش می شد ده ها و ده ها مصاحبۀ رادیویی
و تلویزیونی و مطبوعاتی درباره شان کرده ام.
همین قدر که به سئوال های شما جواب دادم
واقعا لطف کردم .ببخشید این را می گویم .منت
نمی گذارم ولی حرف هایی بود که حدود سی
سال پیش سیصد بار گفته بوده ام!» راضی
کردن کیومرث پوراحمد برای این مصاحبه به
همان سختی است که در البه الی کلمات باال
می توانید پیدا کنید اما درست وقتی که فکر
می کنیم گفت وگو با سازنده قصه های مجید
شدنی نیست ،تاکید می کند که «اگر حوصله ام
کشید ،سواالت را جواب می دهم» و من چه
قدر خوش شانس بودم که عصر یک روز
فروردین ،جواب سواالتی را که ایمیل کرده
بودم را فرستاد .برای اینکه یادگاری از کیومرث
پوراحمد داشته باشیم ،متن ارسالی وی بدون
هیچ دخل و تصرفی منتشر می شود ،به جز
یک جمله که برخالف میل شخصی و تنها
به دلیل برخی مالحظات حذف شد .همشهری
دوست داشتنی ما ،لطف را به نهایت رساند و
تمام عکس هایی که برای این پرونده کار شده،
از ارشیو شخصی پوراحمد استخراج شده است.
7 صفحه 7
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
ایده ساخت مجموعه قصه های مجید
یکی دو تا از قصه های مجید را این جا و ان جا (توی مجله ها)
خوانده بودم .وقتی ساخت این مجموعه از طرف تلویزیون به
من پیشنهاد شد رفتم و همۀ قصه ها را گرفتم وخواندم و دیدم
قصه های شیرینی است و باب دندان من و درست همان چیزی
که در ان سال و ان شرایط فکر کردم دوستشان دارم و می توانم
از پس انها بر بیایم.
قصه های مجید سال ها بود که در دستور کار گروه کودک تلویزیون
قرار داشت و حتی با دو سه کارگردان هم(که اصالت ًا کرمانی بودند)
مذاکره شده بود ولی به هر دلیلی با انها به توافق نرسیده بودند
تا این که قصه ها را به من پیشنهاد دادند .در ضمن یادتان باشد
که قصه های مجید سریال نیست ،مجموعه است .در سریال شما
یک داستان بلند دنباله دار دارید و شخصیت های ثابت و لوکیشن
های ثابت ولی در مجموعه(مثال در قصه های مجید) فقط بی بی و
مجید ثابت هستند و خانۀ انها و مدرسه مجید .همین .هر اپیزودی
داستانی جداگانه دارد و بازیگران و لوکیشن های خاص خودش را.
طبعا مجموعه کاری بسیار مشکلتر ،زمان برتر و پرهزینه تر است.
ریسکی که نتیجه داد
البته من ابتدا میخواستم مجموعه را در کرمان بسازم ،مدتی هم
رفتیم کرمان ،دفتر گرفتیم و کار کردیم،
اما در کرمان محض نمونه حتی یک
زن مسن هم پیدا نشد که بیاید جلوی
دوربین و تست بدهد .این نکته باعث شد
که فکر کنم پیدا کردن این همه بازیگر
اماتور در کرمان تقریبا غیرممکن خواهد
بود ،از طرف دیگر به لحاظ تنوع لوکیشن
هم اصفهان غنی تر از کرمان بود و نکته
مهم تر این که قصه های مجید با نگاتیو
فیلمبرداری می شد.
خب ما هر چند روز یک بار باید نگاتیوهای گرفته شده را
می فرستادیم تهران ،ظاهر و چاپ می شد و برمی گشت کرمان و
ما می دیدیم ،بعد هم امکانات زیادی بود که در طول کار روشن
می شد نیاز داریم و برای تهیه همۀ انها باید به تهران می رفتیم،
حاال مقایسه کنید فاصلۀ کرمان تا تهران و اصفهان تا تهران را.
به هرحال وقتی از کرمان نا امید شدم به اصفهان فکر کردم و البته
خیلی نگران بودم .علتش هم این بود که لهجۀ اصفهانی (حداقل
از دوره قاجار سراغش را داریم) که فقط برای طنز و خنده و شوخی
و کمدی استفاده شد ،چه در رادیو ،چه در تلویزیون و طبعا در ذهن
مردم .حاال من قرار است مجموعه ای بسازم با لهجۀ اصفهانی
و باید توقع داشته باشم که مردم فقط نخندند بلکه هرکجا الزم
بود احساساتی و غمگین هم بشوند ،خشمگین هم بشوند و همۀ
احساسات انسانی در کار متبلور باشد .خب این ریسک بزرگی بود
ولی فکر کردم نباید از این ریسک بترسم باید بروم توی دل کار
و فیلم ها را انقدر تاثیر گذار بسازم که تماشاگر به خودش اجازه
ندهد فقط بخندد.
تلفیق قصه های مجید مرادی کرمانی با خاطرات
نوجوانی پوراحمد
من هیچ پای بند قصه ها نبودم .هر قصه را یک بار میخواندم
احتماال جمالتی یا نکته هایی از قصه را یادداشت می کردم و بعد
8
انچهگفت
کتاب را می بستم و کار خودم را می کردم .حاال می بینیم که بعضی
فیلم ها به قصه ها خیلی نزدیک است و بعضی خیلی دور .مثال
قصۀ خواب نما و فیلم خیلی شبیه هم هستند اما این دو هم که
خیلی شبیه هستند تفاوت های ماهوی دارند .مثال یک جملۀ اولین
پارگراف قصه تبدیل شد به پانزده دقیقۀ اول فیلم و تفاوت دیگری
که فکر می کنم در همۀ فیلم ها نسبت به قصه ها هست این است
که قصه ها در پایان بسته بندی می شود و ـ معموال ـ با یک نتیجه
اخالقی تحویل مخاطب داده می شود در حالی که پایان فیلم ها
غالبا باز است و در ذهن مخاطب ادامه پیدا می کند و تفاوت مهم
دیگر قصه ها و فیلم ها ان است در یکی قصه از کل به جز می رود
و در یکی برعکس از جز به کل ....به هرحال در مجموع من
قصه های هوشنگ مرادی کرمانی را با خاطرات نوجوانی خودم از
زندگی در اصفهان تلفیق کرده ام و مجموعه را ساخته ام .در بارۀ
تفاوت فیلم ها و قصه ها همیشه گفته ام همان قدر که سیرچ کرمان
از نجف اباد اصفهان (زادگاه من) دور است ،فیلم ها و قصه ها هم
از یکدیگر دور هستند ولی از سوی دیگر همان جور که دو انسان
از دو گوشۀ جهان می توانند با یکدیگر پیوند انسانی داشته باشند و
نزدیک باشند ،فیلم ها و قصه ها هم به هم نزدیک هستند.
قصه های مجید سال ها
بود که در دستور کار گروه
کودک تلویزیون قرار داشت
و حتی با دو سه کارگردان
هم(که اصالتاً کرمانی بودند)
مذاکره شده بود ولی به
هر دلیلی با انها به توافق
نرسیده بودند تا این که
قصه ها را به من پیشنهاد
دادند
قصه های هوشو سرجای خودش است
در طول یک سالی که فیلمنامه ها را بر اساس
قصه ها می نوشتم خیلی وقتها بابت چیزی،
نکته ای یا تغییری خیلی ذوق زده می شدم و
دلم میخواست این شور و اشتیاق و شادمانی
را با هوشو(هوشنگ) هم تقسیم کنم و بهش
تلفن می زدم و او همیشه با روی باز و خوی
خوش از هر تغییری استقبال می کرد.
توی ایران هر وقت فیلمسازی بر اساس
قصه ای فیلم ساخته است (معموال) بعدش با
هم جنگ و جدل داشته اند و معموال نویسنده
شاکی بوده که فیلمساز قصۀ مرا خراب کرده ولی هوشنگ مرادی
کرمانی چون خودش شیفتۀ سینما بوده و سینما را خیلی خوب
می شناسد و خیلی خوب میداند که زبان سینما با زبان ادبیات به
کلی متفاوت است و اصوال شخصیتی دارد که با خودمحوری
به کلی بیگانه است هرگز هیچ اعتراضی به هر تغییری در
قصه هایش نداشته به همین دلیل هم هست که هیچ نویسنده ای
در ایران وجود ندارد که این همه قصه هایش به فیلم تبدیل شده
باشد.
من فکر می کنم در جهان هم هیچ نویسنده ای وجود ندارد که
این همه قصه هایش به فیلم تبدیل شده باشد .خب این از سعۀ
صدر هوشنگ مرادی کرمانی می اید و یک اعتقاد خیلی درست
و هوشمندانه .هوشو همیشه گفته است و می گوید که قصه های
من همیشه سرجای خودش هست و فیلم های فیلمسازان هم
همین طور و من این نکته را به حرف بزرگ و مهم هوشو اضافه
می کنم که قصه های هوشنگ مرادی کرمانی همیشه سرجایش
هست و به اندازۀ ارزش قصه ها ماندگار خواهد بود .البته به اعتقاد
من هوشنگ مرادی کرمانی ،هانس کریستین اندرسن ایران است
و اثارش همیشه ماندگار خواهد بود از طرف دیگر و فیلم های
فیلمسازانی هم که از اثار او اقتباس شده به اندازۀ ارزش هایش
ماندگار خواهد بود .یک بار علی مصفا (شوهر لیال حاتمی) به
من می گفت ما دوبار به تو مدیون هستی ،یک بار بابت نوجوانی
توی ایران هر وقت
فیلمسازی بر اساس قصه ای
فیلم ساخته است (معموال)
بعدش با هم جنگ و جدل
داشته اند و معموال نویسنده
شاکی بوده که فیلمساز قصۀ
مرا خراب کرده ولی هوشنگ
مرادی کرمانی چون خودش
شیفتۀ سینما بوده و سینما
را خیلی خوب می شناسد
و خیلی خوب میداند که
زبان سینما با زبان ادبیات
به کلی متفاوت است و
اصوال شخصیتی دارد که با
خودمحوری به کلی بیگانه
است هرگز هیچ اعتراضی
به هر تغییری در قصه هایش
نداشته به همین دلیل هم
هست که هیچ نویسنده ای
در ایران وجود ندارد که این
همه قصه هایش به فیلم
تبدیل شده باشد. صفحه 8
بلوط
انچهگفت
خودمان که با فیلم های قصه های مجید حال و هوایی دیگر
گرفت و حاال هم زندگی فرزندان مان که در حال رشد هستند با
فیلم های تو حال و هوای دیگری می گیرد.
من فقط به این فکر بودم
که فیلم هایی باورپذیر،
دلپذیر و دوست داشتنی و
به لحاظ ساختار سینمایی
درست بسازم و حداکثر
بهره برداری را از معماری
زیبا و قدیمی اصفهان و
اداب و رسوم اصفهان بکنم.
خب در چنین شرایطی خود
به خود فیلم ها همان چیزی
می شود که شما می گوئید
قصه های مجید هوشنگ
مرادی کرمانی در سال های
دور و در کرمان اتفاق
می افتد اما فیلم ها در زمان
معاصر و در اصفهان اتفاق
می افتد اما من ابدا به زندگی
واقعی مردم و انقالب و
این مسائل روزمره توجهی
نداشتم .در زمان ساخت
فیلم ها ،یعنی دهۀ شصت
هم دیگر ابدا ٌ رایج نبود که
کت و شلوار بزرگترها را به
خیاط بدهند تا برای بچه ها
لباس عید بدوزد اما من
هیچ توجهی به این موضوع
نداشتم و برایم اهمیتی هم
نداشت ،فقط مهم این بود
که فیلم ها باور پذیر باشند
که هستند
تفاوت بی بی کتاب و مجموعه قصه های مجید
اساس شخصیت ها خوب همان بی بی و مجید قصه هاست اما
تفاوت هایی هم دارند .بی بی قصه ها به نظر می رسد مسن تر
است ،غالبا ناله و نفرین می کند و می نالد و گریه می کند اما بی بی
فیلم ها سرپاتر است و اگرچه گاهی هم عصبانی می شود وحتی
در حد کتک زدن مجید هم پیش می رود اما معموال ناله و نفرین
نمی کند .مجید فیلم ها هم نسبت به مجید قصه ها میزان سماجت
و شاید خالقیتش بیشتر است و در مواردی خیلی بیشتر.
تفاوت زمانی قصه و کتاب
قصه های مجید هوشنگ مرادی کرمانی در سال های دور و در
کرمان اتفاق می افتد اما فیلم ها در زمان معاصر و در اصفهان
اتفاق می افتد اما من ابدا به زندگی واقعی مردم و انقالب و این
مسائل روزمره توجهی نداشتم .در زمان ساخت فیلم ها ،یعنی دهۀ
شصت هم دیگر ابداٌ رایج نبود که کت و شلوار بزرگترها را به
خیاط بدهند تا برای بچه ها لباس عید بدوزد اما من هیچ توجهی
به این موضوع نداشتم و برایم اهمیتی هم
نداشت ،فقط مهم این بود که فیلم ها باورپذیر
باشند که هستند .نه در دهۀ شصت و نه امروز
هیچ کس نمی گوید ان زمان چنین چیزی
نبوده است .البته در مواردی هم قصه ها را
به روز کرده ام .مثال در قصۀ ماهی ،بی بی
از ماهی بدش می اید .در اقتباس من ماهی
را به میگو تبدیل کردم و اسم فیلم هم شد
«ملخ دریایی» این کامال باورپذیر بود که در
ان زمان و حتی امروز خانواده هایی باشند که
میگو نخورده باشند و زنی مسن از بوی میگو بدش بیاید.
دور زدن سانسور با یک ترفند
در یک مورد هم مجبورشدم کال زمان را نامشخص کنم .در
فیلم «صبح روز بعد» که فیلمی سینمایی بود در سه اپیزود و
بر اساس قصه های ناظم ،جدول ضرب و تشویق ساخته شده
بود ،تلویزیون با تنبیه در مدرسه و همین طور تسبیحی که الت
شکنجه است مشکل داشت .من امدم و به گردن ناظم و مدیر و
یکی دو معلم کراوات بستم .خب کراوات (ان هم کراوات زدن
معلم ها ) مشخصا مربوط به قبل از انقالب است .ولی چند معلم
دیگر هم هستند که کراوات ندارند .یا بعضی نشانه ها مربوط به
قبل از انقالب است و بعضی نشانه ها مربوط به همان دهۀ شصت
است .با این کلک از گیر سانسور در رفتم .
مدرسه ای که باب کار بود
ما به دنبال مدرسه ای می گشتیم که معماری زیبا و قدیمی داشته
باشد ،توی مدارسی که دیدیم این مدرسه از همه زیباتر بود ،البته
حضرات اموزش و پرورش به اندازۀ کافی ان را زشت کرده بودند.
تمام دیوارهای همۀ ایوان و حیاط پراز شعارهای ابدوغ خیاری
(که االن هم در مدارس فراوان است) بود .ما همۀ دیوارها را رنگ
کردیم و طرح اجرنما دراوردیم و البته این مدرسۀ زیبا متعلق به
شماره دوم خرداد ماه 1397
کلیمیان اصفهان بوده و از انها گرفته بودند.
دعوای ورثه به نفع قصه های مجید
دنبال یک خانۀ قدیمی زیبا بودیم که برادرم فریدون که مدیر
تولید فیلم بود در احمداباد اصفهان این خانه را پیدا کرد که متعلق
به یکی از دوستانش بود و (گویا) چون خانه توی دعوای ورثه
افتاده بود خوشبختانه خالی بود و یک سال تمام به قیمت خیلی
مناسب در اختیار ما قرار گرفت.
دلپذیر و باورپذیر به سبک قصه های مجید
من حدود پنجاه سال است که فیلم میسازم .در تمام این سال ها
بیشتر از این که به عقلم متکی بوده باشم به احساسم و حرف دلم
متکی بوده ام .من فقط به این فکر بودم که فیلم هایی باورپذیر،
دلپذیر و دوست داشتنی و به لحاظ ساختار سینمایی درست بسازم
و حداکثر بهره برداری را از معماری زیبا و قدیمی اصفهان و اداب
و رسوم اصفهان بکنم .خب در چنین شرایطی خود به خود فیلم ها
همان چیزی می شود که شما می گوئید.
مجید پا به رکاب شد
من خودم در سال های دبیرستان (البته من هنرستان صنعتی
اصفهان در رشتۀ بی ربط برق درس
خوانده ام) با دوچرخه به مدرسه می رفتم.
فکر کردم اگر مجید هم دوچرخه داشته
باشد (که البته در اصل قصه ها هم مجید
دوچرخه دارد) از دوچرخه استفاده های
خوب تصویری می توانم بکنم .نمونه اش
مسابقۀ دوچرخه سواری انبوهی بچه ها در
میدان نقش جهان در فیلم ورزش است،
اما در مدرسه دوچرخه ها وجود داشت و
من فقط انها را در قاب تصویر اوردم.
چرایی شکست نان و شعر در گیشه
یک سال و نیم بعد از مجموعۀ قصه های مجید یک فیلم
سینمایی برای بخش خصوصی ساختم به اسم «نان وشعر» که
تلفیقی بود از پنج قصه از قصه های هوشنگ مرادی کرمانی .این
فیلم در اکران عمومی کامال شکست خورد چون مجید دیگر ان
شیرینی کودکی را نداشت و گوشت تلخی بلوغ سراغش امده بود
و مردم همان مجید شیرین مجموعۀ تلویزیونی را می خواستند.
اما بعد از ان دیگر پیش نیامد که در اصفهان کاری انجام بدهم
و امروز اصال دیگر حال وهوای کاری مثل قصه های مجید در
عمق وجودم نیست .روزگار تغییر می کند ،انسان تغییر می کند،
همه چیز مدام در تغییر و تحول است.
قصه های مجید کیومرث پوراحمد دوست داشتنی تر
است یا قصه های مجید هوشنگ مرادی کرمانی
بهتر است همان حرف همیشگی هوشو را به نوعی دیگر تکرار
کنم .قصه های هوشنگ مرادی کرمانی همچنان قصه های
شیرین و جذابی ست و دوستشان دارم ،اما فیلم های مجید هم
سه سال بابتش جان کندم وخون دل خوردم و البته لذت بردم و
صد البته که این مجموعه نقطۀ عطف کارنامۀ سینمایی من است،
چطور می توانم این فیلم ها را دوست نداشته باشم.
9 صفحه 9
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
انچهگفت
انعکاس زندگی واقعی اصفهانی ها
خاطره بازی با جمشید صدری
انچه در سریال
قصه های مجید
زهره سادات کاظمی
به تصویر کشیده
در ذهن همه اصفهانی ها ماندگار شد و نقش بی نظیری
در خاطره اصفهانی به یادگار گذاشت ،تجربه ای که
دیگر تکرار نشد .جمشید صدری بازیگر نقش مدیر
مدرسه مجید در گفت وگو با ماهنامه بلوط ،از راز
ماندگاری این سریال و تاثیر گذاریش بر مردم اصفهان
می گوید.
جمشید صدری ،قبل از انکه مدیر مدرسه مجید شود
کار بازیگری را شروع کرده بود .اولین بازی اش در
سال 53روی صحنه تئاتر رفت .وقتی با جهانبخش
سلطانی مشغول تمرین تئاتر شاهزاده وگدا بود ،پوراحمد
قصه های مجید هوشنگ مرادی کرمانی که قرار بود در
کرمان بازی شود و حاال راهش به اصفهان باز شده
بود ،را تورق می کرد .به پیشنهاد سلطانی ،صدری که
بازی اش مورد قبول پوراحمد افتاده بود ،برای بازی در
نقش مدیر مدرسه حلبیان انتخاب شد.
حاالمدیر مدرسه مجید با محاسن سفید ،خاطرات خوبی
از ان دوران به یاد دارد .از زمانی که بعد از بازی در
نقش مدیر ،هوشنگ مرادی کرمانی در هتل عباسی
وی را به اغوش می کشد و از صدری که خاطرات مدیر
دوران مدرسه اش را زنده کرده است ،تشکر می کند.
قصه های مجید نمایش خوبی از فرهنگ واداب ولهجه
اصفهانی داشت ،صدری با تاکید بر تاثیر گذاری
قصه های مجید در معرفی اصفهان به خصوص لهجه
اصفهان می گوید :قبل از انقالب وقتی فیلمی ساخته
می شد ،برای اینکه فیلم ها نمک داشته باشد از لهجه
اصفهانی استفاده می کردند و بازیگر اصفهانی در فیلم
10
بازی می کرد و اصفهانی فقط چهره طنز و خنده دار بود.
وی روایت قصه های مجید را نشان دهنده زندگی
شیرین ،منطقی و درست عنوان کرد و ادامه می دهد:
در قصه های مجید مردم لهجه اصفهانی را می شنوند،
با ان می خندند و همزمان گریه می کنند .زندگی را
می فهمند .در این سریال لهجه برای خندیدن نیست،
برای زندگی است .زندگی در قصه های مجید اساسی،
باورپذیر ،شیرین و با لهجه اصفهانی بود.
به گفته صدری مدیر و معاون مدرسه که اتفاقا بسیار
غلیظ اصفهانی صحبت می کنند؛ متین و سنگین و
پرجذبه هستند و به خوبی مدرسه را اداره می کنند .ناظم
مدرسه یک ناظم کاردرست است که با نظم خاصی
مدرسه را اداره می کند.
صدری کارمند اموزش وپرورش بوده و معتقد است
حس خوبی به دانش اموزان منتقل می شد .دانش اموزان
با عالقه سر کالس حاضر می شدند و واکنش خوبی
نسبت به پخش سریال داشتند.
صدری ادامه می دهد :در قصه های مجید شما می بینید
که مجید تنبیه می شود و مدیر مثل ناجی وارد عمل
می شود و این کار هیجان تماشاچی را برمی انگیزد و
دست می زند .در این سریال شخصیت ها عوض شد و
لهجه از طنز خارج شد و شخصیت اجتماعی پیدا کرد.
غم وخوشحالی در این سریال یکجا کنار هم بود و واقعا
انعکاس زندگی مردم بود.
سریال قصه های مجید تنها سریالی بود که تمام
بازیگرانش اصفهانی بودند و این یکدستی از
ویژگی های مهم قصه های مجید بود .شخصیت های
کامال اصفهانی در محیطی برگرفته از دل محله های
اصفهان ،به خوبی می توانست اصفهان و اداب و
رسوم ،خلق وخو و زندگی مردم اصفهان را به تصویر
بکشد .صدری در این باره می گوید :کاری که اقای
پور احمد کرد و لوکیشین های مختلفی از اصفهان
گرفت ،توانست اصفهان را به شکل دیگری به مردم
نشان بدهد .اثار تاریخی با زیبایی های خاص خودش به
تصویر کشیده شد .حرکت مجید از ال به الی کوچه های
قدیمی و محله های قدیمی بسیار خاطره انگیز بود و
صحنه های مختلفی از اصفهان را نمایش داد.
صدری بعد از گذشت سال ها از بازی در سریال
قصه های مجید ،هنوز واکنش مردم را نسبت به سریال
بسیار می بیند و هنوز خیلی ها با نقش مدیر مدرسه مجید
او را به خاطر می اورند که وی درباره ان می گوید :مردم
در حین ضبط به خاطر حضور جهانبخش سلطانی بسیار
ابراز عالقه می کردند و بعد از انهم وقتی پخش شد ،هر
جا ما را می دیدند واکنش خوبی داشتند.
وی معتقد است قصه های مجید هنوز جایگاه خودش را
در بین مردم دارد؛ با انکه کارهای دیگری در اصفهان
انجام شد ،اما قصه های مجید جایگاه ویژه ای برای
خودش دارد .این پیشکسوت بازیگری ،علت ماندگاری
قصه های مجید را صداقت در گفتار و بیان در کار،
می داند ،رنگ وریا وتکنیک سینما در سریال نبود.
صداقت ویکرنگی در بازی به خصوص نقش بی بی،
باعث موفقیت سریال بود.
با انکه کارکتر زیادی برای بازی نقش بی بی بود ،اما
مادر کارگردان انتخاب می شود تا بی بی برای همیشه
و در ذهن اصفهانی ها ماندگار شود و خنده وگریه این
مادر بزرگ اصیل اصفهانی ،عالئق و نوع تربیت و
اخالقش که یک اصفهانی اصیل را به تصویر کشید،
همیشه درذهن تاریخ سینمای ایران به یادگار بماند. صفحه 10
بلوط
انچهگفت
شماره دوم خرداد ماه 1397
نابازیگری که بی بی بچه های ایران شد
به یاد پروین دخت یزدانیان
سمیه مصور
پروین دخت یزدانیان از ان دسته
استثناهای دنیای هنر است.
پیرزن خوش لهجه اصفهانی
خیلی اتفاقی و با پیشنهاد پسرش
وارد دنیای بازیگری شد و در
روزگـاری که هنـوز شبکه هـای
اجتماعی به وجود نیامده بود ،با
بازی در سریال قصه های مجید،
به «بی بی» دوست داشتنی
بچه های ایرانی مبدل شد.
بی بی نه درس بازیگری خوانده
بود و نه ادعایی داشت اما ان
چنان در قالب نقش مادربزرگ
مجید فرو رفته بود که بی بی
بودن او باورمان شده بود ،او
خودش را بازی میکرد ،موضوعی
که باعث شد تا یک نابازیگر به
بخشی از نوستالژی کودکان دهه
پنجاه و شصت تبدیل شود.
بی بی با بازی در فیلم صبح روز
بعد و شرم روی پرده نقره ای
ظاهر شد و بعدها در فیلمهای
دیگری همانند مهریه بی بی ،شب
یلدا و خواهران غریب بازی کرد و
به واسطه بازی در صبح روز بعد،
برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر
نقش دوم زن از یازدهمین دوره
جشنواره فیلم فجر شد.
پروین دخت یزدانیان ،با اینکه در
دهه هفتاد ،بازیگر مطرحی شده
بود اما زیاد اهل مصاحبه نبود اما
یکی از معدود مصاحبه های وی
در سال 74با روزنامه اوا انجام
شد که گزیده ان را با همان
ادبیات دوست داشتنی بی بی در
ادامه می خوانید:
در نجف اباد اصفهان به دنیا امدم ولی نمی دانم چه
سالی چون ان زمانها مثل حاال به شناسنامه اهمیت نمیدادند
ویکی دو سال بعد میگرفتند .بعد از ازدواج شوهرم شناسنامه
هم را عوض کرد و همچنین اسمم را .اسمم فاطمه بود
گذاشت پروین دخت.
ان زمان ،دخترها در خانه درس می خواندند که فقط
قران بود .داداشم مدرسه می رفت و فقط این یکی میرفت.
یادم هست شبها می نشستم کنارش و نوشتن یاد میگرفتم.
یک دایی داشتم اراک بود با خانواده امد نجف اباد ،دختری
داشت که می خواستند به مدرسه بفرستندش .از بابا و مامانم
اجازه گرفتند تا من با دخترشان به مدرسه بروم تا تنها نباشد.
خواندن و نوشتن که بلد بودم و کم و بیش حساب هم سرم
می شد .یک ماه از کالس اول بودنم گذشته بود که خانم
معلم به مدیر گفت :امتحانش کنید و بفرستیدش کالس دوم.
قبول شدم و گذاشتندمان کالس دوم .خیلی درسم خوب بود.
مدرسه رفتن را یک وظیفه میدانستم .کالس دومی ها ثلث
اولشان را داده بودند ولی من خودم را به انها رساندم.
وقتی که تعطیل شدیم از طرف خانواده شوهرم که
فامیل بودند امدند خواستگاری .مادر شوهر(خارسو) می گفت
که از بچگی اسم من را گذاشته روی پسرش .دوباره رفتم
مدرسه و سه ماه هم کالس سوم خواندم که امدند و گفتند
ناظم گفته چون ازدواج کرده نمی تواند مدرسه بیاید .راست
یا دروغ نمی دانم.
12فرزند دارم که به جز کیومرث چند تاییشان در کار
هنری مشغول هستند .دخترم هم در رادیو تلویزیون اصفهان
هست.
قصه های مجید شروع شد و کیومرث پیدایش شد.
معلمی که من معلمش بودم .درشیرخوارگی و نوجوانی و
جوانی و وقتی که بزرگ شد او معلم من شد (گریه می کند).
فکر می کنم درختی که داشت خشک می شد و از بین
میرفت را دوباره سر پا نگه داشت و شد معلمم و من را به
اینجا رساند.
قبل از شروع فیلم کیومرث امد و گفت :مامان یه
پیرزن میخوام برا فیلم .بردمش چند تایی را نشونش دادم
ولی نپسندید .گفت مامان خودت میخای بازی کنی؟ گفتم
نه از زندگی وامی مونم .اخه من خیلی وابسته به زندگی
هستم .فکر نمی کردم در اصفهان باشد .کیومرث گفت:
همین جاست تو اصفهان و سرت هم گرم میشه .کم
کم راضی شدم .سرکار راحت بودم اصال فکر نمی کردم
هنر پیشه ام .احساس می کردم خودم بودم .اگر غیر این بود
موفق نمی شدم.
بیکاری خسته ام می کند .با هرچی بشود خودم را سرگرم
می کنم :گلدوزی ،کتاب .ادم باید جنب وجوش داشته باشد
و امیدوار به اینده ،در غیر این صورت ادم دلش می میرد،
خشک می شود.
11 صفحه 11
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
محلهگردی
اقا مجید شوما ترقی می کنین!
سی سال بعد در خانه بی بی
مهری فروغی
تمام نشانی مان از خانه «بی بی»
فقط یک فایل صوتی است از
مجید.
مجید یا همان مهدی باقر بیگی.
خودش را هم بسختی پیدا کردیم.
چهارراه شکرشکن ،خیابان احمداباد،
خیابان تاج اصفهانی قدیم و شهید
توانا«ی» فعلـی .مسیـر به ظاهـر
سرراست بود و مستقیم .اما سختی
راه از جایی شروع شد که باید یک
نانوایی را پیدا می کردیم .فایل
صوتی را دوباره گوش می کنیم؛
صدای مجید را که می شنوم بادم
به کودکی اش می افتد با همان
حالتی که می ایستاد کنار حوض و
می گفت «:بی بی! بی بی» با همان
حالتی که چشمانش را تنگ تر
می کرد برای گرفتن اجازه ان هم
با سری که کج می گرفت.
صدا ،همان صداست با یک صالبت
مردانه.
کوچه روبروی نانوایی را بروید تا...
دوباره راه را از کوچه روبروی نانوایی
پیش می رویم؛ من و عکاس با هم.
به غیر از کوچه اصلی شهید
یزدخواستی این کوچه ها همان
بافت قدیم خود را دارد .بیشتر
کوچه ها تنگ است و با عرض
کم .اما خانه هایی نوساز هم گاهی
دیده می شود ،خانه هایی که وقتی
سراغ خانه «بی بی» را از صاحبانش
می گیریم باید توضیح دهیم که
قصه های مجید را همین حوالی
ضبط کرده اند یا به قول قدیمی های
محل؛ فیلم را توی همین محله
« ُپر» کرده اند.
12
عصر یکی از روزهای
بهاری است وکمتر کسی داخل
کوچه ها دیده می شود .باید انتخاب
کرد؛ بین خانه ها .انهایی که جدید
هستند به قاعده در اولویت ما نیستند.
در چوبی کوچکی ته یک کوچه است
و قفلی روی ان .با دری که از خانه
«بی بی» توی ذهنمان بود تفاوت
داشت .ایفن خانه قدیمی کناری اش
را فشار می دهیم .خانمی دم درمی اید.
مسن است؛ سن باالیش خوشحال مان
می کند .پیش خودمان .حتما نشانی از
خانه «بی بی» دارد .روسری و چادری
به سر ندارد .دستش را حایل می کند
روی سر تا موهای حنازده سفیدش را
بپوشاند .سرخم می کند به سمت کوچه
و با دست هم جهت ها را نشان می دهد.
می خندد و می گوید« :اتفاقا یکبار بی بی
را توی کوچه دیدم ،نزدیک خانه» و ما
یرویم.
راه را به همان سمت پیش م
از تراس یک خانه سه طبقه اب روی
زمین کوچه ریخته می شود .سربلند
می کنیم و با یک کلمه «ببخشید»
اعالم وجود می کنیم تا هم اب روی
سرمان نریزد و هم ادرس را بپرسیم.
مرد جوانی سرپایین می کند شیر اب را
می بندد و جوابمان را می دهد؛ هم سالم
را و هم اینکه ادرسی از خانه «بی بی»
ندارد .تشکر می کنیم و تذکری هم
می دهیم؛ اوضاع روبراه نیست :اب را با
احتیاط مصرف کنید!
به سمت همان ادرسی که گرفتیم پیش
می رویم .بیشتر خانه ها نوساز شده است.
با ساختی از یک سال تا شاید بیست
سال .برخی هم هنوز مشغول ساختن
هستند اما هرچه هست محله با فضای
قدیمش خیلی تفاوت دارد.
اخر یک بن بست د ِر کوچکی هست
که حکایت از قدمتش دارد .زنگ در هم
فرضیه مان را قوت می بخشد .یک زنگ
گرد قدیمی.
زنگ این خانه را هم می زنیم .پیرزنی
در را باز می کند .زبانش را درست
نمی فهمیم ،اصفهانی نیست اما «بی بی
و مجید» را خوب می شناسد .اینها را
از تائید سر و ادرسی که می دهد و ما
متوجه نمی شویم؛ می فهمیم.
دستی برای خداحافظی توی هوا تکان
می دهیم و از انجا هم رد می شویم.
راه زیادی امده ایم.
مردی متوجه سرگردانی مان می شود.
از او هم سراغ می گیریم اما اظهار
بی اطالعی می کند.
راه را به سمت جلو پیش می گیریم .کنار
خانه ای روی یک بلندی می نشینیم نه
به برای برطرف کردن خستگی که
فقط این پیاده راه کم ارتفاع ادم را به
یاد سکوهای قدیم می اندازد که کنار در
خانه بود و محلی برای نشستن.
نشسته ایم و گپ می زنیم برای پیدا
کردن ادرس .به ناگاه چشم مان به روی
در کوچک چوبی رنگی در یک بن بست
که روبروی مان است خشک می شود .اما
این یکی در ایفون تصویری دارد و به
روز شده است .دیوارش هم به جای
کاهگل کناف شده است اما با همان
حس و حال قدیمی.
در را می زنیم و زنگ را فشار می دهیم،
کسی خانه نیست .یک بار .دوبار و... صفحه 12
بلوط
محلهگردی
در بازنمی شود.
دوباره سراغ همسایه ها می رویم؛ خانمی در به رویمان باز
می کند .وقتی سراغ از خانه می گیریم؛ می خندد و می گوید:
«توی همین بن بست کناری است .بعد از قصه های مجید
خیلی فیلم اینجا ُپر کردند .یک شب هم مثال ماه رمضان
بود امدند در خانه همسایه ها و دعوت کردند برای افطاری».
خانه شان را بعد از ضبط سریال قصه های مجید خریده اند اما
می گوید برای فامیل و اقوام جذاب بود که ما همسایه خانه
« بی بی» هستیم.
همسایه ای دیگر و زنگی دیگر .رنگ سوالمان عوض می شود.
موقع ساخت سریال مجید همین محل ساکنبودید؟
بله( می خندد) .یک روز مشغول بازی بودند .در را زدند ،مجید
بود با یک پسر دیگر .گفتند «:میشه حج خانوم یه کمی روغن
به ما بدِی».
می گوید «ما اصال نمی رفتیم اما بچه همسایه ها می رفتند.
اینجا خیلی فیلم بازی و پر کردن».
بافت کوچه قدیمی بود با خانه های خاص همان زمان.
از همزاد پنداری اش می پرسیم و احساسش نسبت به موقعیت
ان روزها .می خندد و جواب می دهد؛ احساس خاصی نداشتیم
فقط از مجید خیلی خوش مان می امد .رفتارهایش خنده دار بود.
خنده اش را ِکش دار ادامه می دهد و می گوید« :جای شما
خالی ،چند روز پیش میگو پخته بودم میگو».
دوباره می گوید« :یاد مجید افتادم که توی مدرسه میرفت
به این و به اون میگفت میگن میگو فسفر داره ا! َسردِس».
برای نوه ام تعریف می کردم.
«موقع فیلمبرداری سریال همیشه کوچه شلوغ بود و پر از
رفت و امد ،اما من خیلی پیگیر نمی شدم».
روزی دیگر است و ساعتی دیگر .خیالمان راحت است که خانه
راپیدا کرده ایم .زنگ خانه را فشار می دهیم .خانمی از پشت
ایفن جوابمان را می دهد .می اید دم در.
می گوئیم خبرنگاریم .برای اطمینان کارت مان را نشانش
می دهیم و ان وقت است اجازه می دهد داخل خانه شویم.
یک داالن کوچک و بعد از ان حیاطی نسبتا بزرگ با حوض
و باغچه هایی پر از درخت.
انعکاس صدای «بی بی» هنور توی دیوارها و اتاق این خانه
شنیده می شود .ان زمان که می گفت« :مجید لباس گرما خب
بوپوش ،از خودت مواظبت کن سرما نخوری ،رو سنگا حیاط
نشین سردس تشک ».
و مجید بی پروا به این طرف و ان طرف می دوید و می گفت:
« بی بی»...
مهدی باقربیگی یا همان مجید قصه ها؛ همان ابتدا از بی بی
می گوید« :خدا رحمتش کند ،مادربزرگ همه گروه بود .ارتباط
خوبی با همه داشت ».بین سکانس ها با هم حرف می زدیم.
دورتا دور حیاط ایوان سنگی است و پله .برای استراحت که
می نشستیم روی پله ها .بی بی می گفت روی سنگها نَشین،
سرد است.
لهجه اش هم خارج از فیلمبرداری همان بود که توی قصه.
سریع و صریح.
همراه بی بی که بودیم ،غذا را هم به اصرار می خوردیم.
مجید از حال و هوای خانه های قدیمی می گوید و صفایی که
داشت .بزرگی و فضای سرسبز خانه ازکسالت و خستگی کار
کم می کرد .تنها بچه گروه بودم و زودتر از بقیه خسته می شدم
اما فضا به گونه ای بود که خستگی را کمتر احساس می کردم.
او معماری خانه ها را موثر می داند و معتقد است باید این خانه
را به عنوان یک نمونه ایرانی و فرهنگی حفظ کرد.
مجید؛ همان مجید است با یک صالبت مردانه .همان که
در صدایش می شنیدیم و خانه همان خانه با خاطراتی که از
همان روز ها برایش باقی مانده است.
او حاال هم اهل دوچرخه سواری است این را از دوچرخه ای
ی گویم .به یاد روزهایی که مدرسه
که هنوز سوار است م
حلبیان می رفت .مدرسه ای تا چشم کار می کرد دوچرخه بود
و دوچرخه.
می گوید همه سکانس ها به نوعی برایش خاطره است اما
انجایی که جلوی اینه می ایستاد و به خودش می گفت«:اقا
مجید ،شوما ترقی می کنین!» را بیشتر از همه دوست دارد و با
هم باردیگر تکرار می کنیم« :اقا مجید ،شوما ترقی می کنین!»
شماره دوم خرداد ماه 1397
مهدی باقربیگی یا همان
مجید قصه ها؛ همان ابتدا
از بیبی می گوید « :خدا
رحمتش کند ،مادربزرگ
همه گروه بود .ارتباط
خوبی با همه داشت».
بین سکانس ها با هم هم
حرف می زدیم .دورتا دور
حیاط ایوان سنگی است
و پله .برای استراحت که
می نشستیم روی پله ها.
بیبی می گفت روی سنگ ها
نشین ،سرد است.
مجید از حال و هوای
خانه های قدیمی می گوید و
صفایی که داشت .بزرگی
و فضای سرسبز خانه
ازکسالت و خستگی کار
کم می کرد .تنها بچه گروه
بودم و زودتر از بقیه خسته
می شدم اما فضا به گونه ای
بود که خستگی را کمتر
احساس می کردم.
13 صفحه 13
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
محلهگردی
لوکیشنی که به تنهایی
عادت کرده است
روزگارخاموش مدرسه قصه های مجید
قصه هـای مجیـد کـه ساختـه
لیال یزدانی
می شود ،یک سریـال پرطرفدار
به دنیای کودکان و نوجوانان راه
می یابد ،سریالی که نه تنها بچه ها بلکه بزرگترها را
نیز پای تلویزیون می کشاند .نمایی که در بسیاری از
سکانس های این سریال پرمخاطب تکرار می شود و
بینندگان ان را دوست دارند و حس می کنند ،مدرسه ای
اشنا است .مدرسه ای که در بطن قصه های مجید قرار
دارد و جور محکمی به داستان های ان اتصال پیدا کرده،
درواقع بخش های مختلف ان در تا ر و پود داستان های
این مجموعه تنیده شده اند.
مدرسه قصه های مجید را بسیاری از اصفهانی ها وانهایی
که به اصفهان امده اند ،دیده اند و یا وصفش را شنیده اند.
اگربه دنبال خرید لوازم خانگی بوده اید ،بدون تردید
ازخیابان و کوچه مشهوری که به مدرسه قصه های
مجید منتهی می شود ،گذرکرده اید .کوچه یخچال مشیر
در خیابان هاتف از گذشته ها مرکزخرید و فروش لوازم
خانگی است .یکی از دارایی های این کوچه از قدیم
یخچالی بوده و با توجه به مشیر ،نام مالک زمین های این
محدوده ،کوچه به نام یخچال مشیر معروف شده است.
انتهای کوچه بازار و کاروانسرایی به نام هندوها قراردارد
که محل دادوستد تجار هندی با ایرانی بوده و بعدها
بورس لوازم خانگی اصفهان شده است .از خیابان هاتف
که وارد این کوچه شوی ،تاچشم کار می کند مغازه های
بزرگ درکنارهم قرار گرفته اند که انواع لوازم خانگی را
به خریداران عرضه می کنند.
خیابان هاتف از محله های اصفهان قدیم ،در دل شهر
14
سلجوقی قراردارد .از محله هایی نوستالوژیک که کم تر
اصفهانی و گردشگری می تواند از ان دل بکند .دردل
این کوچه ،مدرسه ای قدیمی ایستاده که برسردرش
تابلوی«دبیرستان پسرانه شهید حلبیـان» بـه چشم
می خورد .ان سوی دیگر مدرسه هم به محله جویباره،
محله ای در نزدیکی میدان عتیق و در همسایگی مناره
علی راه می یابد .اینجا می توان سرنخی ازقصه های مجید
و ادم هایش پیدا کرد و رد پای مجید و معلمان مدرسه
را می شود حس کرد .ستون های سنگی و فرسوده این
مدرسه سرنوشتی مفصل تر از قصه های مجید دارند و
حکایت روزگاری قدیمی تراز زمانی که پای تلویزیون
می نشستیم را روایت می کنند.
وقتی ازدر ورودی مدرسه وارد حیاط می شوی ،ناگهان
با حجم عظیمی ازخاطرات سرازیرشده به ذهنتان مواجه
خواهید شد .هنوز قدمی برنداشته که کلی صحنه های
اشنا پیش روی چشمتان ظاهر می شود .شاید دفعه اولی
باشد که به این مدرسه قدم گذاشته اید ،اما انگار گوشه
گوشه اش برایتان اشنا است .ندیده می دانید ،انتهای مسیر
پیش رویتان چه بخشی قرار دارد .بخش هایی که بیش از
دو دهه پیش همراه مجید قصه طی کردیم و همراه با
وی شاد یا غمگین شدیم و لحظات پراسترس کالس
ریاضی و زمین ورزش وحلقه بسکتبالی که توپ به داخل
ان راه نمی یافت را تجربه کرده ایم .اینجا بهترین فضایی
است که می تواند شما را به حال و هوای سریال قصه های
مجید برگرداند.
شاید بد نباشد کمی با تاریخچه این مدرسه اشنا شویم
و بدانیم مدرسه ای که ازان بسیارخاطره داریم ،چه زمانی
ساخته شده است .اینجا همان جایی است که حس
بودن در زمانی فرای زمانه خویش را تجربه می کنیم.
مدرسه هنوز هم ادم ها را به سفر زمان می برد؛ به دهه
60یا سال های پیش تر از ان؛ همان زمانی که الیانس نام
داشت وکمی بعدترکه به نام اتحاد شناخته شد.
سومین مدرسه الیانس کشور 117 ،سال پیش؛ ۱۰مرداد
۱۲۸۰هجری شمسی شروع به کار کرد و مدیریت ان به
عهده شخصی به نام خُ رز َوق بود .مدرسه ای که متر۴۵۰۰
وسعت دارد و سردر اجری و کاشی کاری ان در زیر
تابلوی جدید پنهان شده است .بنای شرقی باقی مانده
درحال حاضر از سه قسمت تشکیل شده؛ جنوبی ،میانی
و شمالی .بنای جنوبی به ارتفاع 9/5متر در دو طبقه بنا
شده که درهرطبقه ان ۵کالس قراردارد و راه پله ان
در قسمت شمالی واقع شده و ایوان ان با ۱۴ستون و
سرستون های گچی تزئین شده است.
بنای میانی مدرسه به طول ۱۴متردر حال حاضر یک
طبقه است .قسمت پشتی ان کامال ویران شده ،این بنا
قبال دوطبقه بوده و طبقه زیرین سالن غذاخوری و طبقه
فوقانی سالن کنفرانس مدرسه اتحاد بوده است وایوان ان
۶ستون سنگی قاجاری منحصر به فرد دارد.
ستون ها با نقوشی از حضرت داوود در میان پرندگان و
حضرت موسی با تبرزین و نقوش حیوانی حجاری شده
است .بنای شمالی مدرسه قرینه عمارت جنوبی است و
دفتر مدیر مدرسه و یک کنیسه برای یهودیان دران قرار
دارد .پیشینه معماری این مدرسه و مجموعه تاریخی
مذهبی هم پیوند ان؛ کنیسه به اواخر دوره قاجار و اوایل
دوره پهلوی اول بازمی گردد .مدرسه قدیمی بعدها به صفحه 14
بلوط
محلهگردی
نام شهید حلبیان یکی از دانش اموزان شهیدش در دفاع
مقدس شهره شد .با وجود اینکه دیگر سال هاست از صفا
و صمیمیت دورانی که مجید قصه به این مدرسه می امد
در زندگی افراد خبری نیست ،اما مدرسه قصه های مجید
با وجود همه مشکالت هنوزهم حال اد مها را خوب میکند.
این مدرسه قدیمی که روزی محل فیلمبرداری یک سریال
پر بیننده بوده در روزگارحیاتش ،روزهای سختی را سپری
کرده است؛ همان روزهایی که بخش هایی از پاره تنش
فرو ریخت ومحلی برای معتادان و مکانی برای استراحت
ن خواب ها شد .مدرسه قصه های مجید از این روزها
کارت
گذشت تا به 18بهمن 93رسید وبا شماره ۳۱۷۷۷به ثبت
ملی شد ،اما این رویداد بزرگ هم روزهای خوش را برای
مدرسه به ارمغان نیاورد و این اثر تاریخی تا جایگاهی
تنزل کرد که فضای پارک خوروهای اصفهانی ها شد و
چنان وضعیت بدی برای این بنای تاریخی رقم خورد
که صدای مجید قصه که زمانی عضو شورای اسالمی
شهراصفهان بود ،درامد .تیرماه سال گذشته بود که مهدی
باقربیگی از پارکینگ شدن این مدرسه با وجود انکه
ثبت ملی شده است ،گالیه کرد و از مسئوالن سازمان
میراث فرهنگی خواست که ازپارکینگ ماندن این مدرسه
جلوگیری کنند.
امروز می توان از مقابل مدرسه رد شد و با وجود همه
تغییرات با خیال راحت قصه های مجید و روزهای خوش
زمان تماشای سریال همراه شد .اما فروریختن بخش هایی
ازمدرسه ،فروغ ته مانده این بنای تاریخی را کم کرده
و صدای حاکم در پیرامون ان صدای موتورسیکلت ها و
خودروهای حمل لوازم خانگی است که ُقرقش کرده اند.
مدرسه شهید حلبیان انقدر خاطره و نوستالژی را در دل
خود جای داده است که می تواند یکی از سرمایه های
ارزشمند اصفهان باشد.
بعد ازدیدن هرفیلمی ،تنها بازیگران ان نیستند که
درخاطرمان ثبت می شوند ،بلکه لوکیشن های فیلم هم
به خاطراتمان راه پیدا می کنند.
همین لوکیشن ها هستند که نقش گردشگری فیلم
یا Film Tourismرا در جذاب سازی مقاصد
گردشگری پررنگ می کنند .بینندگان عالقمند هستند
که بعد ازتولید فیلمها ،فضاهای نمایش داده شده در انها
را از نزدیک ببینند .مرور خاطرات و زیبایی های گذشته
شوربسیاری در ما برمی انگیزاند و دیدن لوکیشن فیلم ها
و سریال ها در دسته خاطرات و زیبایی های گذشته قرار
می گیرند و درست مانند دیدن عکس ها و فیلم های
خانوادگی اوقات خوش را به یادمان می اورند .اصفهان هم
می تواند با مرمت و احیای این بنای تاریخی دوستداران
قصه های مجید را به سمت این لوکشین به یاد ماندنی
بکشاند؛ رویکردی برای توسعه گردشگری که پیش از این
درکشورهای کانادا ،ترکیه و کره تجربه شده است.
شماره دوم خرداد ماه 1397
پیشینه معماری این مدرسه
و مجموعه تاریخی مذهبی
هم پیوند ان؛ کنیسه
به اواخر دوره قاجار و
اوایل دوره پهلوی اول
بازمی گردد .مدرسه قدیمی
بعدها به نام شهید حلبیان
یکی از دانش اموزان
شهیدش در دفاع مقدس
شهره شد
امروز می توان از مقابل
مدرسه رد شد و با وجود
همه تغییرات با خیال راحت
قصه های مجید و روزهای
خوش زمان تماشای سریال
همراه شد .اما فروریختن
بخش هایی ازمدرسه ،فروغ
ته مانده این بنای تاریخی
را کم کرده و صدای حاکم
در پیرامون ان صدای
موتورسیکلت ها و خودروهای
حمل لوازم خانگی است
که ُقرقش کرده اند .مدرسه
شهید حلبیان انقدر خاطره
و نوستالژی را در دل
خود جای داده است که
می تواند یکی از سرمایه های
ارزشمند اصفهان باشد
15 صفحه 15
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
محلهگردی
قصه َپره و پدال
تم اصلی قصه های مجید
لیال یزدانی
میدان نقش جهان و بیش از بیسـت
دوچرخه سـوار نوجوانـی کـه ایـن
میـدان تاریخـی را با دوچرخه دور
می زدند ،یکی از خاطره انگیزترین
سکانس های قصه های مجید است.
در این دور زدن است که بیننده با
ش جهان و ویژگی های
میدان نق
خاص کالبدی اش روبه رو می شود
ّ
و عناصر چهارسـوی میدان رخ
می نمایند .در همیـن سکانس است
که این میدان با سازمان فضایی اش،
با معانی معنوی که به ذهن ناظر القا
معروفیتش،
می کند ،با تاریخش ،با
ّ
با هنرها و صناعات و فنونی که در
ایجادش به کارگرفته شده ،با نقشی
که از یک فضای شهری منحصر
به فرد ایفا می کند ،پیش چشم ها
قرار می گیرد .
16
اصفهان و دوچرخه ساده وقدیمی که رنگ
به چهره نداشت و به نحیفی نوجوان قصه بود ،تِم اصلی
قصه های مجید را شکل می داد .نوجوانی که رکاب می زد
وهمزمان با چرخش رکاب های دوچرخه اش به دورشهر
می چرخید و از کوچه پس کوچه باریک ومسقفی می گذشت
که برای عبور پیاده طراحی شده و کمتر خودرو به ان راه
داشت و از طاق های ضربی وگاهی صاف ساخته شده بود.
اصفهان قصه های مجید که دوچرخه از میان فضاهای
ان می گذشت هنوزاسیرزندگی شهری مدرن نشده بودکه
درمیان ساختمان های بلند ،بزرگراه ها وخیابان های جدید
گرفتار بیاید.
اصفهان قصه ای که سال 70به تصویرکشیده شده بود
برای ساکنانش فضایی اشنا و خودمانی بود و مجید قصه
وقتی با دوچرخه از این فضاها عبور می کرد ،این حس اشنا
را نیز به بینندگان منتقل می کرد .اصفهانی که در قصه های
مجید پیش چشم بیندگان قرار می گرفت درجایی ازگذشته
گم نشده بود تا فضاهایی ازاهن ،سیمان شکل بگیرد که
هیچ چشم اندازی از هنر و زیبایی و مهر ندارد .روابط در
کوچه های شهری که فیلم برمحوران شکل گرفته
مبتنی بر تعامالت چهره به چهره است .حضور پیاده در
فضاهای شهر وبا دوچرخه به دل شهررفتن ،نه تنها ارتباط
چهره به چهره ادم ها را رقم می زد ،بلکه زمینه کشف
شهر را فراهم می کرد و دراین هم زیستی ساکنان بود که
به شهرمعنا می داد .همین درکنارهم قرارگرفتن ادم ها در
کوچه و بازار و خوش و بش انها با یکدیگر بود که به شهر
«هویت» می داد وادم ها را چنان به هم نزدیک می کرد
که دیگر نفع شخصی درروابط شان جایی نداشت وانچه
دراین فضا بیشتر به چشم می امد ،مصلحت جمعی بود.
همان قدری که شهر در قصه های مجید زنده بود،
دوچرخه نیز زنده بود وبیننده ان را احساس می کرد .غصه،
شادی ،هیجان ،سرخوردگی ،بی حوصلگی و خستگی
مجید در نگاه این دوچرخه قدیمی منعکس بود که بیننده
ان را می فهمید .این دوچرخه نقش مهمی درزندگی مجید
داشت ،همانگونه که در زندگی خیلی از اصفهانی های
دیگر نقش داشت.
دوچرخه مجید شب ها را در داالن باریک حیاط خانه
قدیمی قصه ها که نمادی از خانه های اصفهان قدیم
بود سرمی کرد و صبح ها با او همراه می شد و به مدرسه
می امد و بیننده هم زمان با نوجوان قصه وارد حیاط
بزرگ مدرسه ای می شد که وجه مشخصش تعداد بسیار
دوچرخه های پارک شده بود که با وجود هزار دانش اموز
این مدرسه تعداد انها چندان کم هم نبود و بینندگان
قصه های مجید میله هایی را به خاطر می اورند که در
حیاط مدرسه نصب شده بود و دوچرخه های دانش اموزان
به ان ها قفل می شدند.
امروز که به مدرسـه شهیـد حلبیـان بروی ،پس از
سال ها دوچرخه ها به این مدرسه بازگشته اند و با نصب
گیره های دوچرخه و استقبال دانش اموزان ،حیاط مدرسه
نوستالوژیک قصه های مجید یکبار دیگر پر از دوچرخه ها
است .دوچرخه تنها در سفر به مدرسه همراه مجید
نبود .اگرچه تصویرمجید سوار بر دوچرخه با کتاب ها
و دفترهایی که با کشی بر روی فرمان دوچرخه بسته
شده بود برای همه ملموس تر بود ،اما دوچرخه هم پای
مجید همه جا بود .انجا که به بازار می رفت تا کتاب صفحه 16
بلوط
محلهگردی
بخرد ،انجا که بی حوصله می شد و از مدرسه فاصله
می گرفت ،انجا که برای بی بی خرید می کرد .این
دوچرخه هیچگاه ازپای نمی افتاد ،درست مثل خود
مجید که در سختی های زندگی ازنفس نمی افتاد.
مجید هرگاه از فضاهای مدرسه به تنگ می امد و
روابط اقتدارامیز مدرسه ،خانه ،خانواده و محله را تاب
نمی اورد با دوچرخه اش به دل شهر می زد .بازار،
میدان نقش جهان ،چهارباغ عباسی و محله های سنتی
اطراف میدان و حاشیه زاینده رود نشانگانی بودند که
دوچرخه سواری در انها لحظات نشاط اوری رابرای
وی رقم می زد.
روشن ترین تصویری که از اصفهان دهه های سی،
چهل ،پنجاه و شصت در ذهن اصفهانی ها مانده است ،
دوچرخه سوارانی هستند که صدای زنگ دوچرخه های
انها در کوچه پس کوچه های اصفهان می پیچید و
دراین سال ها صدای زنگ دوچرخه برای اصفهانی ها
صدایی اشنا بود .
صنعتی شدن اصفهان که با فعالیـت 20کارخانـه
ریسندگی همراه بود ،پـای کارگـران جویـای کار
را به این شهر باز کرد و این اغازی بود برای به
حرکت در امدن دوچرخه ها در خیابان های اصفهان.
کارگرانی که برای رفت و برگشت به محل کار از
ارزان ترین وسیله نقلیه ،دوچرخه استفاده می کردند؛ وسیله
نقلیه مناسبی که با ان می شد از هر گذری گذشت.
استفاده اصفهانی ها از دوچرخه سبب شد روزنامه های
ان روزها ،از اصفهان به عنوان دومین شهر
دوچرخه سوارها در دنیا نام ببرند و تاکید کنند که
این شهر از نظر تعداد دوچرخه از همه شهرهای
ایران جلوتر است و کمتر خانه ای وجود دارد که چند
دوچرخه در ان نباشد.
در دهه های بیست و سی و چهل ،تعداد دوچرخه های
اصفهان ان قدر زیاد بود که مدیران شهر را با مشکل
مواجه کرده بود ،برعکس این سال ها که مدیران
شهر اصفهان از خودروهای بسیار به ستوه امده اند
و شهروندان را به دوچرخه سواری تشویق می کنند،
ان روزها مدیران شهر برای خالصی از دوچرخه های
بسیار و دوچرخه سواران بی نظم تالش می کردند.
بر اساس گزارش شهربانی اصفهان که در روزنامه
اصفهان در سال 1327درج شده است ،حدود 12
هزار دوچرخه در شهر شماره شده بود و در حدود
بیست هزار نفر هم گواهی نامه دوچرخه داشتند.
این امار در سال 1341به چند صد هزار رسید،
به طوریکه روزنامه اصفهان در سال 1341نوشت:
«تعداد دوچرخه سواران به حدی زیاد است که اگر
راهنمایی تمام مامورانش را فقط به کار نظم و نسق
انان بگمارد ،باز هم کنترل کردن ان ها در تمام شهر
قادر نیست».
اما 27سال بعد ازقصه های مجید ،شهردر دام غول
وسایل نقلیه موتوری گرفتار شده و خودروها یکه تاز
خیابان های شهرهستند .حاال دیگرخیلی وقت است
که خودروها و صدای گوشخراش شان تصویر و صدای
اشنای اصفهانی ها هستند و دوچرخه های قدیمی جای
خود را به خودروی تک سرنشین داده اند .اگر چنین
شرایطی ادامه یابد با اطمینان می توان گفت خاطرات
کودکی و نوجوانی نسل های بعدی را دوچرخه ها
نخواهند ساخت.
از ان همه هرکولس های نوستالوژیکی که خاطره
کودکی و نوجوانی بسیاری از اصفهانی ها است،
تعداد زیادی باقی نمانده ،اما هنوز هم می توان از
این دوچرخه ها در فضاهای شهری اصفهـان سراغ
گرفت ،دوچرخه های قدیمی که به همراه همراهان
همیشگی شان که غبار گذشت زمان بر چهره شان
نشسته است ،هنوز هم مسافر خیابان های اصفهان اند
و ازپا نیفتاده اند.
شماره دوم خرداد ماه 1397
امروز که به مدرسه شهید
حلبیان بروی ،پس از سال ها
دوچرخه ها به این مدرسه
بازگشته اند و با نصب
گیره های دوچرخه و استقبال
دانش اموزان ،حیاط مدرسه
نوستالوژیک قصه های مجید
یکبار دیگر پر از دوچرخه ها
است.
این دوچرخه هیچگاه ازپای
نمی افتاد ،درست مثل خود
مجید که در سختی های
زندگی ازنفس نمی افتاد.
مجید هرگاه از فضاهای
مدرسه به تنگ می امد و
روابط اقتدارامیز مدرسه،
خانه ،خانواده و محله را تاب
نمی اورد با دوچرخه اش به
دل شهر می زد .بازار ،میدان
نقش جهان ،چهارباغ عباسی
و محله های سنتی اطراف
میدان و حاشیه زاینده رود
نشانگانی بودند که دوچرخه
سواری در انها لحظات
نشاط اوری رابرای وی رقم
می زد.
17 صفحه 17
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
محلهگردی
قصه های مجید اصفانی بود ولی جهانی شد
گشت و گذر در محله یزدخواستی ها با یک مورد غیرمنتظره
مهری فروغی حسن سرائیان را یکی از همسایه ها
معرفی می کند .می گوید معروف
است به حسن مسجدی .خانه شان روبروی مسجد است
و همیشه همانجا کنار مسجد می نشیند .حتما االن هم
همانجاست .مسجد یزدخواستی ها.
مسیر را به سمت مسجد پیش می رویم از خانه بی بی تا
مسجد راهی نیست .اقایی روبروی مسجد نشسته .از پیش
چشمش رد می شویم .با کسی در حال حرف زدن است.
کمی روی سکوی مسجد می نشینیم و می رویم داخل
یک دکان که کارش تعمیر کفش است .او هم از قدیم
همین محل بوده اما با کاری گسترده تر از حاال .می گوید:
«ان روزها حالم بهتر بود ،کفش نو میدوختم .بعد از پخش
سریال ،افتخار می کردیم اینجا محلی یزدخواستی هاس»
سراغ حسن مسجدی را از او می گیریم با اشاره دست اما
مردی را نشان می دهد که روبروی مسجد نشسته است.
پیش می رویم و با خوش و بش ،سر حرف را باز می کنیم.
عرض به خدمتدون من دیدم شوما ِاز این جا رد شدین.
حسن اقا؛ راننده سرویس قصه های مجید با همان لهجه
شیرین اصفهانی.
انقدر کنار مسجد نشستید که حسن سرائیان
شد؛ «حسن مچدی!»
می خندد .من ،اینجا مینی بوس داشتم؛ وقتی سرویس
نداشتم ،جام همینجا بود؛ دمی مسجد.
اهل همین محل هستید؟
من 76سالس اینجام.
کی متوجه شدید اینجا فیلم بازی می کنند؟
ا َوخ یه شب دیدیم که یکی اومد دری خونه .یه مینی
بوس داشتم .گفت میای بری سرویسی اینا را ببری؟ فالن
سا ،بیسارسا .رفتیم سرویس شونو بردیم تا اخری کار.
سرویس رفتو امدا و ایابا و ذهاب همه جا با من بود .حتی
تعرونم من بردمشون .شیراز .همه جا من رفتم.
فقط قصه های مجید را همراه گروه بودید؟
نه .اینا می خواسن منا بطور کل ببرن تهران دنبالی
خودشون .حج خانوم رضایت نداد و گفت نه ( می خندد)
مام بشون گفتیم نه ،تا همیجا هم که باشون اومدم
کافیس.
ان زمان خانه دست کی بود که اجاره دادند؟
دسی یه نفر بود به نام (فکر می کند) اسمشا یادم رفته.
اومدن اینجا فیلم پرکردندا .فیلمشون که خالص شد
رفتیم توی جی .اونجا که خالص شد خواستن منا ببرن
دنبالشون تهران که گفتم نمی تونم.
برخورد اقای پوراحمد چطور بود؟
خب بود.همش خب بود.
مجید چطور؟
18
منا نیمیشناسد دیگه( می خندد)یه روز تو قرض الحسنه
وایساده بودم یهو دیدم یکی اومد سالم کردا .دیدم یارو
نیگا می کندا می خندد .گفتم چرا میخندی؟
گفت :اینا میشناسیش؟! گفتم :نه! به اون گفت :شوما
ایشونا میشناسی؟ گفت به جا نمی یارم .گفت اینس که
راننده تون بود تو قصه های مجید! دست انداخت گردنی
ما و بنا کرد ماچ و موچ کردن.
بی بی چطور بود.؟
بی بی ام خب بود .خیلی مهربون بود .تو برنامه کاراش
که ما بودیم ،فقط یه دوجا َه َونگ ا چراغی سه فیتیله ی
میخواس از خونه براش بردیم.
از اتفاقاتی که می افتاد و شیطنت های مجید
بگویید.
صبح از ساعت شیشا هفت شروع می کردیم .بعضی روزا
تا دو بعدی ظهر بعضی روزا تا دمی غوروب .اوناشم که
میماد شی بیگیرن شب میگرفتن .ما در اختیارشون بودیم.
سالم حالی شوما خبه؟( کسی عبور می کند وحسن
مسجدی بی انکه حواسش به ما باشد و ِرکودر چاق
سالمتی می کند)
از بقچه بستن مجید برای اردو بگویید .از
علی مراد.
بله .بیچاره علی مراد ،مرد .تو بازاری کفاشا برا ایور او َور چیز
می برد .رفتن اوردنشا رختخواب اینجا میذاشت رو گاریشا
می برد اینورا اون ور .بعد به مجید می گفت :من نیمیتونم،
نیمیتونم اینقدر دنبال تو رابیفتم و بیام .مزدی منا بده برم.
داد و بیداد می کرد .بیچاره اونم مرد.
از صحنه هایی بود بگویید که در حین کار
برای شما جذابیت داشت .به هرحال تجربه
اولتان بود.
خب بود .خب بود.
از چه نظری؟
از نظری اینکه این فیلما مردم میپرستیدند .سه چهارتا
سینما این فیلم را نشون داد .دری سینما وایساده بودنم
تو نوبت.
شما هم رفتین سینما؟
نه .من تو تیلیویزیون می دیدم (.می خندد)
مقایسه دیدن از تلویزیون و بودن سرصحنه
فیلمبرداری چه تفاوتی داشت؟
خب بود .خب بود .تقریبا عشق می کردم .شیرین بود
برام .هرکی هم می رسید میگفت حج حسن ما دیشب
دیدیمت...
به فامیل چی میگفتین؟
خب یه عده نمیدونسن که منم .یه عده که میدونسن و
مال محل بودن تعریف میکردن.
در کار شده بود مجید شیطنت بکنه و اقای
پوراحمد برخوردی داشته باشد؟
نه فقط دو دفعه مجید عصبانی شد گفت نیمی خوام دیگه
این فیلما بازی کونم .دس از سرم بردارین میخوام برم.
اوخ خوراکی روزانه اشا هم گذاشته بودن به عهده من.
روزی دوتا .سه تا دونه موز می دادم بش می خورد.خوب
بود .بالخره کوچیک بود خسته می شد.
بازهم دوست دارید فیلم بازی کنید؟
نه دیگه .من سکته کردم .مریضم (می خندد ).االنم اگه
کار نی میکونما و ماشینا فروختم به خاطری سکته مس.
پیشنهادی برای فیلم دیگری نداشتین؟
چرا یه جا دیگه هم اومدن دنبالم نرفتم .نیمیشناخمتشون.
پوراحمد را هم نمی شناختید؟
اون روز من منزلم همینجا بود .خب بود باالخره خیلی
عالی بود .فیلمشم همی االن اگه ب ِ َدن مردم میرن میبینن.
فیلم های االن را می بیند؟
به درد نیمی خورد .فیلما االن فیلم نیس که!
چرا؟ قصه های مجید چی داشت که اینها
نداره؟
خب ،فیلم پرکردنی مجید؛ نه اصفانی بودندا و تو محلم
پر شده بود همه میپسندیدند .اصفانی بود ولی جهانی شد.
فیلم تو تمومی این شهرستانا رفت درصورتی که االنه اگه
بدن بیرون مردم چار ِچش میشینن نیگا میکونن.
خبردار شدید که عضو شورا شد؟
بله .خبردار شدم.
به مجید رای دادید؟
واال ا ِز ما کِسی رای نخواست .اما بعد فهمیدم عضوی
شورا شده. صفحه 18
روایت
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
لبخند به لب و اشک به چشم
روایت سیما طاهرکرد
اولین تصویری که با شنیدن نام
مجید به ذهن می رسد نوجوانی
بازیگوش و الغر اندام است با
مادر بزرگ مهربانی به نام بی بی.
نوجوانی محروم اما سمج که برای
رسیدن به خواسته هایش مدام فکر
می کرد ،نقشه می کشید و هر بار با
شکست روبه رو می شد .با شنیدن
اسم قصه های مجید یاد دورانی
کوپن
می افتیم که صف نان بود و ِ
مرغ و برنج و قند و شکر و روزهایی
که فضای شهر و روستا هنوز متاثر
از فضای جنگ بود .ان روزها
خوانـدن داستان هایـی که لبخند
به لب می اورد غنیمتی ارزشمند
بود .چقدر خوش شانس بودم که
همسرم در بازگشت ازیک سفر،
مجموعه قصه های مجید نوشته
هوشنگ مرادی کرمانی را برایم
سوغات اورد .یادم هست نوجوان
روی جلد کتاب را که دیدم توی دلم
گفتم به جای رمان ،کتاب کودک
برایم اورده! اما اولین داستانش را
که خواندم یک نفس تا اخرکتاب
رفتم ،داستان پشت داستان خندیدم
وبغض کردم.
وقتی سال 71سریال
قصه های مجید به کارگردانی کیومرث
پوراحمد از تلویزیون پخش شد ،این
بار همراه بچه هایم که بزرگ تر شده
بودند مشتاقانه به تماشایش نشستم ،اما
مجیدی که با نیروی خیالم تصور کرده
بودم با مجیدی که در فیلم می دیدم
متفاوت بود با این حال مجی ِد فیلم همان
قدر شیرین بودکه مجی ِد کتاب .در همان
دیدار اول مجید و بی بی و لهجه اصفهانی
و ان خانه قدیمی و حوض سنگی پر ابش
تبدیل به تصاویری اشنا و دوست داشتنی
شدند.
مجید فیلم با مجید کتاب تفاوت هایی
داشت اما تفاوت ها انقدر نبود که تعجب
کنیم .مجی ِد فیلم اصفهانی بود و مجی ِد
کتاب کرمانی .مجید فیلم با اعمال و
رفتارش ما را با خود همراه می کرد و
مجی ِد کتاب راوی اول شخصی بود که
ریزه کاری های هر ماجرا را با شیرین زبانی
توضیح می داد .هردو شخصیتی دلنشین
و ساده داشتند با شیطنت های کودکانه.
فقر و محرومیت هم از مضامین اصلی
کتاب و فیلم بود .مجی ِد کتاب ،سی وسه
داستان برای ما تعریف می کرد با پیرنگی
قابل قبول و موضوعی اجتماعی و مجید
فیلم تلفیقی از ماجراهای کتاب بود در
یازده قسمت .کارگردان عناصری به
فیلم اضافه یا از داستان حذف کرده بود
و عناوین هر بخش از سریال نیز متفاوت
از نام داستان های کتاب بود .فقط فیلم
«خواب نما» با نام داستان اصلی مطابقت
داشت اما فیلم «ژاکت» اقتباسی از قصه
«ژاکت پشمی» بود و شاعرانگی مجید
را به تصویر میکشید .فیلمنامه «بهانه»
بر اساس قصه «کراوات» نوشته شده
بود و فیلم «لباس عید» هم اقتباسی از
«قصه خیاط» بود .فیلم«سفرنامه شیراز»
اقتباسی از قصه های «سفر نامه اصفهان»
و «سفر» بود و فیلم «اردو» بر اساس
قصه های اردو ،بیل و ابگوشت تهیه شده
بود .فیلم «یک بعد ازظهر گرم» با نگاهی
به قصه «هندوانه» و فیلم نامه «ملخ
دریایی» بر اساس داستان «ماهی» تهیه
شده بود .تغییر قصه در فیلم ملخ دریایی
به این صورت بود که کارگردان جای
ماهی را با میگو عوض می کرد .در انتهای
فیلم ،همسر معلم برای بی بی مقداری
میگو می فرستاد اما در داستان ،مجید دور
از چشم معلم ،تکه ای ماهی الی نان
می گذاشت و برای بی بی میبرد و درپایان
ماهی و میگو نصیب گربه می شد!
فیلم«خواب نما» در باره مرگ مش عباس
ابکش محله بود .مجید با شیطنت خوابی
ساختگی را برای بی بی تعریف می کرد و
بی بی که به تعبیر خواب اعتقاد داشت ،فرا
رسیدن مرگ خود را باور می کرد .شغل
مش عباس در کتاب ابکشی بود اما در
فیلمنامه همه کارهای نجاری و تعمیر
کفش و بنایی بی بی را هم انجام می داد.
در فیلم «ورزش» که اقتباسی از قصه
«نمره» بود مجید را در حال ازمودن
انواع ورزش ها می دیدیم .تفاوت این دو
در پایان بندی ان بود.
به جز سریال که نه قسمت ان از
تلویزیون پخش شد ،سه فیلم سینمایی
نیزتوسط کیومرث پوراحمد بر مبنای
قصه های مجید ساخته شد .فیلم
«صبح روز بعد» که با ادغام سه داستان
«تسبیح»« ،ناظم» و«تشویق» به وجود
امد به رفتار مجید در مدرسه و نحوه
برخورد او با معلمان میپرداخت .فیلم
«نان و شعر» تلفیقی از پنج قصه کتاب به
نام های «عاشق کتاب» «،زبان بسته ها»،
«نان»« ،شهرت» و «کتابخوان» بود.
در قصه «زبان بسته ها» بی بی به سفر
می رفت وحیوانات خانه را با مقداری پول
به مجید می سپرد ،اما مجید با ان پول
برای خودش کتاب میخرید.
ماجرای دیگرعوض شدن کتاب با ارزش
قدیمی با یک کتاب پلیسی بود اما در
فیلمنامه ،کتاب قدیمی تبدیل به کتاب
نایاب می شد ،کتاب نایابی که قطعه ای
چک هم الی ان قرار داشت .فیلم
سینمایی بعدی «شرم» نام داشت که
اقتباسی از قصه «طلبکار» بود .در قصه،
مجید ارزو داشت اتاقی به عنوان مهمان
خانه داشته باشد تا در ان قاب عکس
خودش را اویزان کند اما در فیلمنامه،
ارزوی مجید ساخت یک فیلم بود وجور
کردن پول برای تمام کردن ان فیلم.
این یازده فیلم ما به ازای تصویری
همان نوجوان محروم ،ارزومند ،سمج،
شاعرمسلک و پر امید کتاب قصه های
مجید بود که لبخند به لب و اشک به
چشم های ما می اورد.
19 صفحه 19
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
روایت
اگر دوباره پخش کنند
روایت مهشید شیرمحمدلو
وقتی قرار باشد یادداشتی درباره
مجموعه تلویزیونی «قصههای
مجید» نوشت ،چه باید کرد؟
میشود سیدی سریال را از
جایی پیدا کرد یا از کسی گرفت.
یا قسمتهای سریال را به شیوه
مالوف این روزگار از اینترنت دانلود
کرد .یا اگر بشود این بخت را داشت
که نوار ویدیوییاش را پیدا کرد چه؟
ان وقت دیگر بساط جور است؛ نوار
ویدیو را در دستگاه ویدیوی خاک
گرفته گذاشت ،البته اگر اینروزها
در خانهای به هم برسد ،و نشست
پای تلویزیون و با اغاز موسیقی
تیتراژ چشمها را بست و راهی
روزگار کودکی و نوجوانی شد.
روزهایی که دیگر چه همه دور و
دست نیافتنی شدهاند...
چشمها را میبندم و با مجید،
نوجوان قهرمان سریال ،به
خیابانها و کوچ ه پس کوچههای
شهر کودکیام میروم .حتی اگر
قرار باشد دیگر به اصفهان بازنگردم
باز هم میشود با فضا و حس و
حالی که این مجموعه میسازد در
اصفهان قدم بزنم و ان حسی که
به شهر کودکیهایم دارم و هیچ
وقت نتوانستم برای کسی درست
همانجور که خودم میدانم چیست
تعریفش کنم ،دوباره تجربه کنم.
20
«قصـههای مجیـد»
عجیـب اشنـا مینمایـد ،نه برای
نوجوانـان و مردم اصفهـان ،نه برای
امثال من از قوم و زبان و شهری دیگر
که در اصفهان بالیدهاند بلکه برای هر
ایرانی اشنایی غریب است.
مجموعهای تلویزیونی به کارگردانی
کیومرث پوراحمد عزیز با اقتباس
از مجموعه داستانی به همین نام از
هوشنگ مرادی کرمانی عزیز ،که
خداوند هر دو را در کمال صحت و
سالمت و شادی بدارد.
بیگمان نوشتن از دو هنرمند اگاه
دشوار است و قصد من نیز پرداختن
به هنر این دو بزرگوار نیست؛ اما در
رابطه با مجموعه تلویزیونی میتوان
گفت که عالوه بر امانتداری و تهعد
به کتاب ،که مجموعه 14داستان از
زندگی نوجوانی به نام مجید است ،با
شناختی جامع و صحیح از فرهنگ
جامعه میزبان ساخته و پرداخته شده
است.
جانشینی دقیق و هوشمندانه متن
و زیرمتن داستان در بافت فرهنگ
مردم اصفهان بازخوردی قابل قبول
یافته ،متن به خوبی در زیرمتن خود
جای گرفته است.
این مجموعه به مسائل پیرامون
داستان که حول محور شخصیت
اصلی و دغدغههای او میچرخد
میپردازد و به شیوهای ظریف و
هوشمندانه و ایجاد یک رابطه منسجم
وساختار یکپارچه در پسزمینه داستان،
جلوههای گوناگون زندگی اجتماعی
یک شهر را بازنمایی میکند.
بهکارگیری بافت سنتی معماری
شهری در فضای داستان و انتخاب
لوکیشن اصلی داستان ،خانه مجید،
در یکی از محالت قدیمی و اصل
اصفهان از عوامل بسیار تاثیرگذار
در خلق فضای ملموس و در عین
حال غریب حاکم بر حال و هوای
مجموعه است .فضایی که شاید بتوان
ان را برای مردم اصفهان نوستالژیک
توصیف کرد ،برای مردم دیگر نقاط
کشور افزون بر ایجاد حس نوستالژی،
دریچهای نو به فرهنگ زندگی مردم
یک خطه به شمار میاید.
بیتردید از جلوههای فرهنگی مهم
در این مجموعه ،استفاده درست و
بهجا از گویش اصفهانی بوده که
به خوبی در دل متن نشسته است؛
بسیاری از کلمات ،شیوه صرف افعال
واصطالحات خاص متداول درگویش
مردم این شهر به شیرینی در گفتار
مجید ،بیبی و دیگر شخصیتهای
داستان نهاده شده است.
سبک زندگی ،نوع پوشش ،غذاهای
محلی ،چیدمان منزل ،روابط و
گفتوگوها همه و همه از مرامها و
عادات مردم اصفهان حکایت دارند.
ناگفته نماند نقشافرینی زیبا و بهیاد
ماندنی هنرمندان بازیگر این مجموعه
از جمله نوجوان داستان ،مهدی
باقربیگی ،زندهیاد پرویندخت یزدانیان
که گویی بیتکلف و مادرانه در برابر
دوربین هر روز خود را زندگی میکرد،
محمدعلی میاندار ،جهانبخش سلطانی
و دیگر بازیگران که همه از اهالی
اصفهان بودند نیز از دیگر عوامل
موثر در شکلگیری فضای ملموس،
صمیمی و اشنای این مجموعه است.
گویی همه عوامل و المانهای سازنده
خودی دست به دست یکدیگر داده
اثری ساختهاند که در عین بومیبودن،
فرابومی و ملی نیز مینماید.
هرچند برخوردی سلیقهمدار است اما
سالهاست که دیگر تلویزیون تماشا
نمیکنم حتی اخبار روزانه را نیز از
رادیو و رسانهای دیگر دنبال میکنم.
چندی پیش در گپی و گفتی دوستانه،
رفیقی بر این عادت من خرده گرفت،
کودکانه در جوابش گفتم اگر سیمای
ملی دوباره «بعضـی» از سریالها
را پخش بکند من هم قول میدهم
تلویزیـون تماشـا کنـم« .قصههـای
مجید» یکی از این مجموعههاست. صفحه 20
بلوط
روایت
شماره دوم خرداد ماه 1397
لهجه داشتن موجب همبستگی است
روایت عادل امیری
لهجه اصولی ترین شکل زبان
پیش از انکه زبان معیار پا بگیرد ،لهجه اصولی ترین
شکل زبان بود .شکلی که در ان گویشوران خود را
به خوبی با مقتضیات زیست و زمانه همراه می دیدند.
این نسبت اما با ظهور مطبوعات و نشر و رسانه های
جمعی و اکنون فضای مجازی به هم خورد و ویژگی
اینه گی مطبوعات و نشر و رسانه های جمعی و اکنون
فضای مجازی ،ما را به خودمان نشان داد .ما به خودمان
خندیدیم و گذاشتیم تا دیگران به ما بخندند .دیگرانی که
جذب سیطره زبان معیار پایتخت شدند و هویت زبانی
خود را فراموش کردند.
سبکی هماهنگ با ذهن و زبان و طبقه
بازگشت به لهجه ،به طور معمول در ترانه ها یا داستان های
سینه به سینه و نهایتا در فرهنگ و ادبیات و حکمت
فولکلور ضمیمه ای را برای پژوهش رمانتیسیست ها
فراهم اورده بود .به عنوان مثال رمانتیسیست های المانی
افسانه های برادران گریم را افریدند .یکی دو سده بعد
از ان در امریکا بتمن ،مرد عنکبوتی ،جنگ ستارگان
و ماتریکس افریده شد .رمبو ،بودلر ،مارکس ،هگل،
نیچه ،پروست ،همینگوی ،براتیگان ،ونه گات ،گلشیری،
صادقی ،ساعدی ،دولت ابادی و هوشنگ مرادی کرمانی،
فارغ از طیف نگاه و اندیشه و طبقه ،به همراهی بسیاری
بسیار ،هنرمندان و متفکران ،همیشه خواستگاهی در
گذشته داشته اند .لهجه ،تنها اصولی ترین شکل زبان
نیست ،بلکه نوعی سبک زندگیست .سبکی هماهنگ با
ذهن و زبان و طبقه.
انان به ریشه ها باز گشتند
انان به ریشه ها باز گشتند حاال یا در ذهن یا در زبان
یا در ذهن و زبان .انان از چیزی در گذشته سیراب
می شدند .چیزی که طیف متنوعی از تفاسیر و تعابیر را از
کهن الگوها و اشکال ازلی زیست یا در انواع فلسفه ها و
فرهنگ ها و...را پوشش می دهد.
زمینه فولکلور غنیست
یکی از قسمت های تحت پوشش این تفاسیر به همراه
لهجه ،ادبیات و موسیقی است .ادبیات و موسیقی ایران
در زمینه فولکلور غنی است .برخی از فیلمسازها،
داستان نویس ها و موزیسین های ایرانی ،با رجوع به این
منبع قوی توانسته اند اثاری جالب و فاخر و گاه بحث
برانگیز بیافرینند ،جوری که در فرهنگ ایران ماندگار
شدهاند .سریال های روزی روزگاری و قصه های مجید
از این جمله اند .دو نگاه تیزبین و دو ذهن پویا ،دو روایت
پِی دار فولکلور را با تمام ضمائمش به پیش می برند .علی
حاتمی نیز از همین جمله است .به سربداران فکر کنید به
این مسئله که درک یک هنرمند چه مایه از طرز زیست
ادم های پیرامونش باالست و...
خاطره انگیز و شاید نوستالژیک
قصه های مجید ،نوشته هوشنگ مرادی کرمانیست،
«هوشو»ی ادبیات داستانی ایران ،روایت نوجوانی
مجید و زندگی او با بی بی و ناظم و مدرسه و اهل محل
و بازار و....است .برای ما اصفهانی های دهه شصتی
همه چیزش اشنا ،درداور ،خاطره انگیز و شاید هم
نوستالژیک است یا باید باشد.
لهجه داشتن یعنی تمایز
ان خانه ،ان بازار ،ان مدرسه و ان بی بی و ان معماری
نمی تواند لهجه نداشته باشد .لهجه داشتن یعنی تمایز.
یعنی هویت .به همین خاطر هم هست ،مراد بیک،
حسام بیک ،خاله لیال و مجید ،بی بی ،ناظم ،معلم ورزش،
عکاس و ...از خاطر ما نمی روند .کیومرث پوراحمد در
انتخابی هوشمندانه ،دست بر ابدیت یک رویای واقعی
گذاشت :زندگی یک نوجوان شهرستانی .روایتی که در
ان ما با ماجراهای زندگی در ان دهه اشنا می شویم و
به قلب محالت اصفهان می رویم .خانه ای می بینیم که
ممکن است ما هم در ان زندگی کرده باشیم یا دوست
و اشنایی داشته باشیم که در ان زندگی کرده باشد.
ادم هایی را داشته ایم که سبیل هایشان را رو به باال تاب
می داده اند .دایی جان ناپلئون را هم دیده و خوانده ایم :اقا
تا قبر چار انگشته..اا...اا...اا..اا .
لهجه داشتن ،موجب همبستگی ست
ما با مجید ،خانه ،بازار و بی بی هم ذات پنداری کرده ایم،
ما به خودمان نمی خندیم .ما کله جوش و ترشی لیته
بسیار خورده ایم .برای یک نمره کم و زیاد ،داستان های
کم و زیادی تجربه کرده ایم و هیچ وقت یادمان نرفته
و نمی رود که ناظم مدرسه مجید ،همانطور که انگشت
کوچکش را سر صف درگوشش تپانده بود داد می زد :اخه
سینزم تشویق دا ِرد؟!!
لهجه داشتن ،موجب همبستگی ست.
21 صفحه 21
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
روایت
بازایی و نوزایی
روایت محمد کراچیان
در عرصه ساخت تولیدات تصویری چه در سینما و چه
در تلویزیون کم نیست اثاری که به عنوان اثار اقتباسی
شناخته می شوند .اینها ،فیلم ها و سریال هایی هستند که
براساس رمان ،زندگی نامه ،داستان ،نمایشنامه و ...تولید
شده اند.
اگرچه این دست اثار به طور کلی اقتباسی نام گرفته اند
اما می توان انها را به دو گروه تقسیم بندی کرد که به
این قرار است:
گروه اقتباسی :که عمدتا اثرساخته شده ،وفادار به متن
اصلی و شخصیت های ان بوده و به گونه ای اثر مکتوب
باز نمایی تصویری شده است.
گروه دراماتوژی :در این دسته ،اثر تجزیه و تحلیل شده
و فیلم تولید شده به نوعی وفادار به کانون و هسته اصلی
اثر مکتوب است.
قصه های مجید کیومرث پوراحمد از یک سو یک اثر
اقتباسی به حساب می اید ،چرا که براساس قصه های
مجید ،هوشنگ مرادی کرمانی باز تولید شده است و هم
از سویی می توان ان را یک اثر ،دراماتوری به حساب
اورد چرا که فضای اتفاق های اثر و شخصیت های ان به
کلی تغییر هویت داده اند.
به گمان نگارنده ،این مجموعه را می توان فراتر از این
موارد دید ،چرا که در سریال قصه های مجید یک بازایی
و نوزایی اتفاق افتاده است.
اسطوره نوزایی
میرچاه الیاده اسطوره شناس معروف کتابی دارد که با
عنوان رازهای زادن و دوباره زاده شدن که در این کتاب
22
به اساطیری که ویژگی نوزایی در فرهنگ های مختلف
را دارند می پردازد که معروف ترین انها همانا ققنوس
است.
با نگاهی به سریال قصه های مجید می توان دریافت
خواسته یا ناخواسته ،نویسنده و کارگردان این مجموعه
دست به یک نوزایی زده اند ،که به نوعی این رویکرد،
یک رویکرد اساطیری است.
مجید استاد هوشنگ مرادی کرمانی ،نوجوانی است
اهل کرمان با مشخصه های یک نوجوان کرمانی که
متاثر از زیست بوم ،جغرافیای فرهنگی و تجربه های
زیستی اش دست به کنشگری میزند و این کنشگری ها
در تعامل با فضا و دیگر اشخاص که انها هم از اهالی
کرمان هستند ،ماجراهایی خلق می کند که همه در
کرمان رخ می دهد.
حاال دست تقدیر این اثر سترگ و پر مایه را به دست
کارگردان اصفهانی االصل میرساند تا یک مجموعه ی
تلویزیونی با حال و هوای اصفهان و البته در اصفهان
تولید کند و اینجاست که اولین مرحله فرایند نوزایی
اتفاق می افتد.
گام اول نوزایی
برای این که رخداد اساطیری به خوبی شکل پذیرد،
پوراحمد باید استادانه تمامی توان ،تجربه و از همه
مهم تر هوشمندی اش را به کار بگیرد ،تا فابیوالی
موجود (قصه های مجید مرادی کرمانی) به «سیوژت»
مطلوب (یعنی سریال قصه های مجید) شود ،این سیر
رفتن از فابیوال به سیوژت در واقع همان روایتگری است
و الحق روایت در قصه های مجید به خوبی رخ داده
است.
مهمترین اصل در روایتگری یک اثر هنری ،چه اثری
در حوزه هنرهای نمایشی ( فیلم و تئاتر) و چه در سایر
حوزه های عرصه هنر ،اصل تردید ناپذیر و غیرقابل
حذف « باورپذیری» است ،اصلی که باعث می شود،
مخاطب با شخصیت یا شخصیت های یک اثر (در حوزه
داستان و درام) هم ذات پنداری کرده و با او همراهی
کند و در تجربه های او شریک شود.
خاصه ان که اثر در حوزه ی نوجوان باشد ،موفقیت
پوراحمد جایی اثبات می شود و غیر قابل انکار است
که عالوه بر مخاطب نوجوان ،دیگر رده های سنی
(جوان و بزرگسال) هم با این اثر و شخصیت مجید
«هم ذات پنداری» می کنند و این موفقیـت به این
دلیل قابل ستایش است که ماندگار می شود و در زمره
خاطرات مخاطبان ان ثبت و این ماندگاری تا به جایی
است که سالیانی بعد «مهدی باقربیگی» بازیگر نقش
مجید از ان به عنوان یک حربه تبلیغاتی بهره می برد و
عضو شورای شهر با میزان رای چشمگیر می شود ،اما
کار پوراحمد بسیار سخت از ان است که ما تصور کنیم.
پوراحمد قرار است یک شخصیت اصفهانی بسازد و این
یعنی گام دوم نوزایی.
گام دوم نوزایی
همه اهالی اصفهان را مردمانی بذله گو میشناسند
و حاضر جواب ،بعد از چشم فروبستن یگانه مرد طنز
«مرحوم ارحام صدر» دو شخصیت دیگر سر براوردند، صفحه 22
بلوط
روایت
یکی که خود را پیرو خلف مرحوم استاد ارحام
صدر می دانست و دومی که به دنبال معرفی
یک شخصیت جدید بود .ناگفته پیداست که
این دو با تمام تالششان نتوانستند جای
دردانه ای به نام ارحام صدر را پر کنند و
تالش های نفردوم ،اصفهانی را افرادی لوده
ماب و لمپن معرفی کرد .حاال کارگردان
باید اصفهان در اذهان شکل گرفته را
اشنایی زدایی کند و حقیقت این مردم را
نشان دهد ،ان هم در قالب یک نوجوان.
نوجوانی که هم طناز است ،هم جدی ،هم
هنرمند است هم باهوش ،هم تالشگر و هم
سری پرشور دارد با سودای بزرگ بودن .با
کنار هم قرار دادن مولفه های بیان شده و با
در نظر گرفتن تصویری از اهالی اصفهان در
اذهان بود ،به سختی و پیچیدگی کار «استاد
پوراحمد» می توان پی برد.
تولد یک قهرمان
«قصه های مجید» زمانی ساخته شده که
عمده تولیدات تلویزیون در ارتباط با اهالی
تهران بود ،یعنی پایتخت نشین ها و قرار بود
انها الگوی تام و تمام و قهرمان های زندگی
ما باشند و ما حتی نوع حرف زدنمان را هم
از انها تقلید کنیم و تهرانی ها شهرنشین
بودند و دیگران شهرستانی .با نگاهی
تحقیرامیز و ترحم برانگیز .حاال ،ما با بعد
دیگر از هوشمندی و توانمندی «پوراحمد»
اشنا می شویم ،تولد یک قهرمان غیرتهرانی.
«مجید» پوراحمد یک نوجوان است ،تهرانی
نیست و از طبقات ضعیف اقتصادی جامعه،
و پوراحمد از او یک قهرمان می سازد.
ان هم در قهرمانی که در فیلم های فارسی
که از یک ساختار ضعیف ملودرام بهره
می بردند( .ملودرام یک ژانر اصلی و بسیار
تاثیرگذار است که در سینمای جهان اثار
بزرگی در این ژانر ساخته شده ،در این جا
منظور فیلم های فارسی است)
«مجید» ما نه قیصر است نه رضا موتوری و
نه گنج قارون ،او یک نوجوان است که اتفاقا
کنشگری های او هم نوجوانانه است.
مجید نه سودای عشق سوزان دختری
ثروتمند در دل دارد و نه اینکه « فرمان»
است که یک تنه با چاقو جلوی نامردی ها
بایستد ،خیلی ساده او یک نوجوان است و از
قضا همین سادگی است که کار را سخت و
پیچیده می کند .یادمان نرود به قول پیکاسو
« نبوغ در سادگی است».
قهرمان پوراحمد همه را پای تلویزیون
می نشـانـد ،حتـی تهرانـی ها یـا همـان
پایتخت نشین ها ،مجید که فقط به فکر
پیشرفت و موفقیت است با تمام رفتارهای
ساده و با لهجه اصفهانی حاال قهرمان یک
نسل می شود و این طور است که پوراحمد
باعث بیداری در دیگر شهرهای ایران
می شود تا انها هم به فکر خلق قهرمان
باشنـد که انصافـ ًا نتوانستند و قهرمـان
پوراحمد یعنی مجید باعث یک نوزایی در
ساختار تولیدات صدا و سیما می شود.
نوزایی دوگانه
از روی اثار مکتوب استاد هوشنگ مرادی
کرمانی ،فیلم های دیگری هم ساخته شده
که خمره و موشو از این دسته اند اما به حق
هیچ کدام از این اثار در اذهان ماندگار نشد.
پوراحمد هم اثاری ساخته است که هیچ
کدام حتی سریال سرنخ به اندازه قصه های
مجید ،باعث ماندگاری پوراحمد و شناخته
شدن او در گستره وسیع مخاطبان نشد،
قصه های مجید هم سبب شد تا استاد
هوشنگ مرادی کرمانی به نوزایی برسد و
هم استاد کیومرث پوراحمد دوباره زاده شود.
شماره دوم خر داد ماه 1397
سریالی زنده و برتر از خود داستان
روایت محمد تقوی
بسیاری از کسانی که دوران دو
شبکه ای بودن تلویزیون را به یاد
دارند ،از عصرهای جمعه سال ۷۱
و دیدن سریال انسانی ،خوش ساخت
و تحسین برانگیز «قصه های مجید»
خاطره دارند .این سریال نوستالژیک
ابتدای دهه ۷۰با انکه در برنامه
کودک جمعه های شبکه یک سیما
پخش می شد اما توانست تقریبا تمام
مردم از هر سن و سال را پای گیرنده
بنشاند.
امروز تماشای هر اثر کیومرث
پوراحمد برای هر منتقد و تماشاگر
حرفه ای و حتی کسانی که ممکن
است سالی یک بار به سینما بروند،
امکان و فرصتی تازه است که همه
تالش می کنند ان را از دست ندهند.
بسیاری پس از تماشای فیلم ها و
سریال های استاد پوراحمد با خود
عهد می بندند منتظر اثر بعدی این
فیلمنامه نویس و کارگردان شاخص
بمانند و همه اینها پس از دیدن
سریال قوی«قصه های مجید» بود.
«قصـه هـای مجیـد» دقیقـا پـس
از ان دیده و حتی جهانی شد و
برای نویسنـد ه کتاب داستانـش،
موفقیـت هـای پـی در پـی اورد که
کار ساخت ان به کیومرث پوراحمد،
سپرده شد و وی نیز چنان سریالی
ساخت که هنوز بعد از ۳۰سال
هرگاه از تلویزیون پخش می شود،
جزء سریال های پربیننده می شود.
پوراحمد داستانی که به گفته
«هوشنگ مرادی کرمانی» در واقع
خودنگاشت وی از دوران کودکی اش
در کرمان بود را به اصفهان اورد و با
لهجه شیرین دیار خود ،روح تازه ای
در داستان دمید .قصه های مجید از
نمونه های بومی قابل قبولی است که
بینندگان را می تواند به التذاذ بصری
برساند؛ سریالی که به دلیل شناخت
عمیق و استادانه پوراحمد از سینما،
مانند یک اثر کم نقص سینمایی بود.
بازی خوب«مهدی باقربیگی» در
نقش مجید ،نقش باورپذیر مرحوم
«پروین دخت یزدانیان» که پس از
ان در قالب «بی بی» ماندگار شد
و بازی های بی نظیر «جهانبخش
سلطانی» که نقش های متعددی را
در سریال ایفا کرد ،به قدری جذاب
بود که هرگز از یادها نمی رود .اینجا
هم کیومرث پوراحمد که به بی بی
و مجید «موجودیت» بخشید ،نقش
نخست را دارد .بازی از پسربچه ای
در نقش مجید به قدری بی نظیر
گرفته شد که مانند یک اتفاق واقعی
شد و دیگر داستان نبود ،طوریکه
به تماشاگر قبوالند این بازیگر خود
مجید است!
روایت پوراحمد از کتاب «قصه های
مجید» ان را از یک «داستان
مصور» فراتر برد که تا امروز هم در
ذهن بیننده ها مانده؛ طوری که اغلب
بینندگان دیگر تصور نمی کنند مجید
و بی بی فقط در سریال حضور داشتند
و می پذیرد انها در دنیای واقعی هم
حاضرند و این بزرگ ترین موفقیت
پوراحمد است .زشتی و زیبایی،
گاهی سختی دیدن و گاهی خوش
گذشتن ،فقر و غنا و گرسنگی و
سیری به خوبی و بجا در جای جای
سریال ،بیننده را به داخل خانه بی بی
و مجید می برد .هنر بزرگ پوراحمد
این است که ایینه وار توانسته زندگی
واقعی و رنج ها و خوشی ها را به
نمایش بگذارد.
23 صفحه 23
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
روایت
چرا مجید می توانست و اکنون من نه!
روایت امید فراغت
قصه های مجید یاداور خاطرات نیکی از
یک گونگی جامعه ان روز بود ،سنت بود و بس! تقابل سنت
و نوگرایی شکل نگرفته بود و یکپارچگی فرهنگی به دلیل
نو انقالبی گری ،مردم را چشم انتظار نتایج ان کرده بود.
قصه های مجید تصویر و نمایی از لهجه و ساختار زیستی
اصفهان را به معرض نمایش گذاشته بود ،فرهنگ اشنایی
که به دلیل وارونگی طبقات در قالب انتقال صفات و
خصلت ها ،روستا به روستا و شهر به شهر رایحه ای از
سنت گرایی و زندگی بومی را در پهنه جغرافیای ایران
گسترده می کرد و واقعیت این هم ذات پنداری حال عمومی
جامعه ان روز را خوش میساخت .قصه های مجید یاداور
زندگی در بهار بود ،بهاری که سه فصل تابستان ،پاییز
و زمستان را در دل داشت و هر ان چه از داشته ها و
نداشته های جامعه ان روز را در قالب یک سفر خوش به
تصویر می کشید.
قشر نوجوان و جوان ان روز ،ادب و ادبیات بی بی را ملجا و
پناهگاه خود می دانست و انس و الفت برقرار بود و مهمتر
این که از فاصله نسل ها صحبتی نمی شد.
صفت های یکپارچگی فرهنگی خالء تفاوت نسلی را
پوشش داده بود و کم تر کسی صدای ناقوس نوگرایی،
تجدد و به عبارتی ادبیات مدرنیته را می شنید .احساس این
بود که همه قواره زندگی در همین خطوط تصویر دارد و
ترس از اینده ذهن کسی را ازار نمیداد.
ادب و ادبیات بی بی قصه های مجید ،ادب و ادبیات قصه
خانوارهای ایرانی بود .در ان دوران سنت کارکرد خود را به
رخ کشید و اکنون در هیاهوی دنیای نوزایی امروز ،سنت ها
و خاطرات منتج شده از دوران قصه های مجید الالیی
بی خوابی روز و شب های پر استرس امروزمان هست!
رد دوچرخه ها و دوچرخه سواری کوچه ای و خیابانی هنوز
نوستالژی ساز است ،دوچرخه سواری عمومی دیروز جز طرح
و برنامه های امروز شده است ،ساعت ها وقت صرف می شود
24
تا انچه در قدیم سهل و اسان به انجام می رسید دوباره به
انجام برسد گویی ادبیات قصه های مجید به چرخش و
گردش ایام اعتماد داشت و با سنت گرایی ،خالءهای اینده
یعنی امروز را به تصویر کشید!
لهجه زیبای بی بی قصه های مجید مانند زنجیر به چرخ
دنده همه لهجه های ایرانی میخورد و این خوردن ،داستان
و گره های قصه های بی بی و مجید را برای خانوارهای
ایرانی قابل هضم کرده بود!
گرمکن ابی مجید با سه خط سفید بر روی استینش ،هنوز
یادمان را رنگ می کند و دویدن هایی که اکنون کم تر در
معابر و محله ها مشاهده می شود ،تفاوت دیروز و امروز در
همین دویدن ها مشهود است ،ان کجا و این کجا!
در قصه های مجید اگر در کوی و محله میدویدی یعنی
عجله داری ،اما اگر امروز در کوی و محله ات بدوی
به انواعی از جرم های نکرده متهم می شوی و شاید
دویدن های دیروز و امروز یکی از تفاوت های سنت و
مدرنیته را مشخص کند.
برخی زیبایی را سادگی تعریف می کنند سادگی قصه های
مجید یادم را خیس کرده و این خیسی می تواند صحت و
سقمی بر نظریه زیبایی یعنی سادگی باشد.
بی بی مرد و مجید بزرگ شد اما قصه های مجید در همان
کودکی ،باقی مانده است و همگی خسته از بزرگی شدیم،
این اقلیم و جغرافیا به افراد کوچک و کودک و به صفا و
صمیمیت احتیاج دارد!
در قصه های مجید اگر در جمعی پرسیده می شد بزرگ تر
کیست؟! حداقل یک یا دو فرد دست شان را باال می اوردند
اما در جامعه امروز اگر همان سئوال را در جمعی بپرسی و
بگویی بزرگ تر کیست؟ همگی دست باال می کنند و به
همین دلیل اگر در جامعه امروز کوچک و کودک بمانی
یعنی یک موجود واقعی خواهی بود.
یکی از حسرت های امروزم نسبت به قصه های مجید،
ازادی بیانش است ،مجید در کوی و محله و سر کالس
درس هر ان چه که در ذهن و احساسش بود را در قالب
سخن ادا می کرد و همواره این سئوال ذهنم را اشغال کرده
که چرا مجید می توانست و اکنون من نه!
ایا تا به حال اندیشه کرده ایم که ازادی بیان چه ویژگی ها
و چه امتیازاتی را برای فرد و جامعه به ارمغان می اورد؟!
مجید توانستن ها و نتوانستن هایش را به راحتی بر زبان
می اورد ،با گفتن این که نمی توانم ،چیزی از ارزش ها و
اقتدارش در نزد مخاطب کم نکرد .تصمیم سازان و تصمیم
گیران جوامع نیز می توانند مثل قصه های مجید نقش
مجید را ایفا کنند و اگر نمی توانند و یا نتوانستن ،بگویند
نمی توانیم! اگر این گونه باشند نزد مردم و مخاطبین احترام
دار خواهند شد.
مجید کتاب درسی و دفترش را در دست می گرفت! شاید
به این دلیل که اکسیژن بیشتری به انها برسد! وقتی کتاب
می گوید من یار مهربانم ،دانا و خوش بیانم ،گویم سخن
فراوان...پس الزم است که مورد دقت و مطالعه قرار بگیرد.
در قصه های مجید کتاب ها بیشتر از امروز اهل رفت و امد
بودند .از هراس نوگرایی و تجدد در کیف و کتابخانه و...
پنهان نمی شدند در دسترس بودند ،در بطن جامعه حضور
داشتند و مثل سادگی و زیبایی همان دوران در کوچه و
خیابان قابل روئیت بودند ،حرف می زدند ،کار جمعی
می دانستند و دوستی عمیق تاریخی با تمدن و فرهنگمان
داشتند.
فکر می کنم سبک ،روش و منش بی بی و مجید در زندگی
ماشینی امروز که نقاب های متعددی بر چهره زده ایم تا در
بازار مکاره قابل شمارش و خرید و فروش باشیم ،خیلی
خریدار دارد! به همان نسبت که نوجوانان و جوانان جامعه
امروز به قهوه خانه های سنتی اتصال دارند اگر به سنت های
گذشته و تاریخ معاصر و ماقبل ان اتصال پیدا کنند ،متوجه
می شوند که زندگی هم ان قدرها سخت نیست. صفحه 24
بلوط
درشهر
اصفهاندوباره
شهر دوچرخه ها می شود
جایگاه حمل و نقل پاک در برنامه اصفهان 1400
سوم ژوئن مصادف با ۱۳خرداد به نام روز جهانی
دوچرخه سواری نامگذاری شده است؛ افزایش
شهرنشینی ،افزایش حمل و نقل عمومی و به دنبال
ان افزایش الودگی هوا را به دنبال داشته است که
در این بین بهترین راهکار برای مبارزه با معضل
الودگی هوا استفاده از دوچرخه و ترویج فرهنگ
دوچرخه سواری است.
به گزارش ایمنا ،معضالتی که گریبان شهرها به
خصوص کالن شهرها را گرفته ضرورت استفاده از
حمل و نقل پاکی مثل دوچرخه را دوچندان می کند.
اما شهر ایمن برای دوچرخه سواری به چه شکل
است؟ و ایا زیرساخت های دوچرخه سواری در
شهرها فراهم است؟ طراحی خیابان ها ،کاربری
زمین ها ،سیستم حمل و نقل ،جانمایی اماکن
تفریحی ،پارک ها و ورزشگاه ها از عواملی است که
افراد را به فعالیت بدنی ترغیب می کنند یا از ان
باز می دارند .بسیاری از شهرهای جهان به سمت
جداسازی مسیر عبور دوچرخه حرکت کرده اند بر این
اساس دوچرخه سواران باید از راه میان بر جداگانه ای
که با خط کشی متمایز شده استفاده کنند ،البته به
جز جاده هایی که دوچرخه سواری در ان ممنوع
است .با توجه به اهمیت موضوع دوچرخه سواری،
سوم ژوئن از سوی سازمان ملل متحد به عنوان روز
جهانی دوچرخه انتخاب و مصوب شده و دولت ها
موظف هستند بسترهای الزم برای دوچرخه سواری
ایمن را برای شهروندان خود فراهم کنند.
شهر اصفهان نیز به عنوان یک شهر جهانی در
گذشته به شهرها دوچرخه ها معروف بوده است،
اما به مرور زمان با توسعه شهر و خودروها تمایل
شهروندان به استفاده از خودرو بیشتر شده است؛ اما
مدیریت شهری این کالن شهر در نظر دارد با ایجاد
مسیرهای عبور دوچرخه و احداث ایستگاههای
دوچرخه دوباره فرهنگ استفاده از دوچرخه ها را
در شهر زنده کند.
قدرت اله نوروزی ،شهردار اصفهان نیز در این باره
مهمترین راهکار رسیدن به ترافیک روان و هوای
پاک استفاده از دوچرخه دانسته و گفت :دوچرخه
سواری می تواند جایگزین حمل و نقل شخصی
شود در این راستا مدیران شهری در صدد هستند
با استفاده از دوچرخه به حل مشکل ترافیک کمک
کنند و با رفتار خود فرهنگی بسازند تا عموم مردم
بدانند برای کمک به خودشان ،شهرشان ،حل
مشکل ترافیک و داشتن هوای پاک باید تا حد
امکان از وسیله نقلیه عمومی و دوچرخه برای رفت و
امد در شهر استفاده کنند.
وی از دوچرخه سواری به عنوان ورزشی سالم
یاد کرده و معتقد است :متاسفانه زیرساخت های
الزم در شهر اصفهان فراهم نیست و نمی توان
از شهروندان خواست در شلوغی خیابان ها و بین
خودروها دوچرخه سواری کنند .راهکار رسیدن به
ترافیک روان و هوای پاک استفاده از دوچرخه است
و دوچرخه سواری می تواند جایگزین حمل و نقل با
خودروی شخصی شود.
علیرضا صلواتی ،معاون حمل و نقل و ترافیک
شهردار اصفهان نیز در این باره گفته است :بر اساس
برنامه ،۱۴۰۰اصفهان دوباره به شهردوچرخه ها
تبدیل شـده و بر این اسـاس ١٠درصد سهم
لو نقل ،به دوچرخه اختصاص می یابد.
حم
وی معتقد است :ابتدا باید زیرساخت های الزم برای
عبور ایمن دوچرخه سواران در شهر فراهم شود
که در این راستا گسترش مسیرهای ایمن و جدا
از محور خیابان برای عبور دوچرخه ها در دستور کار
قرار دارد .البته هوشمندسازی ایستگاه های دوچرخه
و شبکه کردن مسیرهای عبور نیز باید در کنار هم
اجرایی شود تا شهروندان به استفاده از این وسیله
حمل و نقل پاک ترغیب شوند.
1397
ماه1397
شماره دوم خرددادادماه
حفظ حقوق شهروندی
معیار عمل مدیریت شهری است
شهردار اصفهان با بیان اینکه باید حفظ حقوق شهروندی
معیار همه اعمال باشد تا شاهد حفظ کرامت انسانی باشیم،
گفت :باید به گونه ای عمل کنیم که دیوارهای بی اعتمادی
از بین برود و شکاف ها ترمیم شده تا بتوانیم در مسیر از پیش
تعیین شده حرکت کنیم .قدرت اله نوروزی با بیان اینکه باید
در جهت افزایش کیفیت و تامین رفاه اجتماعی حرکت کنیم،
گفت :به دنبال تامین منابع درامدی مطلوب و سالم هستیم،
البته منظور از درامد تنها درامدهای مالی نیست ،بلکه امروزه
سرمایه ها متنوع و متعدد است ،سرمایه های انسانی ،سرمایه های
فیزیکی ،سرمایه های اجتماعی و سرمایه های طبیعی برای ما
دارای اهمیت است و اگر همه سرمایه ها و درامدها با هم و در
کنار هم حفظ شوند ،می توانیم راه توسعه و پیشرفت را ادامه
دهیم .شهردار اصفهان با تاکید بر مقوله حقوق شهروندی،
تصریح کرد :باید حقوق سالمندان ،معلوالن ،از کار افتادگان
و کسانی که نمی توانند به راحتی به حقوق خود دسترسی پیدا
کنند ،مدنظر قرار گیرد.
دعوت شهردار از سفیر حسن نیت
یونسکو در شبکه شهرهای خالق
شهردار اصفهان از سفیر حسن نیت یونسکو دعوت کرد به ایران
سفر و با ظرفیت های فرهنگی و هنری اصفهان اشنا شود.
به گزارش ایمنا ،قدرت اهلل نوروزی در دیدار با ماریا مِرلونی،
سفیر حسن نیت یونسکو در شبکه شهرهای خالق جهان گفت:
اصفهان با بیش از یکصد رشته صنایع دستی به معنای واقعی
شهر جهانی صنایع دستی به شمار می رود.
نوروزی از سفیر حسن نیت دعوت کرد به اصفهان سفر کند تا
از نزدیک با توانمندی های اصفهان و هنرمندان این شهر اشنا
شود .در این دیدار شهردار اصفهان به رسم یادبود هدایایی از
صنایع دستی اصفهان را به خانم مِرلونی تقدیم کرد.
برنامه ریزیجدی
برای ساخت خط ۲مترو اصفهان
مدیرعامل جدید سازمان قطارشهری اصفهان و حومه از
برنامه ریزی جدی به منظور ساخت خط ۲متروی اصفهان خبر
داد و گفت :بدون شک با تالش همه جانبه ،در راستای تحقق
اهداف کالن سازمان پیش می رویم .سید محمدرضا بنکدار
هاشمی اظهار کرد :طی سال های گذشته تالش های بسیاری
در سازمان قطارشهری اصفهان صورت گرفته و تکمیل خط
یک مترو اصفهان نشان می دهد که حرکت های مناسبی در
راستای تحقق اهداف مدیریت شهری در این زمینه عملیاتی
شده است .وی افزود :از زمان اجرای طرح اصفهان ۲۲+به
خوبی نشان دادیم که شهر اصفهان ظرفیت اجرای پروژه های
بزرگ را دارد و امروز شهرداری های کشور از شهرداری و
سازمان های اصفهان الگوبرداری می کنند و اصفهان به عنوان
یک الگو در سطح کشور مطرح بوده و هست.
25 صفحه 25
روایت
ورزش ،پرچم شرکت توکا را برافراشت
برگزاری مراسم اختتامیه جشنواره ورزشی شرکت های گروه توکا؛
با برگزاری مراسم اختتامیه ،پرونده
بیست و دومین جشنواره ورزشی
شرکت های گروه توکا بسته شد .در
این مراسم که به مناسبت روز کارگر
در سالن نگین سپاهان شهر به انجام
رسید ،مدیرعامل شرکت توکا فوالد و
رئیس شورای عالی ورزش شرکت توکا
به عنوان اولین سخنران پشت میکروفن
رفت و ضمن تبریک روز کارگر ،به
حاضران در سالن خیر مقدم گفت.
مهندس احمد کارگهی با اشاره به
برگزاری بیست و دومین جشنواره
ورزشی شرکت های گروه توکا از
مهندس اربابان بابت برگزاری این
رویداد تقدیر کرد و گفت :این پرچم
از 22سال قبل افراشته شده و در این
مدت هر سال بهتر از سال گذشته با
برنامه ریزی مطلوب تر انجام می شود.
وی از همکاران شرکت کننده در
این جشنواره نیز که با مشارکت خود
باعث رونق گرفتن این رویداد ورزشی
شدند تشکر کرد و تاکید داشت که با
پرداختن به ورزش می توان با انرژی
مضاعفی در محیط کار حضور یافت و
انگیزه برای حرکت هر چه بیشتر توکا
در مسیر توسعه بیشتر می شود.
به گفته وی ،حضور کارکنان شرکت
در جشنواره ورزشی ،ارتقا فرهنگ
مشارکت ،رقابت سالم و نظم و انضباط
را به همراه دارد که نتایج و تبعات
مثبت ان شامل حال شرکت توکا
می شود و توانمندی ان را را افزایش
26
که شایسته ماست.
می دهد.
کارگهی با تشکر از خانواده ورزشکاران
مجموعه برتر ورزش کارگری
به خاطر حمایت ها و زحماتی که
متحمل می شوند ،متذکر شد :در سال در استان و کشور
گذشته توکا در سایه همت و تالش در ادامه این مراسم ،مهندس منوچهر
کارکنان خدوم خود دستاورد جدیدی اربابان ،مدیر ورزش شرکت توکا با
به همراه داشت و چهار سال زودتر سالم و خیر مقدم به حاضران ،حضور
از برنامه چشم انداز 1400و مسیری جواد شیرانی رئیس اداره ورزش
که تعریف شده بود ،در جایگاه 61کارگران و مدیران شرکت و ستادی را
شرکت های برتر قرار گرفت که این گرامی داشت.
وی از صعود شرکت هولدینگ توکا
موفقیت بزرگ را تبریک می گویم.
وی حفظ وحدت و یکپارچگی و تالش فوالد به رتبه 66در جمع صد شرکت
و همسویی نیروها را ضامن موفقیت برتر کشوری و حضور در جمع ده شرکت
شرکت توکا دانست و گفت :توکا پیشرو کشور خبر داد و این موفقیت به
به شما مدیران شایسته ،همکاران مجموعه همکاران تبریک گفت.
مهندس اربابان با بیان
تالشگر و ورزشکاران
اینکه ورزش پرچم
عزیز نیاز دارد و
شرکت توکا فوالد را
انتظار داریم با اتحاد
باال نگه داشت ،این
و همبستگی بیشتر در
شرکت را یکی از
مقابل تمام فشارها و
مجموعه های برتر
مشکالت پایداری کنید
حضور کارکنان
ورزش کارگری در
و دست در دست هم به
شرکت در جشنواره
سطح کشور و استان
کسب موفقیت ایمان
ورزشی ،ارتقا
دانست و به بیان اماری
داشته باشیم.
فرهنگ مشارکت،
از عملکرد ورزشی سال
مدیرعامل شرکت توکا
رقابت سالم و نظم
96گزارشی پرداخت.
فوالد تاکید کرد :اینده
و انضباط را به
وی با بیـان اینکه
شرکت توکا و اینده
همراه دارد که نتایج
برگــزاری جــشنواره
فرزندان ما در دست
و تبعات مثبت ان
ورزشی کارکنان شرکت
ماست و با تالش و
شامل حال شرکت
توکا فوالد ،سه ماه به
پشتکار و با ایمان به
توکا می شود و
طول انجامید ،تصریح
پیروزی ،می توانیم
توانمندی ان را را
کرد :در پایان برگزاری
اینده را طوری بسازیم
افزایش می دهد
جشنواره و با توجه به نتایج به دست
امده ،شرکت توکا فوالد با 456امتیاز
بر سکوی اول ایستاد ،شرکت توکا
تدارک با 338امتیاز در رده دوم جای
گرفت و شرکت توکا بتن با 235امتیاز
به مقام سومی رسید.
مدیـر ورزش شرکت توکــا به
موفقیت های به دست امده تیم های
ورزشی شرکت اشاره کرد و گفت:
تیم بسکتبال سه نفره این شرکت
در مسابقات استانی به مقام قهرمانی
رسید و در رقابت های کشوری نیز به
رتبه سومی رسید.
وی ادامه داد :تیم تنیس روی میز
توکا فوالد در لیگ برتر استانی شرکت
داشت و تا پایان دور مقدماتی نیز
صدرنشینی را در اختیار داشت.
به گفته مهندس اربابان ،کوه گشت
خانوادگی کارکنان شرکت توکا فوالد
به مناسبت هفته تربیت بدنی و با
حضور هزار نفر از کارکنان و خانواده ها
ان ها برگزار شد.
مدیر ورزش شرکت توکا با بیان
اینکه تعداد 3116نفر در برنامه های
ورزشی شرکت توکا حضور یافتند،
تاکید کرد :اجرای این برنامه ها با
همکاری ارگان هایی همانند دانشگاه
علوم پزشکی ،معاونت دانشجویی و
مدیریت تربیت بدنی و اداره ورزش
کارگران برگزار شد و از تمام کسانی
که صمیمانه در این رویداد یار و یاور
ما بودند ،تشکر می کنیم. صفحه 26
بلوط
شماره دوم خرداد ماه 1397
27 صفحه 27
بلوط
28
شماره دوم خرداد ماه 1397 صفحه 28