ماهنامه بلوط شماره 2 - مگ لند
0

ماهنامه بلوط شماره 2

ماهنامه بلوط شماره 2

ماهنامه بلوط شماره 2

‫ماهنامه سراسری شماره دو خرداد ‪ 5000 97‬تومان‬ ‫سی سال بعد‪ ،‬قصه های مجید‬ ‫صدور فرهنگ اصفهانی از کوچه پس کوچه ها‬ ‫با گفتار و اثاری از‬ ‫هوشنگ مرادی کرمانی‬ ‫کیومرث پوراحمد‬ ‫جمشید صدری‬ ‫سیما طاهرکرد‬ ‫محمد کراچیان‬ ‫مهشید شیرمحمدلو‪ ،‬امید فراغت‪ ،‬عادل امیری و محمد تقوی‬ صفحه 1 ‫عکس از حمیدرضا نیکومرام‬ صفحه 2 ‫مرور خاطرات خالق مجموعه قصه های مجید‬ ‫واکنش هوشوی ادبیات ایران به مقایسه با‬ ‫بعد از سه دهه‬ ‫هوگو‪ ،‬دیکنز و جمالزاده‬ ‫صفحه ‪ 7‬تا ‪9‬‬ ‫صفحه ‪ 4‬تا ‪6‬‬ ‫سی سال بعد‪ ،‬قصه های مجید‬ ‫ماهنامه اجتماعی‪ ،‬اقتصادی‬ ‫همراه با گزارش های میدانی در کوچه پس کوچه های احمداباد‬ ‫اقا مجید شوما ترقی می کنین‬ ‫لوکیشنی که به تنهایی عادت کرده است‬ ‫قصه پره و پدال‬ ‫قصه های مجید اصفانی بود اما جهانی شد‬ ‫خرداد ‪97‬‬ ‫صفحه‪10‬تا ‪25‬‬ ‫مهری مصور‪ ،‬صاحب امتیازی و مدیر مسئولی ماهنامه‬ ‫بلوط را برعهده دارد‪.‬‬ ‫رکابزنی مسافران خیابان‬ ‫شماره دوم این ماهنامه زیر نظر شورای سردبیری منتشر‬ ‫شد‪.‬‬ ‫سیما طاهرکرد‪ ،‬محمد کراچیان‪ ،‬مهشید شیرمحمدلو‪،‬‬ ‫امید فراغت‪ ،‬عادل امیری و محمد تقوی روایتگران و‬ ‫لیال یزدانی‪ ،‬زهره سادات کاظمی‪ ،‬مهری فروغی و سمیه‬ ‫مصور همکاران این شماره هستند‪.‬‬ ‫سپیده سلیمانی مدیریت هنری و عباس زمانی نظارت‬ ‫فنی ماهنامه بلوط را بر عهده دارند‪.‬‬ ‫کد پستی ماهنامه بلوط‪8159843355 :‬‬ ‫شماره تلگرام‪09333928637 :‬‬ ‫‪...............................‬‬ ‫اصفهان و دوچرخه ساده و قدیمی که رنگ به چهره‬ ‫نداشت و به نحیفی نوجوان قصه بود‪ ،‬تِم اصلی قصه های‬ ‫مجید را شکل می داد‪ .‬نوجوانی که رکاب می زد و همزمان‬ ‫با چرخش رکاب های دوچرخه اش به دورشهر می چرخید‬ ‫و از کوچه پس کوچه باریک و مسقفی می گذشت که‬ ‫برای عبور پیاده طراحی شده و کمتر خودرو به ان راه‬ ‫داشت و از طاق های ضربی وگاهی صاف ساخته شده بود‪.‬‬ ‫اصفهان قصه های مجید که دوچرخه از میان فضاهای‬ ‫ان می گذشت هنوز اسیر زندگی شهری مدرن نشده بود‬ ‫که در میان ساختمان های بلند‪ ،‬بزرگراه ها وخیابان های‬ ‫جدید گرفتار بیاید ‪...‬‬ ‫صفحه ‪ 16‬و ‪17‬‬ ‫شماره فاکس‪03135236978 :‬‬ ‫برای اطالع از شرایط اشتراک ماهنامه بلوط‪ ،‬کلمه اشتراک را به شماره ‪ 09333928637‬پیامک کنید تا اطالعات الزم‬ ‫برای شما ارسال شود‪.‬‬ ‫ماهنامه بلوط‪ ،‬نشریه ای مستقل است که به هیچ ارگان‪ ،‬سازمان یا نهادی وابسته نیست و مطالب ان بیانگر ارای نویسندگان ان است‪.‬‬ صفحه 3 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫انچهگفت‬ ‫ِ‬ ‫خود خودم هستم‬ ‫هوشنگ مرادی کرمانی‬ ‫واکنش هوشوی ادبیات ایران‬ ‫به مقایسه با هوگو‪ ،‬دیکنز‪ ،‬جمالزاده و هدایت‬ ‫مهری مصور «مقداری پسته را به جایی‬ ‫می برند و باز و خندان‬ ‫می کنند‪ ،‬اما تنها یک پسته است که هرچه بر ان‬ ‫می کوبند خندان نمی شود‪ ،‬تا این که پسربچه ای‬ ‫تالش می کند ان را بشکند و نمی تواند و لبش‬ ‫زخمی می شود‪ .‬پسر عصبانی می شود و پسته را‬ ‫روی زمین می اندازد‪ .‬پسته اخمالو توی خاک ریشه‬ ‫می کند و درختی می شود و هزاران پسته خندان‬ ‫روی ان درخت به وجود می ایند‪ ».‬انچه خواندید‪،‬‬ ‫چکیدهای از زندگی نویسندهای است که تلخی‬ ‫دوران کودکی در زندگی ادم های قصه هایش‬ ‫جریان یافت اما کتاب هایش حکایت همان هزاران‬ ‫پسته خندان روی درخت است‪ .‬در جامعه ایرانی که‬ ‫کتاب و کتاب خوانی پدیده غریبی است‪ ،‬هوشنگ‬ ‫مرادی کرمانی خوش شانس است که نویسنده‬ ‫سرشناسی محسوب می شود اما نقش اقتباس‬ ‫گسترده از اثارش برای فیلم سینمایی و مجموعه‬ ‫تلویزیونی را در شناخته شدنش نباید نادیده گرفت‪.‬‬ ‫تو گو عصر یک روز بهاری انجام می شود‬ ‫این گف ‬ ‫و صمیمیت و گرمای وجود خالق قصه های مجید‬ ‫را در البالی این مصاحبه هم می توان حس کرد‪.‬‬ ‫مرادی کرمانی‪ ،‬عضو پیوسته فرهنگستان زبان و‬ ‫ادبیات فارسی است و بارها در طول مصاحبه تاکید‬ ‫دارد با کتاب «شما که غریبه نیستید» باید درباره‬ ‫زندگی ادبی وی قضاوت کرد‪ .‬با این گفت وگو‬ ‫همراه شوید‪:‬‬ ‫‪4‬‬ صفحه 4 ‫بلوط‬ ‫انچهگفت‬ ‫قصه های مجید از کجا شکل‬ ‫گرفت؟‬ ‫اواخر سال ‪ ۵۲‬بود که جلسه ای در‬ ‫رادیو برگزار شد تا درباره برنامه های‬ ‫عیدانه برنامه ریزی کنند‪ .‬من پیشنهاد‬ ‫دادم قصه های بچه یتیمی را بنویسم‬ ‫که نیازهایی مانند کت و لباس دارد و‬ ‫مادربزرگش نمی تواند ان را تهیه کند و‬ ‫تضادهایی در این میان ایجاد می شود‪.‬‬ ‫با این پیشنهاد مخالفت کردند زیرا فکر‬ ‫می کردند گریه و زاری دارد و برای عید‬ ‫مناسب نیست‪ .‬من اصرار و سماجت کردم‬ ‫و گفتم که موقعیت های طنز زیادی رخ‬ ‫می دهد‪.‬‬ ‫باالخره سماجتتان نتیجه داد؟‬ ‫بله‪ .‬از این ایده خوششان امد و چند تایی‬ ‫را نوشتم‪ .‬بعد از پخش خیلی مورد توجه‬ ‫مردم هم قرار گرفت و عالقه مند زیادی‬ ‫پیدا کرد و ‪ ۱۳‬قصه برای عید نوشتم‪.‬‬ ‫کی تصمیم گرفتید قصه های‬ ‫مجید را کتاب کنید؟‬ ‫سال ‪ ۵۸‬کتاب را منتشر کردم‪ .‬از بین تمام‬ ‫قصه هایی که نوشته بودم و شبیه کسی‬ ‫نبودند‪ ،‬انتخاب کردم‪ ۳۸ .‬داستان از ‪۱۵۰‬‬ ‫و ‪ ۱۶۰‬داستان‪.‬‬ ‫دست نویس مربوط به‬ ‫داستان های چاپ نشده را دارید؟‬ ‫همه را از بین بردم‪ .‬نگران بودم‪ ،‬به دست‬ ‫کسی بیفتد و بعد از مردنم‪ ،‬خانواده ام یا‬ ‫کسی بخواهد انها را چاپ کنند‪.‬‬ ‫اصطالح بی بی از کجا امد؟ لفظ‬ ‫مادربزرگ خودتان بود‪.‬‬ ‫در تمام ایران‪ ،‬لفظ بی بی مرسوم است‬ ‫و به پیرزن های محترم اطالق می شود‪.‬‬ ‫بی بی تقریبا در حال فراموشی بود و با‬ ‫سریال مجید‪ ،‬دوباره این اسم مطرح شد و‬ ‫رستوران ها و قنادی های زیادی‪ ،‬اسمشان‬ ‫را بی بی گذاشتند‪.‬‬ ‫س ال هاست که در تحلیل ها‬ ‫و گزارش های مختلف‪ ،‬قصه های‬ ‫مجید‪ ،‬برداشتی از زندگی شخصی‬ ‫هوشنگ مرادی کرمانی عنوان‬ ‫می شود‪ .‬دوست داریم اصل روایت‬ ‫را از شما بشنویم‪.‬‬ ‫من پدر داشتم اما مریض احوال بود و‬ ‫پیش بی بی ام زندگی می کردم‪ .‬قصه های‬ ‫مجید در حقیقت شخصیت محور هستند‬ ‫اما نوشتن این تعداد قصه از زندگی خودم‬ ‫امکان پذیر نبود و برخی از انها حاصل‬ ‫تخیالت یا تجربیات دیگران هستند‪.‬‬ ‫نوشتن در مورد یک شخصیت ثابت کار‬ ‫سختی است‪.‬‬ ‫بی بی کتاب قصه های مجید‪،‬‬ ‫روحیه نسبتا خشنی دارد و وقتی‬ ‫عصبانی می شود‪ ،‬مجید را نفرین‬ ‫می کند اما بی بی مجموعه قصه های‬ ‫مجید‪ ،‬مهربانتر است و بیشتر‬ ‫با قربان و صدقه به مجید حرف‬ ‫می زند‪ .‬به نظر شما این تفاوت از‬ ‫کجا شکل گرفت؟‬ ‫احتماال به خاطر فیلم بودن ان است و نگاه‬ ‫کارگردان بوده است‪ ،‬چون مردم مهربانی‬ ‫را دوست دارند اما بی بی کتاب به واسطه‬ ‫عمق بیشتر‪ ،‬جدیت بیشتری دارد‪.‬‬ ‫بی بی شما شبیه کدام بود؟‬ ‫کتاب یا مجموعه؟‬ ‫شبیه بی بی کتاب‪.‬‬ ‫هم نسلی های من قصه های‬ ‫مجید را با مجموعه تلویزیونی‬ ‫ان شناختند و بعد عالقه مند به‬ ‫تهیه کتاب و مطالعه ان شدیم‪ .‬به‬ ‫عنوان خالق قصه های مجید‪ ،‬از این‬ ‫موضوع ناراحت نبودید؟‬ ‫به هر حال تلویزیون رسانه گسترده ای است‬ ‫و طیف بسیار زیادی مخاطب برنامه های‬ ‫ان هستند‪ .‬قصه های مجید به چاپ سی‬ ‫و دوم رسیده است و بارها خوانده شده‪ ،‬دو‬ ‫داستان ان نیز در کتاب درسی گنجانده شده‬ ‫است اما سر جمع همه خوانده شده ها‪ ،‬به‬ ‫سه میلیون هم نمی رسد اما در تلویزیون هر‬ ‫بار که پخش می شود‪ ،‬چهل‪ ،‬پنجاه میلیون‬ ‫انرا تماشا می کنند که به دلیل گستردگی‬ ‫تلویزیوناست‪.‬‬ ‫در سال هایی که مخاطبان از‬ ‫قصه های مجید در رادیو استقبال‬ ‫مـی کردنـد‪ ،‬وسـوسه نشدیـد‬ ‫تلویزیونی ان را بسازید‪ ،‬به ویژه‬ ‫اینکه فارغ التحصیل سینما بودید؟‬ ‫هیچ وقت‪ .‬هر کسی را بهر کاری‬ ‫ساخته اند‪ .‬سینما و تلویزیون و کتاب‬ ‫دو مقوله متفاوت هستند‪ .‬در حد نوشتن‬ ‫من می توانستم کار کنم‪ .‬من نویسنده‬ ‫پرفروشی هستم و کتاب هایم را زیاد‬ ‫می خرند و می خوانند‪ .‬جایزه های زیادی‬ ‫داخلی و خارجی را دریافت کرده ام‪ ،‬جایگاه‬ ‫من پشت ویترین کتابفروشی هاست نه‬ ‫روی پرده سینما‪.‬‬ ‫برخی مجموعه قصه های مجید‬ ‫را روایت خوبی از کتاب قصه های‬ ‫مجید نمی دانند و برای ادعای خود‬ ‫دلیل هایی دارند‪ .‬به عنوان نویسنده‬ ‫کار نظرتان چیست؟‬ ‫من سینما را می شناسم و درس انرا‬ ‫خوانده ام‪ ،‬در حال حاضر هم عضو هیات‬ ‫امنای بنیاد سینمایی فارابی هستم و جایزه‬ ‫سیمرغ بلورین را برای فیلمنامه تیک تاک‬ ‫که فیلمش را محمد علی طالبی ساخت‪،‬‬ ‫بردم اما فیلم و کتاب دو مقوله جداست و‬ ‫هر کدام سبک خود را دارند‪ .‬این صحبت ها‬ ‫مال کسی است که وارد نیست یا وابستگی‬ ‫به نوشته اش دارد که فکر می کند اگر به‬ ‫ان دست بزنند‪ ،‬کار خراب می شود‪ .‬کتاب‬ ‫چاپ شده و فیلم را هم نمایش داده اند و‬ ‫هر دو مورد توجه مردم قرار گرفته است‪.‬‬ ‫اگر بینوایان که بیش از ‪ 20‬بار از ان فیلم‬ ‫و انیمیشن ساخته شده را می توان گفت‬ ‫کدام درست است و کدام غلط؟ ویکتور‬ ‫هوگو هم اگر زنده بود‪ ،‬اجازه این تفاوت ها‬ ‫را می داد‪ ،‬نمی شود که دقیق عین کتاب‪،‬‬ ‫فیلم را بسازند‪ .‬شما یک بار سبزی را خرد‬ ‫می کنید‪ ،‬با ان کوکوسبزی درست کنید‪،‬‬ ‫یک دفعه ان را می خشکانید‪ .‬سبزی همان‬ ‫سبزی است اما تفاوت استفاده زیاد است‪.‬‬ ‫البته خب تعهدی نسبت به نوشته باید‬ ‫وجود داشته باشد که به نظرم در قصه های‬ ‫مجید وجود دارد‪ .‬من عشق سینما هستم و‬ ‫همواره اخرین فیلم های روز ساخت ایران‬ ‫و خارج را میبینم‪ ،‬در اصفهان شما‪ ،‬بیست‬ ‫و چند سال داور جشنواره فیلم کودک بودم‬ ‫یا فیلم داشتم یا بیننده بودم‪ .‬در هتل های‬ ‫مختلف این شهر سکونت داشتم‪.‬‬ ‫من با سینما نزدیک و عجین هستم و‬ ‫خیلی راحت می فهمم که باید با هم فرق‬ ‫کنند‪ .‬اگر بنا به فرق نباشد‪ ،‬همین طور‬ ‫بشینند و از روی کتاب بخوانند اما خب‬ ‫بهرحال به دلیل این دعوا بین نویسنده و‬ ‫کارگردان معموال وجود داشته است‪.‬‬ ‫کرمانی ها گالیه نداشتند که چرا‬ ‫مجید و بی بی کرمانی‪ ،‬در مجموعه‬ ‫قصه های مجید به اسم اصفهانی ها‬ ‫تمام شد‪.‬‬ ‫گالیه زیادی داشتند‪ .‬حتی زمانی که‬ ‫پخش می شد‪ ،‬انتقادات زیادی بر علیه این‬ ‫فیلم و کار من مطرح شد‪ ،‬حتی یکی از‬ ‫روزنامه ها نوشت‪ ،‬مرادی کرمانی‪ ،‬فرهنگ‬ ‫کرمان را به اصفهانی های زرنگ فروخت‬ ‫اما جواب دادم اصفهانی های زرنگ بابت‬ ‫این کار پولی به من ندادند‪ .‬مال اصفهان‬ ‫هم نبود‪ ،‬بلکه مجموعه قصه های مجید‬ ‫محصول شبکه یک سیما بود و انها‬ ‫می توانستند در هر شهری که می خواهند‪،‬‬ ‫این فیلم را بسازند‪ ،‬ضمن اینکه قرار بود‬ ‫در ابتدا این مجموعه در کرمان ساخته‬ ‫شود اما هزینه تولید فیلم باال بود‪ .‬حتی‬ ‫نمی توانستند بازیگر پیدا کنند‪ ،‬به ویژه‬ ‫بازیگر زن که در کرمان نبود‪ .‬در صورتی‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫لهجه اصفهانی که برخی‬ ‫به اشتباه به ان زبان‬ ‫اصفهانی می گویند به بُرد‬ ‫سریال مجید کمک کرد و‬ ‫اگر لهجه کرمانی بود‪ ،‬این‬ ‫اتفاق نمی افتاد‪ ،‬البته این‬ ‫موضوع به این دلیل نیست‬ ‫که لهجه کرمانی بد است‬ ‫یا ادم هایش خوب نیستند‪.‬‬ ‫ذهنیتی که درباره لهجه‬ ‫اصفهانی طی سالها ایجاد‬ ‫شده بود‪ ،‬برای شوخی و‬ ‫دست انداختن بود‪ ،‬البته‬ ‫در هر ملتی افراد متفاوتی‬ ‫هستند اما یکی از بهترین‬ ‫و درست ترین کاربرد لهجه‬ ‫اصفهانی‪ ،‬قصه های مجید‬ ‫است که پوراحمد به خوبی‬ ‫این کار را انجام داد‪ .‬مجید‬ ‫و بی بی وقتی صحبت‬ ‫می کردند‪ ،‬کسی نمی خندید‪،‬‬ ‫بلکه ممکن بود گریه شان‬ ‫هم بگیرد‬ ‫‪5‬‬ صفحه 5 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫این قصه‪ ،‬قصه ایرانی‬ ‫است منتها زادگاهش‬ ‫کرمانی است‪ .‬تمام فیلم ها‬ ‫و انیمشین هایی که برای‬ ‫بینوایان ویکتور هوگو یا‬ ‫سایر کتاب ها ساخته شد‪،‬‬ ‫مگر همه در ان جغرافیای‬ ‫و زادگاه کتاب بوده است‪،‬‬ ‫این طور نیست‪ .‬اثر خوب و‬ ‫جذاب می تواند لباس های‬ ‫مختلف بپوشد‪ .‬من به‬ ‫کرمانی ها گفتم اثری در این‬ ‫شهر تولید شده که حرکت‬ ‫کرده و به سایر مناطق‬ ‫حرکت کرده است‬ ‫‪6‬‬ ‫انچهگفت‬ ‫که در اصفهان‪ ،‬حتی متعصب ترین انها‬ ‫هم بازیگر هستند‪ .‬وقتی اثری در جایی و‬ ‫مکانی رشد می کند‪ ،‬مانند درخت گردویی‬ ‫است که در باغی‪ ،‬روستایی سبز می شود‪،‬‬ ‫لزوما گردو را نباید مردم همان محل‬ ‫بخورند‪ ،‬حتی ممکن است مردم خارج از‬ ‫کشور هم بخورند‪.‬‬ ‫این قصه‪ ،‬قصه ایرانی است منتها‬ ‫زادگاهش کرمانی است‪ .‬تمام فیلم ها و‬ ‫انیمشین هایی که برای بینوایان ویکتور‬ ‫هوگو یا سایر کتاب ها ساخته شد‪ ،‬مگر‬ ‫همه در ان جغرافیای و زادگاه کتاب بوده‬ ‫است‪ ،‬این طور نیست‪ .‬اثر خوب و جذاب‬ ‫می تواند لباس های مختلف بپوشد‪ .‬من به‬ ‫کرمانی ها گفتم اثری در این شهر تولید‬ ‫شده که حرکت کرده و به سایر مناطق‬ ‫حرکت کرده است‪ .‬نکته مهم دیگری باید‬ ‫به ان اشاره کرد‪ ،‬لهجه اصفهانی بعد از‬ ‫لهجه تهرانی‪ ،‬فراگیرترین لهجه ایرانی‬ ‫است‪ .‬لهجه اصفهانی شاید غلیظ باشد اما‬ ‫نامفهوم نیست‪.‬‬ ‫برخی لغات مشابه با لهجه کرمانی نیز‬ ‫دارد‪ ،‬مانند «وخی» که در بسیاری از جاها‬ ‫مرسوم است‪ .‬لهجه اصفهانی که برخی‬ ‫به اشتباه به ان زبان اصفهانی می گویند‬ ‫به بُرد سریال مجید کمک کرد و اگر‬ ‫لهجه کرمانی بود‪ ،‬این اتفاق نمی افتاد‪،‬‬ ‫البته این موضوع به این دلیل نیست که‬ ‫لهجه کرمانی بد است یا ادم هایش خوب‬ ‫نیستند‪.‬‬ ‫ذهنیتی که درباره لهجه اصفهانی طی‬ ‫سالها ایجاد شده بود‪ ،‬برای شوخی و دست‬ ‫انداختن بود‪ ،‬البته در هر ملتی افراد متفاوتی‬ ‫هستند اما یکی از بهترین و درستترین‬ ‫کاربرد لهجه اصفهانی‪ ،‬قصه های مجید‬ ‫است که پوراحمد به خوبی این کار را‬ ‫انجام داد‪ .‬مجید و بی بی وقتی صحبت‬ ‫می کردند‪ ،‬کسی نمی خندید‪ ،‬بلکه ممکن‬ ‫بود گریه شان هم بگیرد و نکته مهمی‬ ‫هم هست که شما نپرسیدی‪.‬‬ ‫چه سوالی بفرمائید؟‬ ‫برخالف تصور موجود‪ ،‬من به پوراحمد‬ ‫پیشنهاد نکردم مجموعه قصه های‬ ‫مجید را بسازد‪ .‬تلویزیون طرح ساخت‬ ‫این مجموعه را تصویب کرده بود و‬ ‫می خواستند با هزینه کمی به عنوان یک‬ ‫میان برنامه خنده دار بسازند زیرا از نظر‬ ‫انها مجید یک شخصیت ارزشی و دینی‬ ‫که نصیحت های خوبی می کند‪ ،‬نبود که‬ ‫بخواهند برایش هزینه کنند‪ .‬به هشت‬ ‫نفر از جمله داریوش فرهنگ‪ ،‬منوچهر‬ ‫عسگری نسب و کیارستمی پیشنهاد داده‬ ‫بودند که قیمت های پیشنهادی مورد قبول‬ ‫قرار نگرفته بود تا اینکه پیشنهاد پوراحمد‬ ‫را پذیرفتند‪ .‬من به تلویزیون نرفته بودم و‬ ‫پوراحمد را هم نمیشناختم‪ .‬او با همسرش‬ ‫به خانه ما امد و ماجرا را گفت‪ .‬قرار‬ ‫شد فیلم نامه را بنویسد و من بخوانم‪.‬‬ ‫همکاری صمیانه ای داشتیم و دوستی ما‬ ‫هنوز ادامه پیدا کرده است‪ .‬کمتر نویسنده‬ ‫و کاگردانی را در ایران می توانید پیدا کنید‬ ‫که این قدر صمیمی باشند‪.‬‬ ‫می گویند جمالزاده شما را‬ ‫بهترین نویسنده ایران دانسته‬ ‫است‪ .‬این اشنایی چه طور رقم‬ ‫خورد؟‬ ‫دکتر تقی رجبی از دوستان نزدیک‬ ‫جمال زاده بود و کتاب قصه های مجید‬ ‫را برای وی برده بود‪ .‬من هم یادداشتی‬ ‫برای جمالزاده‪ ،‬استاد گرامی نوشته بودم‬ ‫و همراه کتاب ها برایش فرستادم‪ .‬وی‬ ‫در جواب نامه ای نوشت با عنوان دوست‬ ‫نادیده من و مکاتباتی داشتیم‪.‬‬ ‫وی خیلی خوشش امده بود و تاکید‬ ‫می کـرد‪« :‬با قصـه های مجیـد مرا به‬ ‫کودکـی و کوچه پس کوچه‪‎‬های شهرم‬ ‫و کنار مادی های اصفهان بردی‪ .‬من‬ ‫مادربزرگ نداشتم اما زن بابایم شبیه‬ ‫بی بی قصه های مجید بود‪».‬‬ ‫جمالزاده می گفت‪« :‬هر کتابی به دست‬ ‫وی می رسد‪ ،‬بخشی از ان را می خواند و‬ ‫کنار می گذارد‪ ،‬یعنی برای تعلیق محال‪،‬‬ ‫عین جمله جمالزاده اما قصه های مجید‬ ‫را نتوانستم کنار بگذارم‪ ،‬این کتاب را بارها‬ ‫خوانده ام و هر وقتی دلم برای اصفهان‬ ‫تنگ می شود‪ ،‬انر می خوانم‪ ».‬این نامه در‬ ‫کتاب نامه های جمالزاده که توسط اقای‬ ‫دهباشی تدوین شده‪ ،‬موجود است‪.‬‬ ‫در طول مصاحبه چند باری‬ ‫بحث ویکتور هوگو به میان امد‪.‬‬ ‫دوست دارید به واسطه مخاطبان‬ ‫زیاد و تبدیل زیاد کتاب هایتان به‬ ‫فیلم‪ ،‬شما را با هوگو مقایسه کنند؟‬ ‫حاال اگر کسی هم به من ویکتور هوگو‬ ‫گفت‪ ،‬ایرادی ندارد‪ (.‬با خنده) اخیرا خانمی‬ ‫در یزد پایان نامه ای با عنوان مقایسه‬ ‫زندگی و اثار چارلز دیکنز و هوشنگ‬ ‫مرادی کرمانی نوشته است‪.‬‬ ‫هر دو در کودکی زندگی سخت و‬ ‫طاقت فرسـایی داشته ایـم و بچه هـایی‬ ‫که در اثار دیکنز هستند‪ ،‬شبیه کودکان‬ ‫کتاب های من هستند‪ .‬در لیستی که این‬ ‫خانم تهیه کرده بود‪ ،‬هر کدام ‪15 ،10‬‬ ‫شخصیت یتیم در داستان هایمان داشتیم‬ ‫و خودم هم از این مشابهت خبر نداشتم‪.‬‬ ‫اما هوگو تفاوتی که وجود دارد‪ ،‬نگاهش از‬ ‫باالست‪ ،‬سالها زندانی بوده و از مقامات به‬ ‫حساب می اید اما چارلز دیکنز و من روی‬ ‫خانواده و بچه های ندار کار کرده ایم‪.‬‬ ‫دیگران هر چه بخواهند می توانند بگویند‬ ‫اما اسم من هوشنگ مرادی کرمانی است‪،‬‬ ‫نه چخوف هستم‪ ،‬نه چارلز دیکنز‪ .‬نه شبیه‬ ‫جمالزاده هستم و نه هدایت‪ ،‬بلکه خود‪،‬‬ ‫خود‪ ،‬خودم هستم‪.‬‬ صفحه 6 ‫انچهگفت‬ ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫سه سال جان کندم‪ ،‬خون دل خوردم و لذت بردم‬ ‫مرور ساخت «قصه های مجید» در گفت وگو با کیومرث پوراحمد‬ ‫«قصه های مجید به زودی‬ ‫مهری مصور‬ ‫سی ساله می شود‪ .‬حدود‬ ‫سی سال پیش که این فیلم ها برای اولین بار‬ ‫پخش می شد ده ها و ده ها مصاحبۀ رادیویی‬ ‫و تلویزیونی و مطبوعاتی درباره شان کرده ام‪.‬‬ ‫همین قدر که به سئوال های شما جواب دادم‬ ‫واقعا لطف کردم‪ .‬ببخشید این را می گویم‪ .‬منت‬ ‫نمی گذارم ولی حرف هایی بود که حدود سی‬ ‫سال پیش سیصد بار گفته بوده ام!» راضی‬ ‫کردن کیومرث پوراحمد برای این مصاحبه به‬ ‫همان سختی است که در البه الی کلمات باال‬ ‫می توانید پیدا کنید اما درست وقتی که فکر‬ ‫می کنیم گفت وگو با سازنده قصه های مجید‬ ‫شدنی نیست‪ ،‬تاکید می کند که «اگر حوصله ام‬ ‫کشید‪ ،‬سواالت را جواب می دهم» و من چه‬ ‫قدر خوش شانس بودم که عصر یک روز‬ ‫فروردین‪ ،‬جواب سواالتی را که ایمیل کرده‬ ‫بودم را فرستاد‪ .‬برای اینکه یادگاری از کیومرث‬ ‫پوراحمد داشته باشیم‪ ،‬متن ارسالی وی بدون‬ ‫هیچ دخل و تصرفی منتشر می شود‪ ،‬به جز‬ ‫یک جمله که برخالف میل شخصی و تنها‬ ‫به دلیل برخی مالحظات حذف شد‪ .‬همشهری‬ ‫دوست داشتنی ما‪ ،‬لطف را به نهایت رساند و‬ ‫تمام عکس هایی که برای این پرونده کار شده‪،‬‬ ‫از ارشیو شخصی پوراحمد استخراج شده است‪.‬‬ ‫‪7‬‬ صفحه 7 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫ایده ساخت مجموعه قصه های مجید‬ ‫یکی دو تا از قصه های مجید را این جا و ان جا (توی مجله ها)‬ ‫خوانده بودم‪ .‬وقتی ساخت این مجموعه از طرف تلویزیون به‬ ‫من پیشنهاد شد رفتم و همۀ قصه ها را گرفتم وخواندم و دیدم‬ ‫قصه های شیرینی است و باب دندان من و درست همان چیزی‬ ‫که در ان سال و ان شرایط فکر کردم دوستشان دارم و می توانم‬ ‫از پس انها بر بیایم‪.‬‬ ‫قصه های مجید سال ها بود که در دستور کار گروه کودک تلویزیون‬ ‫قرار داشت و حتی با دو سه کارگردان هم(که اصالت ًا کرمانی بودند)‬ ‫مذاکره شده بود ولی به هر دلیلی با انها به توافق نرسیده بودند‬ ‫تا این که قصه ها را به من پیشنهاد دادند‪ .‬در ضمن یادتان باشد‬ ‫که قصه های مجید سریال نیست‪ ،‬مجموعه است‪ .‬در سریال شما‬ ‫یک داستان بلند دنباله دار دارید و شخصیت های ثابت و لوکیشن‬ ‫های ثابت ولی در مجموعه(مثال در قصه های مجید) فقط بی بی و‬ ‫مجید ثابت هستند و خانۀ انها و مدرسه مجید‪ .‬همین‪ .‬هر اپیزودی‬ ‫داستانی جداگانه دارد و بازیگران و لوکیشن های خاص خودش را‪.‬‬ ‫طبعا مجموعه کاری بسیار مشکلتر‪ ،‬زمان برتر و پرهزینه تر است‪.‬‬ ‫ریسکی که نتیجه داد‬ ‫البته من ابتدا میخواستم مجموعه را در کرمان بسازم‪ ،‬مدتی هم‬ ‫رفتیم کرمان‪ ،‬دفتر گرفتیم و کار کردیم‪،‬‬ ‫اما در کرمان محض نمونه حتی یک‬ ‫زن مسن هم پیدا نشد که بیاید جلوی‬ ‫دوربین و تست بدهد‪ .‬این نکته باعث شد‬ ‫که فکر کنم پیدا کردن این همه بازیگر‬ ‫اماتور در کرمان تقریبا غیرممکن خواهد‬ ‫بود‪ ،‬از طرف دیگر به لحاظ تنوع لوکیشن‬ ‫هم اصفهان غنی تر از کرمان بود و نکته‬ ‫مهم تر این که قصه های مجید با نگاتیو‬ ‫فیلمبرداری می شد‪.‬‬ ‫خب ما هر چند روز یک بار باید نگاتیوهای گرفته شده را‬ ‫می فرستادیم تهران‪ ،‬ظاهر و چاپ می شد و برمی گشت کرمان و‬ ‫ما می دیدیم ‪ ،‬بعد هم امکانات زیادی بود که در طول کار روشن‬ ‫می شد نیاز داریم و برای تهیه همۀ انها باید به تهران می رفتیم‪،‬‬ ‫حاال مقایسه کنید فاصلۀ کرمان تا تهران و اصفهان تا تهران را‪.‬‬ ‫به هرحال وقتی از کرمان نا امید شدم به اصفهان فکر کردم و البته‬ ‫خیلی نگران بودم‪ .‬علتش هم این بود که لهجۀ اصفهانی (حداقل‬ ‫از دوره قاجار سراغش را داریم) که فقط برای طنز و خنده و شوخی‬ ‫و کمدی استفاده شد‪ ،‬چه در رادیو‪ ،‬چه در تلویزیون و طبعا در ذهن‬ ‫مردم ‪ .‬حاال من قرار است مجموعه ای بسازم با لهجۀ اصفهانی‬ ‫و باید توقع داشته باشم که مردم فقط نخندند بلکه هرکجا الزم‬ ‫بود احساساتی و غمگین هم بشوند‪ ،‬خشمگین هم بشوند و همۀ‬ ‫احساسات انسانی در کار متبلور باشد‪ .‬خب این ریسک بزرگی بود‬ ‫ولی فکر کردم نباید از این ریسک بترسم باید بروم توی دل کار‬ ‫و فیلم ها را انقدر تاثیر گذار بسازم که تماشاگر به خودش اجازه‬ ‫ندهد فقط بخندد‪.‬‬ ‫تلفیق قصه های مجید مرادی کرمانی با خاطرات‬ ‫نوجوانی پوراحمد‬ ‫من هیچ پای بند قصه ها نبودم‪ .‬هر قصه را یک بار میخواندم‬ ‫احتماال جمالتی یا نکته هایی از قصه را یادداشت می کردم و بعد‬ ‫‪8‬‬ ‫انچهگفت‬ ‫کتاب را می بستم و کار خودم را می کردم‪ .‬حاال می بینیم که بعضی‬ ‫فیلم ها به قصه ها خیلی نزدیک است و بعضی خیلی دور‪ .‬مثال‬ ‫قصۀ خواب نما و فیلم خیلی شبیه هم هستند اما این دو هم که‬ ‫خیلی شبیه هستند تفاوت های ماهوی دارند‪ .‬مثال یک جملۀ اولین‬ ‫پارگراف قصه تبدیل شد به پانزده دقیقۀ اول فیلم و تفاوت دیگری‬ ‫که فکر می کنم در همۀ فیلم ها نسبت به قصه ها هست این است‬ ‫که قصه ها در پایان بسته بندی می شود و ـ معموال ـ با یک نتیجه‬ ‫اخالقی تحویل مخاطب داده می شود در حالی که پایان فیلم ها‬ ‫غالبا باز است و در ذهن مخاطب ادامه پیدا می کند و تفاوت مهم‬ ‫دیگر قصه ها و فیلم ها ان است در یکی قصه از کل به جز می رود‬ ‫و در یکی برعکس از جز به کل‪ ....‬به هرحال در مجموع من‬ ‫قصه های هوشنگ مرادی کرمانی را با خاطرات نوجوانی خودم از‬ ‫زندگی در اصفهان تلفیق کرده ام و مجموعه را ساخته ام‪ .‬در بارۀ‬ ‫تفاوت فیلم ها و قصه ها همیشه گفته ام همان قدر که سیرچ کرمان‬ ‫از نجف اباد اصفهان (زادگاه من) دور است‪ ،‬فیلم ها و قصه ها هم‬ ‫از یکدیگر دور هستند ولی از سوی دیگر همان جور که دو انسان‬ ‫از دو گوشۀ جهان می توانند با یکدیگر پیوند انسانی داشته باشند و‬ ‫نزدیک باشند‪ ،‬فیلم ها و قصه ها هم به هم نزدیک هستند‪.‬‬ ‫قصه های مجید سال ها‬ ‫بود که در دستور کار گروه‬ ‫کودک تلویزیون قرار داشت‬ ‫و حتی با دو سه کارگردان‬ ‫هم(که اصالتاً کرمانی بودند)‬ ‫مذاکره شده بود ولی به‬ ‫هر دلیلی با انها به توافق‬ ‫نرسیده بودند تا این که‬ ‫قصه ها را به من پیشنهاد‬ ‫دادند‬ ‫قصه های هوشو سرجای خودش است‬ ‫در طول یک سالی که فیلمنامه ها را بر اساس‬ ‫قصه ها می نوشتم خیلی وقتها بابت چیزی‪،‬‬ ‫نکته ای یا تغییری خیلی ذوق زده می شدم و‬ ‫دلم میخواست این شور و اشتیاق و شادمانی‬ ‫را با هوشو(هوشنگ) هم تقسیم کنم و بهش‬ ‫تلفن می زدم و او همیشه با روی باز و خوی‬ ‫خوش از هر تغییری استقبال می کرد‪.‬‬ ‫توی ایران هر وقت فیلمسازی بر اساس‬ ‫قصه ای فیلم ساخته است (معموال) بعدش با‬ ‫هم جنگ و جدل داشته اند و معموال نویسنده‬ ‫شاکی بوده که فیلمساز قصۀ مرا خراب کرده ولی هوشنگ مرادی‬ ‫کرمانی چون خودش شیفتۀ سینما بوده و سینما را خیلی خوب‬ ‫می شناسد و خیلی خوب میداند که زبان سینما با زبان ادبیات به‬ ‫کلی متفاوت است و اصوال شخصیتی دارد که با خودمحوری‬ ‫به کلی بیگانه است هرگز هیچ اعتراضی به هر تغییری در‬ ‫قصه هایش نداشته به همین دلیل هم هست که هیچ نویسنده ای‬ ‫در ایران وجود ندارد که این همه قصه هایش به فیلم تبدیل شده‬ ‫باشد‪.‬‬ ‫من فکر می کنم در جهان هم هیچ نویسنده ای وجود ندارد که‬ ‫این همه قصه هایش به فیلم تبدیل شده باشد‪ .‬خب این از سعۀ‬ ‫صدر هوشنگ مرادی کرمانی می اید و یک اعتقاد خیلی درست‬ ‫و هوشمندانه‪ .‬هوشو همیشه گفته است و می گوید که قصه های‬ ‫من همیشه سرجای خودش هست و فیلم های فیلمسازان هم‬ ‫همین طور و من این نکته را به حرف بزرگ و مهم هوشو اضافه‬ ‫می کنم که قصه های هوشنگ مرادی کرمانی همیشه سرجایش‬ ‫هست و به اندازۀ ارزش قصه ها ماندگار خواهد بود‪ .‬البته به اعتقاد‬ ‫من هوشنگ مرادی کرمانی‪ ،‬هانس کریستین اندرسن ایران است‬ ‫و اثارش همیشه ماندگار خواهد بود از طرف دیگر و فیلم های‬ ‫فیلمسازانی هم که از اثار او اقتباس شده به اندازۀ ارزش هایش‬ ‫ماندگار خواهد بود‪ .‬یک بار علی مصفا (شوهر لیال حاتمی) به‬ ‫من می گفت ما دوبار به تو مدیون هستی‪ ،‬یک بار بابت نوجوانی‬ ‫توی ایران هر وقت‬ ‫فیلمسازی بر اساس قصه ای‬ ‫فیلم ساخته است (معموال)‬ ‫بعدش با هم جنگ و جدل‬ ‫داشته اند و معموال نویسنده‬ ‫شاکی بوده که فیلمساز قصۀ‬ ‫مرا خراب کرده ولی هوشنگ‬ ‫مرادی کرمانی چون خودش‬ ‫شیفتۀ سینما بوده و سینما‬ ‫را خیلی خوب می شناسد‬ ‫و خیلی خوب میداند که‬ ‫زبان سینما با زبان ادبیات‬ ‫به کلی متفاوت است و‬ ‫اصوال شخصیتی دارد که با‬ ‫خودمحوری به کلی بیگانه‬ ‫است هرگز هیچ اعتراضی‬ ‫به هر تغییری در قصه هایش‬ ‫نداشته به همین دلیل هم‬ ‫هست که هیچ نویسنده ای‬ ‫در ایران وجود ندارد که این‬ ‫همه قصه هایش به فیلم‬ ‫تبدیل شده باشد‪.‬‬ صفحه 8 ‫بلوط‬ ‫انچهگفت‬ ‫خودمان که با فیلم های قصه های مجید حال و هوایی دیگر‬ ‫گرفت و حاال هم زندگی فرزندان مان که در حال رشد هستند با‬ ‫فیلم های تو حال و هوای دیگری می گیرد‪.‬‬ ‫من فقط به این فکر بودم‬ ‫که فیلم هایی باورپذیر‪،‬‬ ‫دلپذیر و دوست داشتنی و‬ ‫به لحاظ ساختار سینمایی‬ ‫درست بسازم و حداکثر‬ ‫بهره برداری را از معماری‬ ‫زیبا و قدیمی اصفهان و‬ ‫اداب و رسوم اصفهان بکنم‪.‬‬ ‫خب در چنین شرایطی خود‬ ‫به خود فیلم ها همان چیزی‬ ‫می شود که شما می گوئید‬ ‫قصه های مجید هوشنگ‬ ‫مرادی کرمانی در سال های‬ ‫دور و در کرمان اتفاق‬ ‫می افتد اما فیلم ها در زمان‬ ‫معاصر و در اصفهان اتفاق‬ ‫می افتد اما من ابدا به زندگی‬ ‫واقعی مردم و انقالب و‬ ‫این مسائل روزمره توجهی‬ ‫نداشتم‪ .‬در زمان ساخت‬ ‫فیلم ها‪ ،‬یعنی دهۀ شصت‬ ‫هم دیگر ابدا ٌ رایج نبود که‬ ‫کت و شلوار بزرگترها را به‬ ‫خیاط بدهند تا برای بچه ها‬ ‫لباس عید بدوزد اما من‬ ‫هیچ توجهی به این موضوع‬ ‫نداشتم و برایم اهمیتی هم‬ ‫نداشت‪ ،‬فقط مهم این بود‬ ‫که فیلم ها باور پذیر باشند‬ ‫که هستند‬ ‫تفاوت بی بی کتاب و مجموعه قصه های مجید‬ ‫اساس شخصیت ها خوب همان بی بی و مجید قصه هاست اما‬ ‫تفاوت هایی هم دارند‪ .‬بی بی قصه ها به نظر می رسد مسن تر‬ ‫است‪ ،‬غالبا ناله و نفرین می کند و می نالد و گریه می کند اما بی بی‬ ‫فیلم ها سرپاتر است و اگرچه گاهی هم عصبانی می شود وحتی‬ ‫در حد کتک زدن مجید هم پیش می رود اما معموال ناله و نفرین‬ ‫نمی کند‪ .‬مجید فیلم ها هم نسبت به مجید قصه ها میزان سماجت‬ ‫و شاید خالقیتش بیشتر است و در مواردی خیلی بیشتر‪.‬‬ ‫تفاوت زمانی قصه و کتاب‬ ‫قصه های مجید هوشنگ مرادی کرمانی در سال های دور و در‬ ‫کرمان اتفاق می افتد اما فیلم ها در زمان معاصر و در اصفهان‬ ‫اتفاق می افتد اما من ابدا به زندگی واقعی مردم و انقالب و این‬ ‫مسائل روزمره توجهی نداشتم‪ .‬در زمان ساخت فیلم ها‪ ،‬یعنی دهۀ‬ ‫شصت هم دیگر ابداٌ رایج نبود که کت و شلوار بزرگترها را به‬ ‫خیاط بدهند تا برای بچه ها لباس عید بدوزد اما من هیچ توجهی‬ ‫به این موضوع نداشتم و برایم اهمیتی هم‬ ‫نداشت‪ ،‬فقط مهم این بود که فیلم ها باورپذیر‬ ‫باشند که هستند‪ .‬نه در دهۀ شصت و نه امروز‬ ‫هیچ کس نمی گوید ان زمان چنین چیزی‬ ‫نبوده است‪ .‬البته در مواردی هم قصه ها را‬ ‫به روز کرده ام‪ .‬مثال در قصۀ ماهی‪ ،‬بی بی‬ ‫از ماهی بدش می اید‪ .‬در اقتباس من ماهی‬ ‫را به میگو تبدیل کردم و اسم فیلم هم شد‬ ‫«ملخ دریایی» این کامال باورپذیر بود که در‬ ‫ان زمان و حتی امروز خانواده هایی باشند که‬ ‫میگو نخورده باشند و زنی مسن از بوی میگو بدش بیاید‪.‬‬ ‫دور زدن سانسور با یک ترفند‬ ‫در یک مورد هم مجبورشدم کال زمان را نامشخص کنم‪ .‬در‬ ‫فیلم «صبح روز بعد» که فیلمی سینمایی بود در سه اپیزود و‬ ‫بر اساس قصه های ناظم‪ ،‬جدول ضرب و تشویق ساخته شده‬ ‫بود‪ ،‬تلویزیون با تنبیه در مدرسه و همین طور تسبیحی که الت‬ ‫شکنجه است مشکل داشت‪ .‬من امدم و به گردن ناظم و مدیر و‬ ‫یکی دو معلم کراوات بستم ‪ .‬خب کراوات (ان هم کراوات زدن‬ ‫معلم ها ) مشخصا مربوط به قبل از انقالب است‪ .‬ولی چند معلم‬ ‫دیگر هم هستند که کراوات ندارند‪ .‬یا بعضی نشانه ها مربوط به‬ ‫قبل از انقالب است و بعضی نشانه ها مربوط به همان دهۀ شصت‬ ‫است‪ .‬با این کلک از گیر سانسور در رفتم ‪.‬‬ ‫مدرسه ای که باب کار بود‬ ‫ما به دنبال مدرسه ای می گشتیم که معماری زیبا و قدیمی داشته‬ ‫باشد‪ ،‬توی مدارسی که دیدیم این مدرسه از همه زیباتر بود‪ ،‬البته‬ ‫حضرات اموزش و پرورش به اندازۀ کافی ان را زشت کرده بودند‪.‬‬ ‫تمام دیوارهای همۀ ایوان و حیاط پراز شعارهای ابدوغ خیاری‬ ‫(که االن هم در مدارس فراوان است) بود‪ .‬ما همۀ دیوارها را رنگ‬ ‫کردیم و طرح اجرنما دراوردیم و البته این مدرسۀ زیبا متعلق به‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫کلیمیان اصفهان بوده و از انها گرفته بودند‪.‬‬ ‫دعوای ورثه به نفع قصه های مجید‬ ‫دنبال یک خانۀ قدیمی زیبا بودیم که برادرم فریدون که مدیر‬ ‫تولید فیلم بود در احمداباد اصفهان این خانه را پیدا کرد که متعلق‬ ‫به یکی از دوستانش بود و (گویا) چون خانه توی دعوای ورثه‬ ‫افتاده بود خوشبختانه خالی بود و یک سال تمام به قیمت خیلی‬ ‫مناسب در اختیار ما قرار گرفت‪.‬‬ ‫دلپذیر و باورپذیر به سبک قصه های مجید‬ ‫من حدود پنجاه سال است که فیلم میسازم‪ .‬در تمام این سال ها‬ ‫بیشتر از این که به عقلم متکی بوده باشم به احساسم و حرف دلم‬ ‫متکی بوده ام‪ .‬من فقط به این فکر بودم که فیلم هایی باورپذیر‪،‬‬ ‫دلپذیر و دوست داشتنی و به لحاظ ساختار سینمایی درست بسازم‬ ‫و حداکثر بهره برداری را از معماری زیبا و قدیمی اصفهان و اداب‬ ‫و رسوم اصفهان بکنم‪ .‬خب در چنین شرایطی خود به خود فیلم ها‬ ‫همان چیزی می شود که شما می گوئید‪.‬‬ ‫مجید پا به رکاب شد‬ ‫من خودم در سال های دبیرستان (البته من هنرستان صنعتی‬ ‫اصفهان در رشتۀ بی ربط برق درس‬ ‫خوانده ام) با دوچرخه به مدرسه می رفتم‪.‬‬ ‫فکر کردم اگر مجید هم دوچرخه داشته‬ ‫باشد (که البته در اصل قصه ها هم مجید‬ ‫دوچرخه دارد) از دوچرخه استفاده های‬ ‫خوب تصویری می توانم بکنم‪ .‬نمونه اش‬ ‫مسابقۀ دوچرخه سواری انبوهی بچه ها در‬ ‫میدان نقش جهان در فیلم ورزش است‪،‬‬ ‫اما در مدرسه دوچرخه ها وجود داشت و‬ ‫من فقط انها را در قاب تصویر اوردم‪.‬‬ ‫چرایی شکست نان و شعر در گیشه‬ ‫یک سال و نیم بعد از مجموعۀ قصه های مجید یک فیلم‬ ‫سینمایی برای بخش خصوصی ساختم به اسم «نان وشعر» که‬ ‫تلفیقی بود از پنج قصه از قصه های هوشنگ مرادی کرمانی‪ .‬این‬ ‫فیلم در اکران عمومی کامال شکست خورد چون مجید دیگر ان‬ ‫شیرینی کودکی را نداشت و گوشت تلخی بلوغ سراغش امده بود‬ ‫و مردم همان مجید شیرین مجموعۀ تلویزیونی را می خواستند‪.‬‬ ‫اما بعد از ان دیگر پیش نیامد که در اصفهان کاری انجام بدهم‬ ‫و امروز اصال دیگر حال وهوای کاری مثل قصه های مجید در‬ ‫عمق وجودم نیست‪ .‬روزگار تغییر می کند‪ ،‬انسان تغییر می کند‪،‬‬ ‫همه چیز مدام در تغییر و تحول است‪.‬‬ ‫قصه های مجید کیومرث پوراحمد دوست داشتنی تر‬ ‫است یا قصه های مجید هوشنگ مرادی کرمانی‬ ‫بهتر است همان حرف همیشگی هوشو را به نوعی دیگر تکرار‬ ‫کنم‪ .‬قصه های هوشنگ مرادی کرمانی همچنان قصه های‬ ‫شیرین و جذابی ست و دوستشان دارم‪ ،‬اما فیلم های مجید هم‬ ‫سه سال بابتش جان کندم وخون دل خوردم و البته لذت بردم و‬ ‫صد البته که این مجموعه نقطۀ عطف کارنامۀ سینمایی من است‪،‬‬ ‫چطور می توانم این فیلم ها را دوست نداشته باشم‪.‬‬ ‫‪9‬‬ صفحه 9 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫انچهگفت‬ ‫انعکاس زندگی واقعی اصفهانی ها‬ ‫خاطره بازی با جمشید صدری‬ ‫انچه در سریال‬ ‫قصه های مجید‬ ‫زهره سادات کاظمی‬ ‫به تصویر کشیده‬ ‫در ذهن همه اصفهانی ها ماندگار شد و نقش بی نظیری‬ ‫در خاطره اصفهانی به یادگار گذاشت‪ ،‬تجربه ای که‬ ‫دیگر تکرار نشد‪ .‬جمشید صدری بازیگر نقش مدیر‬ ‫مدرسه مجید در گفت وگو با ماهنامه بلوط‪ ،‬از راز‬ ‫ماندگاری این سریال و تاثیر گذاریش بر مردم اصفهان‬ ‫می گوید‪.‬‬ ‫جمشید صدری‪ ،‬قبل از انکه مدیر مدرسه مجید شود‬ ‫کار بازیگری را شروع کرده بود‪ .‬اولین بازی اش در‬ ‫سال ‪ 53‬روی صحنه تئاتر رفت‪ .‬وقتی با جهانبخش‬ ‫سلطانی مشغول تمرین تئاتر شاهزاده وگدا بود‪ ،‬پوراحمد‬ ‫قصه های مجید هوشنگ مرادی کرمانی که قرار بود در‬ ‫کرمان بازی شود و حاال راهش به اصفهان باز شده‬ ‫بود‪ ،‬را تورق می کرد‪ .‬به پیشنهاد سلطانی‪ ،‬صدری که‬ ‫بازی اش مورد قبول پوراحمد افتاده بود‪ ،‬برای بازی در‬ ‫نقش مدیر مدرسه حلبیان انتخاب شد‪.‬‬ ‫حاالمدیر مدرسه مجید با محاسن سفید‪ ،‬خاطرات خوبی‬ ‫از ان دوران به یاد دارد‪ .‬از زمانی که بعد از بازی در‬ ‫نقش مدیر‪ ،‬هوشنگ مرادی کرمانی در هتل عباسی‬ ‫وی را به اغوش می کشد و از صدری که خاطرات مدیر‬ ‫دوران مدرسه اش را زنده کرده است‪ ،‬تشکر می کند‪.‬‬ ‫قصه های مجید نمایش خوبی از فرهنگ واداب ولهجه‬ ‫اصفهانی داشت‪ ،‬صدری با تاکید بر تاثیر گذاری‬ ‫قصه های مجید در معرفی اصفهان به خصوص لهجه‬ ‫اصفهان می گوید‪ :‬قبل از انقالب وقتی فیلمی ساخته‬ ‫می شد‪ ،‬برای اینکه فیلم ها نمک داشته باشد از لهجه‬ ‫اصفهانی استفاده می کردند و بازیگر اصفهانی در فیلم‬ ‫‪10‬‬ ‫بازی می کرد و اصفهانی فقط چهره طنز و خنده دار بود‪.‬‬ ‫وی روایت قصه های مجید را نشان دهنده زندگی‬ ‫شیرین‪ ،‬منطقی و درست عنوان کرد و ادامه می دهد‪:‬‬ ‫در قصه های مجید مردم لهجه اصفهانی را می شنوند‪،‬‬ ‫با ان می خندند و همزمان گریه می کنند‪ .‬زندگی را‬ ‫می فهمند‪ .‬در این سریال لهجه برای خندیدن نیست‪،‬‬ ‫برای زندگی است‪ .‬زندگی در قصه های مجید اساسی‪،‬‬ ‫باورپذیر‪ ،‬شیرین و با لهجه اصفهانی بود‪.‬‬ ‫به گفته صدری مدیر و معاون مدرسه که اتفاقا بسیار‬ ‫غلیظ اصفهانی صحبت می کنند؛ متین و سنگین و‬ ‫پرجذبه هستند و به خوبی مدرسه را اداره می کنند‪ .‬ناظم‬ ‫مدرسه یک ناظم کاردرست است که با نظم خاصی‬ ‫مدرسه را اداره می کند‪.‬‬ ‫صدری کارمند اموزش وپرورش بوده و معتقد است‬ ‫حس خوبی به دانش اموزان منتقل می شد‪ .‬دانش اموزان‬ ‫با عالقه سر کالس حاضر می شدند و واکنش خوبی‬ ‫نسبت به پخش سریال داشتند‪.‬‬ ‫صدری ادامه می دهد‪ :‬در قصه های مجید شما می بینید‬ ‫که مجید تنبیه می شود و مدیر مثل ناجی وارد عمل‬ ‫می شود و این کار هیجان تماشاچی را برمی انگیزد و‬ ‫دست می زند‪ .‬در این سریال شخصیت ها عوض شد و‬ ‫لهجه از طنز خارج شد و شخصیت اجتماعی پیدا کرد‪.‬‬ ‫غم وخوشحالی در این سریال یکجا کنار هم بود و واقعا‬ ‫انعکاس زندگی مردم بود‪.‬‬ ‫سریال قصه های مجید تنها سریالی بود که تمام‬ ‫بازیگرانش اصفهانی بودند و این یکدستی از‬ ‫ویژگی های مهم قصه های مجید بود‪ .‬شخصیت های‬ ‫کامال اصفهانی در محیطی برگرفته از دل محله های‬ ‫اصفهان‪ ،‬به خوبی می توانست اصفهان و اداب و‬ ‫رسوم‪ ،‬خلق وخو و زندگی مردم اصفهان را به تصویر‬ ‫بکشد‪ .‬صدری در این باره می گوید‪ :‬کاری که اقای‬ ‫پور احمد کرد و لوکیشین های مختلفی از اصفهان‬ ‫گرفت‪ ،‬توانست اصفهان را به شکل دیگری به مردم‬ ‫نشان بدهد‪ .‬اثار تاریخی با زیبایی های خاص خودش به‬ ‫تصویر کشیده شد‪ .‬حرکت مجید از ال به الی کوچه های‬ ‫قدیمی و محله های قدیمی بسیار خاطره انگیز بود و‬ ‫صحنه های مختلفی از اصفهان را نمایش داد‪.‬‬ ‫صدری بعد از گذشت سال ها از بازی در سریال‬ ‫قصه های مجید‪ ،‬هنوز واکنش مردم را نسبت به سریال‬ ‫بسیار می بیند و هنوز خیلی ها با نقش مدیر مدرسه مجید‬ ‫او را به خاطر می اورند که وی درباره ان می گوید‪ :‬مردم‬ ‫در حین ضبط به خاطر حضور جهانبخش سلطانی بسیار‬ ‫ابراز عالقه می کردند و بعد از انهم وقتی پخش شد‪ ،‬هر‬ ‫جا ما را می دیدند واکنش خوبی داشتند‪.‬‬ ‫وی معتقد است قصه های مجید هنوز جایگاه خودش را‬ ‫در بین مردم دارد؛ با انکه کارهای دیگری در اصفهان‬ ‫انجام شد‪ ،‬اما قصه های مجید جایگاه ویژه ای برای‬ ‫خودش دارد‪ .‬این پیشکسوت بازیگری‪ ،‬علت ماندگاری‬ ‫قصه های مجید را صداقت در گفتار و بیان در کار‪،‬‬ ‫می داند‪ ،‬رنگ وریا وتکنیک سینما در سریال نبود‪.‬‬ ‫صداقت ویکرنگی در بازی به خصوص نقش بی بی‪،‬‬ ‫باعث موفقیت سریال بود‪.‬‬ ‫با انکه کارکتر زیادی برای بازی نقش بی بی بود‪ ،‬اما‬ ‫مادر کارگردان انتخاب می شود تا بی بی برای همیشه‬ ‫و در ذهن اصفهانی ها ماندگار شود و خنده وگریه این‬ ‫مادر بزرگ اصیل اصفهانی‪ ،‬عالئق و نوع تربیت و‬ ‫اخالقش که یک اصفهانی اصیل را به تصویر کشید‪،‬‬ ‫همیشه درذهن تاریخ سینمای ایران به یادگار بماند‪.‬‬ صفحه 10 ‫بلوط‬ ‫انچهگفت‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫نابازیگری که بی بی بچه های ایران شد‬ ‫به یاد پروین دخت یزدانیان‬ ‫سمیه مصور‬ ‫پروین دخت یزدانیان از ان دسته‬ ‫استثناهای دنیای هنر است‪.‬‬ ‫پیرزن خوش لهجه اصفهانی‬ ‫خیلی اتفاقی و با پیشنهاد پسرش‬ ‫وارد دنیای بازیگری شد و در‬ ‫روزگـاری که هنـوز شبکه هـای‬ ‫اجتماعی به وجود نیامده بود‪ ،‬با‬ ‫بازی در سریال قصه های مجید‪،‬‬ ‫به «بی بی» دوست داشتنی‬ ‫بچه های ایرانی مبدل شد‪.‬‬ ‫بی بی نه درس بازیگری خوانده‬ ‫بود و نه ادعایی داشت اما ان‬ ‫چنان در قالب نقش مادربزرگ‬ ‫مجید فرو رفته بود که بی بی‬ ‫بودن او باورمان شده بود‪ ،‬او‬ ‫خودش را بازی میکرد‪ ،‬موضوعی‬ ‫که باعث شد تا یک نابازیگر به‬ ‫بخشی از نوستالژی کودکان دهه‬ ‫پنجاه و شصت تبدیل شود‪.‬‬ ‫بی بی با بازی در فیلم صبح روز‬ ‫بعد و شرم روی پرده نقره ای‬ ‫ظاهر شد و بعدها در فیلمهای‬ ‫دیگری همانند مهریه بی بی‪ ،‬شب‬ ‫یلدا و خواهران غریب بازی کرد و‬ ‫به واسطه بازی در صبح روز بعد‪،‬‬ ‫برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر‬ ‫نقش دوم زن از یازدهمین دوره‬ ‫جشنواره فیلم فجر شد‪.‬‬ ‫پروین دخت یزدانیان‪ ،‬با اینکه در‬ ‫دهه هفتاد‪ ،‬بازیگر مطرحی شده‬ ‫بود اما زیاد اهل مصاحبه نبود اما‬ ‫یکی از معدود مصاحبه های وی‬ ‫در سال ‪ 74‬با روزنامه اوا انجام‬ ‫شد که گزیده ان را با همان‬ ‫ادبیات دوست داشتنی بی بی در‬ ‫ادامه می خوانید‪:‬‬ ‫در نجف اباد اصفهان به دنیا امدم ولی نمی دانم چه‬ ‫سالی چون ان زمانها مثل حاال به شناسنامه اهمیت نمیدادند‬ ‫ویکی دو سال بعد میگرفتند‪ .‬بعد از ازدواج شوهرم شناسنامه‬ ‫هم را عوض کرد و همچنین اسمم را‪ .‬اسمم فاطمه بود‬ ‫گذاشت پروین دخت‪.‬‬ ‫ان زمان‪ ،‬دخترها در خانه درس می خواندند که فقط‬ ‫قران بود‪ .‬داداشم مدرسه می رفت و فقط این یکی میرفت‪.‬‬ ‫یادم هست شبها می نشستم کنارش و نوشتن یاد میگرفتم‪.‬‬ ‫یک دایی داشتم اراک بود با خانواده امد نجف اباد‪ ،‬دختری‬ ‫داشت که می خواستند به مدرسه بفرستندش‪ .‬از بابا و مامانم‬ ‫اجازه گرفتند تا من با دخترشان به مدرسه بروم تا تنها نباشد‪.‬‬ ‫خواندن و نوشتن که بلد بودم و کم و بیش حساب هم سرم‬ ‫می شد‪ .‬یک ماه از کالس اول بودنم گذشته بود که خانم‬ ‫معلم به مدیر گفت‪ :‬امتحانش کنید و بفرستیدش کالس دوم‪.‬‬ ‫قبول شدم و گذاشتندمان کالس دوم‪ .‬خیلی درسم خوب بود‪.‬‬ ‫مدرسه رفتن را یک وظیفه میدانستم‪ .‬کالس دومی ها ثلث‬ ‫اولشان را داده بودند ولی من خودم را به انها رساندم‪.‬‬ ‫وقتی که تعطیل شدیم از طرف خانواده شوهرم که‬ ‫فامیل بودند امدند خواستگاری‪ .‬مادر شوهر(خارسو) می گفت‬ ‫که از بچگی اسم من را گذاشته روی پسرش‪ .‬دوباره رفتم‬ ‫مدرسه و سه ماه هم کالس سوم خواندم که امدند و گفتند‬ ‫ناظم گفته چون ازدواج کرده نمی تواند مدرسه بیاید‪ .‬راست‬ ‫یا دروغ نمی دانم‪.‬‬ ‫‪ 12‬فرزند دارم که به جز کیومرث چند تاییشان در کار‬ ‫هنری مشغول هستند‪ .‬دخترم هم در رادیو تلویزیون اصفهان‬ ‫هست‪.‬‬ ‫قصه های مجید شروع شد و کیومرث پیدایش شد‪.‬‬ ‫معلمی که من معلمش بودم‪ .‬درشیرخوارگی و نوجوانی و‬ ‫جوانی و وقتی که بزرگ شد او معلم من شد (گریه می کند)‪.‬‬ ‫فکر می کنم درختی که داشت خشک می شد و از بین‬ ‫میرفت را دوباره سر پا نگه داشت و شد معلمم و من را به‬ ‫اینجا رساند‪.‬‬ ‫قبل از شروع فیلم کیومرث امد و گفت‪ :‬مامان یه‬ ‫پیرزن میخوام برا فیلم‪ .‬بردمش چند تایی را نشونش دادم‬ ‫ولی نپسندید‪ .‬گفت مامان خودت میخای بازی کنی؟ گفتم‬ ‫نه از زندگی وامی مونم‪ .‬اخه من خیلی وابسته به زندگی‬ ‫هستم‪ .‬فکر نمی کردم در اصفهان باشد‪ .‬کیومرث گفت‪:‬‬ ‫همین جاست تو اصفهان و سرت هم گرم میشه‪ .‬کم‬ ‫کم راضی شدم‪ .‬سرکار راحت بودم اصال فکر نمی کردم‬ ‫هنر پیشه ام‪ .‬احساس می کردم خودم بودم‪ .‬اگر غیر این بود‬ ‫موفق نمی شدم‪.‬‬ ‫بیکاری خسته ام می کند‪ .‬با هرچی بشود خودم را سرگرم‬ ‫می کنم‪ :‬گلدوزی‪ ،‬کتاب‪ .‬ادم باید جنب وجوش داشته باشد‬ ‫و امیدوار به اینده‪ ،‬در غیر این صورت ادم دلش می میرد‪،‬‬ ‫خشک می شود‪.‬‬ ‫‪11‬‬ صفحه 11 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫محلهگردی‬ ‫اقا مجید شوما ترقی می کنین!‬ ‫سی سال بعد در خانه بی بی‬ ‫مهری فروغی‬ ‫تمام نشانی مان از خانه «بی بی»‬ ‫فقط یک فایل صوتی است از‬ ‫مجید‪.‬‬ ‫مجید یا همان مهدی باقر بیگی‪.‬‬ ‫خودش را هم بسختی پیدا کردیم‪.‬‬ ‫چهارراه شکرشکن‪ ،‬خیابان احمداباد‪،‬‬ ‫خیابان تاج اصفهانی قدیم و شهید‬ ‫توانا«ی» فعلـی‪ .‬مسیـر به ظاهـر‬ ‫سرراست بود و مستقیم‪ .‬اما سختی‬ ‫راه از جایی شروع شد که باید یک‬ ‫نانوایی را پیدا می کردیم‪ .‬فایل‬ ‫صوتی را دوباره گوش می کنیم؛‬ ‫صدای مجید را که می شنوم بادم‬ ‫به کودکی اش می افتد با همان‬ ‫حالتی که می ایستاد کنار حوض و‬ ‫می گفت‪ «:‬بی بی! بی بی» با همان‬ ‫حالتی که چشمانش را تنگ تر‬ ‫می کرد برای گرفتن اجازه ان هم‬ ‫با سری که کج می گرفت‪.‬‬ ‫صدا‪ ،‬همان صداست با یک صالبت‬ ‫مردانه‪.‬‬ ‫کوچه روبروی نانوایی را بروید تا‪...‬‬ ‫دوباره راه را از کوچه روبروی نانوایی‬ ‫پیش می رویم؛ من و عکاس با هم‪.‬‬ ‫به غیر از کوچه اصلی شهید‬ ‫یزدخواستی این کوچه ها همان‬ ‫بافت قدیم خود را دارد‪ .‬بیشتر‬ ‫کوچه ها تنگ است و با عرض‬ ‫کم‪ .‬اما خانه هایی نوساز هم گاهی‬ ‫دیده می شود‪ ،‬خانه هایی که وقتی‬ ‫سراغ خانه «بی بی» را از صاحبانش‬ ‫می گیریم باید توضیح دهیم که‬ ‫قصه های مجید را همین حوالی‬ ‫ضبط کرده اند یا به قول قدیمی های‬ ‫محل؛ فیلم را توی همین محله‬ ‫« ُپر» کرده اند‪.‬‬ ‫‪12‬‬ ‫عصر یکی از روزهای‬ ‫بهاری است وکمتر کسی داخل‬ ‫کوچه ها دیده می شود‪ .‬باید انتخاب‬ ‫کرد؛ بین خانه ها‪ .‬انهایی که جدید‬ ‫هستند به قاعده در اولویت ما نیستند‪.‬‬ ‫در چوبی کوچکی ته یک کوچه است‬ ‫و قفلی روی ان‪ .‬با دری که از خانه‬ ‫«بی بی» توی ذهنمان بود تفاوت‬ ‫داشت‪ .‬ایفن خانه قدیمی کناری اش‬ ‫را فشار می دهیم‪ .‬خانمی دم درمی اید‪.‬‬ ‫مسن است؛ سن باالیش خوشحال مان‬ ‫می کند‪ .‬پیش خودمان‪ .‬حتما نشانی از‬ ‫خانه «بی بی» دارد‪ .‬روسری و چادری‬ ‫به سر ندارد‪ .‬دستش را حایل می کند‬ ‫روی سر تا موهای حنازده سفیدش را‬ ‫بپوشاند‪ .‬سرخم می کند به سمت کوچه‬ ‫و با دست هم جهت ها را نشان می دهد‪.‬‬ ‫می خندد و می گوید‪« :‬اتفاقا یکبار بی بی‬ ‫را توی کوچه دیدم‪ ،‬نزدیک خانه» و ما‬ ‫ی‪‎‬رویم‪.‬‬ ‫راه را به همان سمت پیش م ‬ ‫از تراس یک خانه سه طبقه اب روی‬ ‫زمین کوچه ریخته می شود‪ .‬سربلند‬ ‫می کنیم و با یک کلمه «ببخشید»‬ ‫اعالم وجود می کنیم تا هم اب روی‬ ‫سرمان نریزد و هم ادرس را بپرسیم‪.‬‬ ‫مرد جوانی سرپایین می کند شیر اب را‬ ‫می بندد و جوابمان را می دهد؛ هم سالم‬ ‫را و هم اینکه ادرسی از خانه «بی بی»‬ ‫ندارد‪ .‬تشکر می کنیم و تذکری هم‬ ‫می دهیم؛ اوضاع روبراه نیست‪ :‬اب را با‬ ‫احتیاط مصرف کنید!‬ ‫به سمت همان ادرسی که گرفتیم پیش‬ ‫می رویم‪ .‬بیشتر خانه ها نوساز شده است‪.‬‬ ‫با ساختی از یک سال تا شاید بیست‬ ‫سال‪ .‬برخی هم هنوز مشغول ساختن‬ ‫هستند اما هرچه هست محله با فضای‬ ‫قدیمش خیلی تفاوت دارد‪.‬‬ ‫اخر یک بن بست د ِر کوچکی هست‬ ‫که حکایت از قدمتش دارد‪ .‬زنگ در هم‬ ‫فرضیه مان را قوت می بخشد‪ .‬یک زنگ‬ ‫گرد قدیمی‪.‬‬ ‫زنگ این خانه را هم می زنیم‪ .‬پیرزنی‬ ‫در را باز می کند‪ .‬زبانش را درست‬ ‫نمی فهمیم‪ ،‬اصفهانی نیست اما «بی بی‬ ‫و مجید» را خوب می شناسد‪ .‬اینها را‬ ‫از تائید سر و ادرسی که می دهد و ما‬ ‫متوجه نمی شویم؛ می فهمیم‪.‬‬ ‫دستی برای خداحافظی توی هوا تکان‬ ‫می دهیم و از انجا هم رد می شویم‪.‬‬ ‫راه زیادی امده ایم‪.‬‬ ‫مردی متوجه سرگردانی مان می شود‪.‬‬ ‫از او هم سراغ می گیریم اما اظهار‬ ‫بی اطالعی می کند‪.‬‬ ‫راه را به سمت جلو پیش می گیریم‪ .‬کنار‬ ‫خانه ای روی یک بلندی می نشینیم نه‬ ‫به برای برطرف کردن خستگی که‬ ‫فقط این پیاده راه کم ارتفاع ادم را به‬ ‫یاد سکوهای قدیم می اندازد که کنار در‬ ‫خانه بود و محلی برای نشستن‪.‬‬ ‫نشسته ایم و گپ می زنیم برای پیدا‬ ‫کردن ادرس‪ .‬به ناگاه چشم مان به روی‬ ‫در کوچک چوبی رنگی در یک بن بست‬ ‫که روبروی مان است خشک می شود‪ .‬اما‬ ‫این یکی در ایفون تصویری دارد و به‬ ‫روز شده است‪ .‬دیوارش هم به جای‬ ‫کاهگل کناف شده است اما با همان‬ ‫حس و حال قدیمی‪.‬‬ ‫در را می زنیم و زنگ را فشار می دهیم‪،‬‬ ‫کسی خانه نیست‪ .‬یک بار‪ .‬دوبار و‪...‬‬ صفحه 12 ‫بلوط‬ ‫محلهگردی‬ ‫در بازنمی شود‪.‬‬ ‫دوباره سراغ همسایه ها می رویم؛ خانمی در به رویمان باز‬ ‫می کند‪ .‬وقتی سراغ از خانه می گیریم؛ می خندد و می گوید‪:‬‬ ‫«توی همین بن بست کناری است‪ .‬بعد از قصه های مجید‬ ‫خیلی فیلم اینجا ُپر کردند‪ .‬یک شب هم مثال ماه رمضان‬ ‫بود امدند در خانه همسایه ها و دعوت کردند برای افطاری‪».‬‬ ‫خانه شان را بعد از ضبط سریال قصه های مجید خریده اند اما‬ ‫می گوید برای فامیل و اقوام جذاب بود که ما همسایه خانه‬ ‫« بی بی» هستیم‪.‬‬ ‫همسایه ای دیگر و زنگی دیگر‪ .‬رنگ سوالمان عوض می شود‪.‬‬ ‫ موقع ساخت سریال مجید همین محل ساکن‬‫بودید؟‬ ‫بله( می خندد)‪ .‬یک روز مشغول بازی بودند‪ .‬در را زدند‪ ،‬مجید‬ ‫بود با یک پسر دیگر‪ .‬گفتند‪ «:‬میشه حج خانوم یه کمی روغن‬ ‫به ما بدِی‪».‬‬ ‫می گوید «ما اصال نمی رفتیم اما بچه همسایه ها می رفتند‪.‬‬ ‫اینجا خیلی فیلم بازی و پر کردن‪».‬‬ ‫بافت کوچه قدیمی بود با خانه های خاص همان زمان‪.‬‬ ‫از همزاد پنداری اش می پرسیم و احساسش نسبت به موقعیت‬ ‫ان روزها‪ .‬می خندد و جواب می دهد؛ احساس خاصی نداشتیم‬ ‫فقط از مجید خیلی خوش مان می امد‪ .‬رفتارهایش خنده دار بود‪.‬‬ ‫خنده اش را ِکش دار ادامه می دهد و می گوید‪« :‬جای شما‬ ‫خالی‪ ،‬چند روز پیش میگو پخته بودم میگو‪».‬‬ ‫دوباره می گوید‪« :‬یاد مجید افتادم که توی مدرسه میرفت‬ ‫به این و به اون میگفت میگن میگو فسفر داره ا! َسردِس‪».‬‬ ‫برای نوه ام تعریف می کردم‪.‬‬ ‫«موقع فیلمبرداری سریال همیشه کوچه شلوغ بود و پر از‬ ‫رفت و امد‪ ،‬اما من خیلی پیگیر نمی شدم‪».‬‬ ‫روزی دیگر است و ساعتی دیگر‪ .‬خیالمان راحت است که خانه‬ ‫راپیدا کرده ایم‪ .‬زنگ خانه را فشار می دهیم‪ .‬خانمی از پشت‬ ‫ایفن جوابمان را می دهد‪ .‬می اید دم در‪.‬‬ ‫می گوئیم خبرنگاریم‪ .‬برای اطمینان کارت مان را نشانش‬ ‫می دهیم و ان وقت است اجازه می دهد داخل خانه شویم‪.‬‬ ‫یک داالن کوچک و بعد از ان حیاطی نسبتا بزرگ با حوض‬ ‫و باغچه هایی پر از درخت‪.‬‬ ‫انعکاس صدای «بی بی» هنور توی دیوارها و اتاق این خانه‬ ‫شنیده می شود‪ .‬ان زمان که می گفت‪« :‬مجید لباس گرما خب‬ ‫بوپوش‪ ،‬از خودت مواظبت کن سرما نخوری‪ ،‬رو سنگا حیاط‬ ‫نشین سردس تشک »‪.‬‬ ‫و مجید بی پروا به این طرف و ان طرف می دوید و می گفت‪:‬‬ ‫« بی بی‪»...‬‬ ‫مهدی باقربیگی یا همان مجید قصه ها؛ همان ابتدا از بی بی‬ ‫می گوید‪« :‬خدا رحمتش کند‪ ،‬مادربزرگ همه گروه بود‪ .‬ارتباط‬ ‫خوبی با همه داشت‪ ».‬بین سکانس ها با هم حرف می زدیم‪.‬‬ ‫دورتا دور حیاط ایوان سنگی است و پله‪ .‬برای استراحت که‬ ‫می نشستیم روی پله ها‪ .‬بی بی می گفت روی سنگها نَشین‪،‬‬ ‫سرد است‪.‬‬ ‫لهجه اش هم خارج از فیلمبرداری همان بود که توی قصه‪.‬‬ ‫سریع و صریح‪.‬‬ ‫همراه بی بی که بودیم‪ ،‬غذا را هم به اصرار می خوردیم‪.‬‬ ‫مجید از حال و هوای خانه های قدیمی می گوید و صفایی که‬ ‫داشت‪ .‬بزرگی و فضای سرسبز خانه ازکسالت و خستگی کار‬ ‫کم می کرد‪ .‬تنها بچه گروه بودم و زودتر از بقیه خسته می شدم‬ ‫اما فضا به گونه ای بود که خستگی را کمتر احساس می کردم‪.‬‬ ‫او معماری خانه ها را موثر می داند و معتقد است باید این خانه‬ ‫را به عنوان یک نمونه ایرانی و فرهنگی حفظ کرد‪.‬‬ ‫مجید؛ همان مجید است با یک صالبت مردانه‪ .‬همان که‬ ‫در صدایش می شنیدیم و خانه همان خانه با خاطراتی که از‬ ‫همان روز ها برایش باقی مانده است‪.‬‬ ‫او حاال هم اهل دوچرخه سواری است این را از دوچرخه ای‬ ‫ی گویم‪ .‬به یاد روزهایی که مدرسه‬ ‫که هنوز سوار است م ‪‎‬‬ ‫حلبیان می رفت‪ .‬مدرسه ای تا چشم کار می کرد دوچرخه بود‬ ‫و دوچرخه‪.‬‬ ‫می گوید همه سکانس ها به نوعی برایش خاطره است اما‬ ‫انجایی که جلوی اینه می ایستاد و به خودش می گفت‪«:‬اقا‬ ‫مجید‪ ،‬شوما ترقی می کنین!» را بیشتر از همه دوست دارد و با‬ ‫هم باردیگر تکرار می کنیم‪« :‬اقا مجید‪ ،‬شوما ترقی می کنین!»‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫مهدی باقربیگی یا همان‬ ‫مجید قصه ها؛ همان ابتدا‬ ‫از بیبی می گوید‪ « :‬خدا‬ ‫رحمتش کند‪ ،‬مادربزرگ‬ ‫همه گروه بود‪ .‬ارتباط‬ ‫خوبی با همه داشت‪».‬‬ ‫بین سکانس ها با هم هم‬ ‫حرف می زدیم‪ .‬دورتا دور‬ ‫حیاط ایوان سنگی است‬ ‫و پله‪ .‬برای استراحت که‬ ‫می نشستیم روی پله ها‪.‬‬ ‫بیبی می گفت روی سنگ ها‬ ‫نشین‪ ،‬سرد است‪.‬‬ ‫مجید از حال و هوای‬ ‫خانه های قدیمی می گوید و‬ ‫صفایی که داشت‪ .‬بزرگی‬ ‫و فضای سرسبز خانه‬ ‫ازکسالت و خستگی کار‬ ‫کم می کرد‪ .‬تنها بچه گروه‬ ‫بودم و زودتر از بقیه خسته‬ ‫می شدم اما فضا به گونه ای‬ ‫بود که خستگی را کمتر‬ ‫احساس می کردم‪.‬‬ ‫‪13‬‬ صفحه 13 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫محلهگردی‬ ‫لوکیشنی که به تنهایی‬ ‫عادت کرده است‬ ‫روزگارخاموش مدرسه قصه های مجید‬ ‫قصه هـای مجیـد کـه ساختـه‬ ‫لیال یزدانی‬ ‫می شود‪ ،‬یک سریـال پرطرفدار‬ ‫به دنیای کودکان و نوجوانان راه‬ ‫می یابد‪ ،‬سریالی که نه تنها بچه ها بلکه بزرگترها را‬ ‫نیز پای تلویزیون می کشاند‪ .‬نمایی که در بسیاری از‬ ‫سکانس های این سریال پرمخاطب تکرار می شود و‬ ‫بینندگان ان را دوست دارند و حس می کنند‪ ،‬مدرسه ای‬ ‫اشنا است‪ .‬مدرسه ای که در بطن قصه های مجید قرار‬ ‫دارد و جور محکمی به داستان های ان اتصال پیدا کرده‪،‬‬ ‫درواقع بخش های مختلف ان در تا ر و پود داستان های‬ ‫این مجموعه تنیده شده اند‪.‬‬ ‫مدرسه قصه های مجید را بسیاری از اصفهانی ها وانهایی‬ ‫که به اصفهان امده اند‪ ،‬دیده اند و یا وصفش را شنیده اند‪.‬‬ ‫اگربه دنبال خرید لوازم خانگی بوده اید‪ ،‬بدون تردید‬ ‫ازخیابان و کوچه مشهوری که به مدرسه قصه های‬ ‫مجید منتهی می شود‪ ،‬گذرکرده اید‪ .‬کوچه یخچال مشیر‬ ‫در خیابان هاتف از گذشته ها مرکزخرید و فروش لوازم‬ ‫خانگی است‪ .‬یکی از دارایی های این کوچه از قدیم‬ ‫یخچالی بوده و با توجه به مشیر‪ ،‬نام مالک زمین های این‬ ‫محدوده‪ ،‬کوچه به نام یخچال مشیر معروف شده است‪.‬‬ ‫انتهای کوچه بازار و کاروانسرایی به نام هندوها قراردارد‬ ‫که محل دادوستد تجار هندی با ایرانی بوده و بعدها‬ ‫بورس لوازم خانگی اصفهان شده است‪ .‬از خیابان هاتف‬ ‫که وارد این کوچه شوی‪ ،‬تاچشم کار می کند مغازه های‬ ‫بزرگ درکنارهم قرار گرفته اند که انواع لوازم خانگی را‬ ‫به خریداران عرضه می کنند‪.‬‬ ‫خیابان هاتف از محله های اصفهان قدیم‪ ،‬در دل شهر‬ ‫‪14‬‬ ‫سلجوقی قراردارد‪ .‬از محله هایی نوستالوژیک که کم تر‬ ‫اصفهانی و گردشگری می تواند از ان دل بکند‪ .‬دردل‬ ‫این کوچه‪ ،‬مدرسه ای قدیمی ایستاده که برسردرش‬ ‫تابلوی«دبیرستان پسرانه شهید حلبیـان» بـه چشم‬ ‫می خورد‪ .‬ان سوی دیگر مدرسه هم به محله جویباره‪،‬‬ ‫محله ای در نزدیکی میدان عتیق و در همسایگی مناره‬ ‫علی راه می یابد‪ .‬اینجا می توان سرنخی ازقصه های مجید‬ ‫و ادم هایش پیدا کرد و رد پای مجید و معلمان مدرسه‬ ‫را می شود حس کرد‪ .‬ستون های سنگی و فرسوده این‬ ‫مدرسه سرنوشتی مفصل تر از قصه های مجید دارند و‬ ‫حکایت روزگاری قدیمی تراز زمانی که پای تلویزیون‬ ‫می نشستیم را روایت می کنند‪.‬‬ ‫وقتی ازدر ورودی مدرسه وارد حیاط می شوی‪ ،‬ناگهان‬ ‫با حجم عظیمی ازخاطرات سرازیرشده به ذهنتان مواجه‬ ‫خواهید شد‪ .‬هنوز قدمی برنداشته که کلی صحنه های‬ ‫اشنا پیش روی چشمتان ظاهر می شود‪ .‬شاید دفعه اولی‬ ‫باشد که به این مدرسه قدم گذاشته اید‪ ،‬اما انگار گوشه‬ ‫گوشه اش برایتان اشنا است‪ .‬ندیده می دانید‪ ،‬انتهای مسیر‬ ‫پیش رویتان چه بخشی قرار دارد‪ .‬بخش هایی که بیش از‬ ‫دو دهه پیش همراه مجید قصه طی کردیم و همراه با‬ ‫وی شاد یا غمگین شدیم و لحظات پراسترس کالس‬ ‫ریاضی و زمین ورزش وحلقه بسکتبالی که توپ به داخل‬ ‫ان راه نمی یافت را تجربه کرده ایم‪ .‬اینجا بهترین فضایی‬ ‫است که می تواند شما را به حال و هوای سریال قصه های‬ ‫مجید برگرداند‪.‬‬ ‫شاید بد نباشد کمی با تاریخچه این مدرسه اشنا شویم‬ ‫و بدانیم مدرسه ای که ازان بسیارخاطره داریم‪ ،‬چه زمانی‬ ‫ساخته شده است‪ .‬اینجا همان جایی است که حس‬ ‫بودن در زمانی فرای زمانه خویش را تجربه می کنیم‪.‬‬ ‫مدرسه هنوز هم ادم ها را به سفر زمان می برد؛ به دهه‬ ‫‪ 60‬یا سال های پیش تر از ان؛ همان زمانی که الیانس نام‬ ‫داشت وکمی بعدترکه به نام اتحاد شناخته شد‪.‬‬ ‫سومین مدرسه الیانس کشور‪ 117 ،‬سال پیش؛ ‪ ۱۰‬مرداد‬ ‫‪ ۱۲۸۰‬هجری شمسی شروع به کار کرد و مدیریت ان به‬ ‫عهده شخصی به نام خُ رز َوق بود‪ .‬مدرسه ای که متر‪۴۵۰۰‬‬ ‫وسعت دارد و سردر اجری و کاشی کاری ان در زیر‬ ‫تابلوی جدید پنهان شده است‪ .‬بنای شرقی باقی مانده‬ ‫درحال حاضر از سه قسمت تشکیل شده؛ جنوبی‪ ،‬میانی‬ ‫و شمالی‪ .‬بنای جنوبی به ارتفاع ‪ 9/5‬متر در دو طبقه بنا‬ ‫شده که درهرطبقه ان ‪ ۵‬کالس قراردارد و راه پله ان‬ ‫در قسمت شمالی واقع شده و ایوان ان با ‪ ۱۴‬ستون و‬ ‫سرستون های گچی تزئین شده است‪.‬‬ ‫بنای میانی مدرسه به طول ‪ ۱۴‬متردر حال حاضر یک‬ ‫طبقه است‪ .‬قسمت پشتی ان کامال ویران شده‪ ،‬این بنا‬ ‫قبال دوطبقه بوده و طبقه زیرین سالن غذاخوری و طبقه‬ ‫فوقانی سالن کنفرانس مدرسه اتحاد بوده است وایوان ان‬ ‫‪ ۶‬ستون سنگی قاجاری منحصر به فرد دارد‪.‬‬ ‫ستون ها با نقوشی از حضرت داوود در میان پرندگان و‬ ‫حضرت موسی با تبرزین و نقوش حیوانی حجاری شده‬ ‫است‪ .‬بنای شمالی مدرسه قرینه عمارت جنوبی است و‬ ‫دفتر مدیر مدرسه و یک کنیسه برای یهودیان دران قرار‬ ‫دارد‪ .‬پیشینه معماری این مدرسه و مجموعه تاریخی‬ ‫مذهبی هم پیوند ان؛ کنیسه به اواخر دوره قاجار و اوایل‬ ‫دوره پهلوی اول بازمی گردد‪ .‬مدرسه قدیمی بعدها به‬ صفحه 14 ‫بلوط‬ ‫محلهگردی‬ ‫نام شهید حلبیان یکی از دانش اموزان شهیدش در دفاع‬ ‫مقدس شهره شد‪ .‬با وجود اینکه دیگر سال هاست از صفا‬ ‫و صمیمیت دورانی که مجید قصه به این مدرسه می امد‬ ‫در زندگی افراد خبری نیست‪ ،‬اما مدرسه قصه های مجید‬ ‫با وجود همه مشکالت هنوزهم حال اد م‪‎‬ها را خوب میکند‪.‬‬ ‫این مدرسه قدیمی که روزی محل فیلمبرداری یک سریال‬ ‫پر بیننده بوده در روزگارحیاتش‪ ،‬روزهای سختی را سپری‬ ‫کرده است؛ همان روزهایی که بخش هایی از پاره تنش‬ ‫فرو ریخت ومحلی برای معتادان و مکانی برای استراحت‬ ‫ن خواب ها شد‪ .‬مدرسه قصه های مجید از این روزها‬ ‫کارت ‬ ‫گذشت تا به ‪ 18‬بهمن ‪ 93‬رسید وبا شماره ‪ ۳۱۷۷۷‬به ثبت‬ ‫ملی شد‪ ،‬اما این رویداد بزرگ هم روزهای خوش را برای‬ ‫مدرسه به ارمغان نیاورد و این اثر تاریخی تا جایگاهی‬ ‫تنزل کرد که فضای پارک خوروهای اصفهانی ها شد و‬ ‫چنان وضعیت بدی برای این بنای تاریخی رقم خورد‬ ‫که صدای مجید قصه که زمانی عضو شورای اسالمی‬ ‫شهراصفهان بود‪ ،‬درامد‪ .‬تیرماه سال گذشته بود که مهدی‬ ‫باقربیگی از پارکینگ شدن این مدرسه با وجود انکه‬ ‫ثبت ملی شده است‪ ،‬گالیه کرد و از مسئوالن سازمان‬ ‫میراث فرهنگی خواست که ازپارکینگ ماندن این مدرسه‬ ‫جلوگیری کنند‪.‬‬ ‫امروز می توان از مقابل مدرسه رد شد و با وجود همه‬ ‫تغییرات با خیال راحت قصه های مجید و روزهای خوش‬ ‫زمان تماشای سریال همراه شد‪ .‬اما فروریختن بخش هایی‬ ‫ازمدرسه‪ ،‬فروغ ته مانده این بنای تاریخی را کم کرده‬ ‫و صدای حاکم در پیرامون ان صدای موتورسیکلت ها و‬ ‫خودروهای حمل لوازم خانگی است که ُقرقش کرده اند‪.‬‬ ‫مدرسه شهید حلبیان انقدر خاطره و نوستالژی را در دل‬ ‫خود جای داده است که می تواند یکی از سرمایه های‬ ‫ارزشمند اصفهان باشد‪.‬‬ ‫بعد ازدیدن هرفیلمی‪ ،‬تنها بازیگران ان نیستند که‬ ‫درخاطرمان ثبت می شوند‪ ،‬بلکه لوکیشن های فیلم هم‬ ‫به خاطراتمان راه پیدا می کنند‪.‬‬ ‫همین لوکیشن ها هستند که نقش گردشگری فیلم‬ ‫یا ‪ Film Tourism‬را در جذاب سازی مقاصد‬ ‫گردشگری پررنگ می کنند‪ .‬بینندگان عالقمند هستند‬ ‫که بعد ازتولید فیلمها‪ ،‬فضاهای نمایش داده شده در انها‬ ‫را از نزدیک ببینند‪ .‬مرور خاطرات و زیبایی های گذشته‬ ‫شوربسیاری در ما برمی انگیزاند و دیدن لوکیشن فیلم ها‬ ‫و سریال ها در دسته خاطرات و زیبایی های گذشته قرار‬ ‫می گیرند و درست مانند دیدن عکس ها و فیلم های‬ ‫خانوادگی اوقات خوش را به یادمان می اورند‪ .‬اصفهان هم‬ ‫می تواند با مرمت و احیای این بنای تاریخی دوستداران‬ ‫قصه های مجید را به سمت این لوکشین به یاد ماندنی‬ ‫بکشاند؛ رویکردی برای توسعه گردشگری که پیش از این‬ ‫درکشورهای کانادا‪ ،‬ترکیه و کره تجربه شده است‪.‬‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫پیشینه معماری این مدرسه‬ ‫و مجموعه تاریخی مذهبی‬ ‫هم پیوند ان؛ کنیسه‬ ‫به اواخر دوره قاجار و‬ ‫اوایل دوره پهلوی اول‬ ‫بازمی گردد‪ .‬مدرسه قدیمی‬ ‫بعدها به نام شهید حلبیان‬ ‫یکی از دانش اموزان‬ ‫شهیدش در دفاع مقدس‬ ‫شهره شد‬ ‫امروز می توان از مقابل‬ ‫مدرسه رد شد و با وجود‬ ‫همه تغییرات با خیال راحت‬ ‫قصه های مجید و روزهای‬ ‫خوش زمان تماشای سریال‬ ‫همراه شد‪ .‬اما فروریختن‬ ‫بخش هایی ازمدرسه‪ ،‬فروغ‬ ‫ته مانده این بنای تاریخی‬ ‫را کم کرده و صدای حاکم‬ ‫در پیرامون ان صدای‬ ‫موتورسیکلت ها و خودروهای‬ ‫حمل لوازم خانگی است‬ ‫که ُقرقش کرده اند‪ .‬مدرسه‬ ‫شهید حلبیان انقدر خاطره‬ ‫و نوستالژی را در دل‬ ‫خود جای داده است که‬ ‫می تواند یکی از سرمایه های‬ ‫ارزشمند اصفهان باشد‬ ‫‪15‬‬ صفحه 15 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫محلهگردی‬ ‫قصه َپره و پدال‬ ‫تم اصلی قصه های مجید‬ ‫لیال یزدانی‬ ‫میدان نقش جهان و بیش از بیسـت‬ ‫دوچرخه سـوار نوجوانـی کـه ایـن‬ ‫میـدان تاریخـی را با دوچرخه دور‬ ‫می زدند‪ ،‬یکی از خاطره انگیزترین‬ ‫سکانس های قصه های مجید است‪.‬‬ ‫در این دور زدن است که بیننده با‬ ‫ش جهان و ویژگی های‬ ‫میدان نق ‬ ‫خاص کالبدی اش روبه رو می شود‬ ‫ّ‬ ‫و عناصر چهارسـوی میدان رخ‬ ‫می نمایند‪ .‬در همیـن سکانس است‬ ‫که این میدان با سازمان فضایی اش‪،‬‬ ‫با معانی معنوی که به ذهن ناظر القا‬ ‫معروفیتش‪،‬‬ ‫می کند‪ ،‬با تاریخش‪ ،‬با‬ ‫ّ‬ ‫با هنرها و صناعات و فنونی که در‬ ‫ایجادش به کارگرفته شده‪ ،‬با نقشی‬ ‫که از یک فضای شهری منحصر‬ ‫به فرد ایفا می کند‪ ،‬پیش چشم ها‬ ‫قرار می گیرد ‪.‬‬ ‫‪16‬‬ ‫اصفهان و دوچرخه ساده وقدیمی که رنگ‬ ‫به چهره نداشت و به نحیفی نوجوان قصه بود‪ ،‬تِم اصلی‬ ‫قصه های مجید را شکل می داد‪ .‬نوجوانی که رکاب می زد‬ ‫وهمزمان با چرخش رکاب های دوچرخه اش به دورشهر‬ ‫می چرخید و از کوچه پس کوچه باریک ومسقفی می گذشت‬ ‫که برای عبور پیاده طراحی شده و کمتر خودرو به ان راه‬ ‫داشت و از طاق های ضربی وگاهی صاف ساخته شده بود‪.‬‬ ‫اصفهان قصه های مجید که دوچرخه از میان فضاهای‬ ‫ان می گذشت هنوزاسیرزندگی شهری مدرن نشده بودکه‬ ‫درمیان ساختمان های بلند‪ ،‬بزرگراه ها وخیابان های جدید‬ ‫گرفتار بیاید‪.‬‬ ‫اصفهان قصه ای که سال ‪ 70‬به تصویرکشیده شده بود‬ ‫برای ساکنانش فضایی اشنا و خودمانی بود و مجید قصه‬ ‫وقتی با دوچرخه از این فضاها عبور می کرد‪ ،‬این حس اشنا‬ ‫را نیز به بینندگان منتقل می کرد‪ .‬اصفهانی که در قصه های‬ ‫مجید پیش چشم بیندگان قرار می گرفت درجایی ازگذشته‬ ‫گم نشده بود تا فضاهایی ازاهن‪ ،‬سیمان شکل بگیرد که‬ ‫ هیچ چشم اندازی از هنر و زیبایی و مهر ندارد‪ .‬روابط در‬ ‫کوچه های شهری که فیلم برمحوران شکل گرفته‬ ‫مبتنی بر تعامالت چهره به چهره است‪ .‬حضور پیاده در‬ ‫فضاهای شهر وبا دوچرخه به دل شهررفتن ‪ ،‬نه تنها ارتباط‬ ‫چهره به چهره ادم ها را رقم می زد‪ ،‬بلکه زمینه کشف‬ ‫شهر را فراهم می کرد و دراین هم زیستی ساکنان بود که‬ ‫به شهرمعنا می داد‪ .‬همین درکنارهم قرارگرفتن ادم ها در‬ ‫کوچه و بازار و خوش و بش انها با یکدیگر بود که به شهر‬ ‫«هویت» می داد وادم ها را چنان به هم نزدیک می کرد‬ ‫که دیگر نفع شخصی درروابط شان جایی نداشت وانچه‬ ‫دراین فضا بیشتر به چشم می امد‪ ،‬مصلحت جمعی بود‪.‬‬ ‫همان قدری که شهر در قصه های مجید زنده بود‪،‬‬ ‫دوچرخه نیز زنده بود وبیننده ان را احساس می کرد‪ .‬غصه‪،‬‬ ‫شادی‪ ،‬هیجان‪ ،‬سرخوردگی‪ ،‬بی حوصلگی و خستگی‬ ‫مجید در نگاه این دوچرخه قدیمی منعکس بود که بیننده‬ ‫ان را می فهمید‪ .‬این دوچرخه نقش مهمی درزندگی مجید‬ ‫داشت‪ ،‬همانگونه که در زندگی خیلی از اصفهانی های‬ ‫دیگر نقش داشت‪.‬‬ ‫دوچرخه مجید شب ها را در داالن باریک حیاط خانه‬ ‫قدیمی قصه ها که نمادی از خانه های اصفهان قدیم‬ ‫بود سرمی کرد و صبح ها با او همراه می شد و به مدرسه‬ ‫می امد و بیننده هم زمان با نوجوان قصه وارد حیاط‬ ‫بزرگ مدرسه ای می شد که وجه مشخصش تعداد بسیار‬ ‫دوچرخه های پارک شده بود که با وجود هزار دانش اموز‬ ‫این مدرسه تعداد انها چندان کم هم نبود و بینندگان‬ ‫قصه های مجید میله هایی را به خاطر می اورند که در‬ ‫حیاط مدرسه نصب شده بود و دوچرخه های دانش اموزان‬ ‫به ان ها قفل می شدند‪.‬‬ ‫امروز که به مدرسـه شهیـد حلبیـان بروی‪ ،‬پس از‬ ‫سال ها دوچرخه ها به این مدرسه بازگشته اند و با نصب‬ ‫گیره های دوچرخه و استقبال دانش اموزان‪ ،‬حیاط مدرسه‬ ‫نوستالوژیک قصه های مجید یکبار دیگر پر از دوچرخه ها‬ ‫است‪ .‬دوچرخه تنها در سفر به مدرسه همراه مجید‬ ‫نبود‪ .‬اگرچه تصویرمجید سوار بر دوچرخه با کتاب ها‬ ‫و دفترهایی که با کشی بر روی فرمان دوچرخه بسته‬ ‫شده بود برای همه ملموس تر بود‪ ،‬اما دوچرخه هم پای‬ ‫مجید همه جا بود‪ .‬انجا که به بازار می رفت تا کتاب‬ صفحه 16 ‫بلوط‬ ‫محلهگردی‬ ‫بخرد‪ ،‬انجا که بی حوصله می شد و از مدرسه فاصله‬ ‫می گرفت‪ ،‬انجا که برای بی بی خرید می کرد‪ .‬این‬ ‫دوچرخه هیچگاه ازپای نمی افتاد‪ ،‬درست مثل خود‬ ‫مجید که در سختی های زندگی ازنفس نمی افتاد‪.‬‬ ‫مجید هرگاه از فضاهای مدرسه به تنگ می امد و‬ ‫روابط اقتدارامیز مدرسه‪ ،‬خانه‪ ،‬خانواده و محله را تاب‬ ‫نمی اورد با دوچرخه اش به دل شهر می زد‪ .‬بازار‪،‬‬ ‫میدان نقش جهان‪ ،‬چهارباغ عباسی و محله های سنتی‬ ‫اطراف میدان و حاشیه زاینده رود نشانگانی بودند که‬ ‫دوچرخه سواری در انها لحظات نشاط اوری رابرای‬ ‫وی رقم می زد‪.‬‬ ‫روشن ترین تصویری که از اصفهان دهه های سی‪،‬‬ ‫چهل‪ ،‬پنجاه و شصت در ذهن اصفهانی ها مانده است ‪،‬‬ ‫دوچرخه سوارانی هستند که صدای زنگ دوچرخه های‬ ‫انها در کوچه پس کوچه های اصفهان می پیچید و‬ ‫دراین سال ها صدای زنگ دوچرخه برای اصفهانی ها‬ ‫صدایی اشنا بود ‪.‬‬ ‫صنعتی شدن اصفهان که با فعالیـت ‪ 20‬کارخانـه‬ ‫ریسندگی همراه بود‪ ،‬پـای کارگـران جویـای کار‬ ‫را به این شهر باز کرد و این اغازی بود برای به‬ ‫حرکت در امدن دوچرخه ها در خیابان های اصفهان‪.‬‬ ‫کارگرانی که برای رفت و برگشت به محل کار از‬ ‫ارزان ترین وسیله نقلیه‪ ،‬دوچرخه استفاده می کردند؛ وسیله ‬ ‫نقلیه مناسبی که با ان می شد از هر گذری گذشت‪.‬‬ ‫استفاده اصفهانی ها از دوچرخه سبب شد روزنامه های‬ ‫ان روزها‪ ،‬از اصفهان به عنوان دومین شهر‬ ‫دوچرخه سوارها در دنیا نام ببرند و تاکید کنند که‬ ‫این شهر از نظر تعداد دوچرخه از همه شهرهای‬ ‫ایران جلوتر است و کمتر خانه ای وجود دارد که چند‬ ‫دوچرخه در ان نباشد‪.‬‬ ‫در دهه های بیست و سی و چهل‪ ،‬تعداد دوچرخه های‬ ‫اصفهان ان قدر زیاد بود که مدیران شهر را با مشکل‬ ‫مواجه کرده بود‪ ،‬برعکس این سال ها که مدیران‬ ‫شهر اصفهان از خودروهای بسیار به ستوه امده اند‬ ‫و شهروندان را به دوچرخه سواری تشویق می کنند‪،‬‬ ‫ان روزها مدیران شهر برای خالصی از دوچرخه های‬ ‫بسیار و دوچرخه سواران بی نظم تالش می کردند‪.‬‬ ‫بر اساس گزارش شهربانی اصفهان که در روزنامه‬ ‫اصفهان در سال ‪ 1327‬درج شده است‪ ،‬حدود ‪12‬‬ ‫هزار دوچرخه در شهر شماره شده بود و در حدود‬ ‫بیست هزار نفر هم گواهی نامه دوچرخه داشتند‪.‬‬ ‫این امار در سال ‪ 1341‬به چند صد هزار رسید‪،‬‬ ‫به طوریکه روزنامه اصفهان در سال ‪ 1341‬نوشت‪:‬‬ ‫«تعداد دوچرخه سواران به حدی زیاد است که اگر‬ ‫راهنمایی تمام مامورانش را فقط به کار نظم و نسق‬ ‫انان بگمارد‪ ،‬باز هم کنترل کردن ان ها در تمام شهر‬ ‫قادر نیست‪».‬‬ ‫اما ‪ 27‬سال بعد ازقصه های مجید‪ ،‬شهردر دام غول‬ ‫وسایل نقلیه موتوری گرفتار شده و خودروها یکه تاز‬ ‫خیابان های شهرهستند‪ .‬حاال دیگرخیلی وقت است‬ ‫که خودروها و صدای گوشخراش شان تصویر و صدای‬ ‫اشنای اصفهانی ها هستند و دوچرخه های قدیمی جای‬ ‫خود را به خودروی تک سرنشین داده اند‪ .‬اگر چنین‬ ‫شرایطی ادامه یابد با اطمینان می توان گفت خاطرات‬ ‫کودکی و نوجوانی نسل های بعدی را دوچرخه ها‬ ‫نخواهند ساخت‪.‬‬ ‫از ان همه هرکولس های نوستالوژیکی که خاطره‬ ‫کودکی و نوجوانی بسیاری از اصفهانی ها است‪،‬‬ ‫تعداد زیادی باقی نمانده‪ ،‬اما هنوز هم می توان از‬ ‫این دوچرخه ها در فضاهای شهری اصفهـان سراغ‬ ‫گرفت‪ ،‬دوچرخه های قدیمی که به همراه همراهان‬ ‫همیشگی شان که غبار گذشت زمان بر چهره شان‬ ‫نشسته است‪ ،‬هنوز هم مسافر خیابان های اصفهان اند‬ ‫و ازپا نیفتاده اند‪.‬‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫امروز که به مدرسه شهید‬ ‫حلبیان بروی‪ ،‬پس از سال ها‬ ‫دوچرخه ها به این مدرسه‬ ‫بازگشته اند و با نصب‬ ‫گیره های دوچرخه و استقبال‬ ‫دانش اموزان‪ ،‬حیاط مدرسه‬ ‫نوستالوژیک قصه های مجید‬ ‫یکبار دیگر پر از دوچرخه ها‬ ‫است‪.‬‬ ‫این دوچرخه هیچگاه ازپای‬ ‫نمی افتاد‪ ،‬درست مثل خود‬ ‫مجید که در سختی های‬ ‫زندگی ازنفس نمی افتاد‪.‬‬ ‫مجید هرگاه از فضاهای‬ ‫مدرسه به تنگ می امد و‬ ‫روابط اقتدارامیز مدرسه‪،‬‬ ‫خانه‪ ،‬خانواده و محله را تاب‬ ‫نمی اورد با دوچرخه اش به‬ ‫دل شهر می زد‪ .‬بازار‪ ،‬میدان‬ ‫نقش جهان‪ ،‬چهارباغ عباسی‬ ‫و محله های سنتی اطراف‬ ‫میدان و حاشیه زاینده رود‬ ‫نشانگانی بودند که دوچرخه‬ ‫سواری در انها لحظات‬ ‫نشاط اوری رابرای وی رقم‬ ‫می زد‪.‬‬ ‫‪17‬‬ صفحه 17 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫محلهگردی‬ ‫قصه های مجید اصفانی بود ولی جهانی شد‬ ‫گشت و گذر در محله یزدخواستی ها با یک مورد غیرمنتظره‬ ‫مهری فروغی حسن سرائیان را یکی از همسایه ها‬ ‫معرفی می کند‪ .‬می گوید معروف‬ ‫است به حسن مسجدی‪ .‬خانه شان روبروی مسجد است‬ ‫و همیشه همانجا کنار مسجد می نشیند‪ .‬حتما االن هم‬ ‫همانجاست‪ .‬مسجد یزدخواستی ها‪.‬‬ ‫مسیر را به سمت مسجد پیش می رویم از خانه بی بی تا‬ ‫مسجد راهی نیست‪ .‬اقایی روبروی مسجد نشسته‪ .‬از پیش‬ ‫چشمش رد می شویم‪ .‬با کسی در حال حرف زدن است‪.‬‬ ‫کمی روی سکوی مسجد می نشینیم و می رویم داخل‬ ‫یک دکان که کارش تعمیر کفش است‪ .‬او هم از قدیم‬ ‫همین محل بوده اما با کاری گسترده تر از حاال‪ .‬می گوید‪:‬‬ ‫«ان روزها حالم بهتر بود‪ ،‬کفش نو میدوختم‪ .‬بعد از پخش‬ ‫سریال‪ ،‬افتخار می کردیم اینجا محلی یزدخواستی هاس»‬ ‫سراغ حسن مسجدی را از او می گیریم با اشاره دست اما‬ ‫مردی را نشان می دهد که روبروی مسجد نشسته است‪.‬‬ ‫پیش می رویم و با خوش و بش‪ ،‬سر حرف را باز می کنیم‪.‬‬ ‫عرض به خدمتدون من دیدم شوما ِاز این جا رد شدین‪.‬‬ ‫حسن اقا؛ راننده سرویس قصه های مجید با همان لهجه‬ ‫شیرین اصفهانی‪.‬‬ ‫انقدر کنار مسجد نشستید که حسن سرائیان‬ ‫شد؛ «حسن مچدی!»‬ ‫می خندد‪ .‬من‪ ،‬اینجا مینی بوس داشتم؛ وقتی سرویس‬ ‫نداشتم‪ ،‬جام همینجا بود؛ دمی مسجد‪.‬‬ ‫اهل همین محل هستید؟‬ ‫من ‪ 76‬سالس اینجام‪.‬‬ ‫کی متوجه شدید اینجا فیلم بازی می کنند؟‬ ‫ا َوخ یه شب دیدیم که یکی اومد دری خونه‪ .‬یه مینی‬ ‫بوس داشتم‪ .‬گفت میای بری سرویسی اینا را ببری؟ فالن‬ ‫سا‪ ،‬بیسارسا‪ .‬رفتیم سرویس شونو بردیم تا اخری کار‪.‬‬ ‫سرویس رفتو امدا و ایابا و ذهاب همه جا با من بود‪ .‬حتی‬ ‫تعرونم من بردمشون‪ .‬شیراز‪ .‬همه جا من رفتم‪.‬‬ ‫فقط قصه های مجید را همراه گروه بودید؟‬ ‫نه‪ .‬اینا می خواسن منا بطور کل ببرن تهران دنبالی‬ ‫خودشون‪ .‬حج خانوم رضایت نداد و گفت نه ( می خندد)‬ ‫مام بشون گفتیم نه‪ ،‬تا همیجا هم که باشون اومدم‬ ‫کافیس‪.‬‬ ‫ان زمان خانه دست کی بود که اجاره دادند؟‬ ‫دسی یه نفر بود به نام (فکر می کند) اسمشا یادم رفته‪.‬‬ ‫اومدن اینجا فیلم پرکردندا‪ .‬فیلمشون که خالص شد‬ ‫رفتیم توی جی‪ .‬اونجا که خالص شد خواستن منا ببرن‬ ‫دنبالشون تهران که گفتم نمی تونم‪.‬‬ ‫برخورد اقای پوراحمد چطور بود؟‬ ‫خب بود‪.‬همش خب بود‪.‬‬ ‫مجید چطور؟‬ ‫‪18‬‬ ‫منا نیمیشناسد دیگه( می خندد)یه روز تو قرض الحسنه‬ ‫وایساده بودم یهو دیدم یکی اومد سالم کردا‪ .‬دیدم یارو‬ ‫نیگا می کندا می خندد‪ .‬گفتم چرا میخندی؟‬ ‫گفت‪ :‬اینا میشناسیش؟! گفتم‪ :‬نه! به اون گفت‪ :‬شوما‬ ‫ایشونا میشناسی؟ گفت به جا نمی یارم‪ .‬گفت اینس که‬ ‫راننده تون بود تو قصه های مجید! دست انداخت گردنی‬ ‫ما و بنا کرد ماچ و موچ کردن‪.‬‬ ‫بی بی چطور بود‪.‬؟‬ ‫بی بی ام خب بود‪ .‬خیلی مهربون بود‪ .‬تو برنامه کاراش‬ ‫که ما بودیم‪ ،‬فقط یه دوجا َه َونگ ا چراغی سه فیتیله ی‬ ‫میخواس از خونه براش بردیم‪.‬‬ ‫از اتفاقاتی که می افتاد و شیطنت های مجید‬ ‫بگویید‪.‬‬ ‫صبح از ساعت شیشا هفت شروع می کردیم‪ .‬بعضی روزا‬ ‫تا دو بعدی ظهر بعضی روزا تا دمی غوروب‪ .‬اوناشم که‬ ‫میماد شی بیگیرن شب میگرفتن‪ .‬ما در اختیارشون بودیم‪.‬‬ ‫سالم حالی شوما خبه؟( کسی عبور می کند وحسن‬ ‫مسجدی بی انکه حواسش به ما باشد و ِرکودر چاق‬ ‫سالمتی می کند)‬ ‫از بقچه بستن مجید برای اردو بگویید‪ .‬از‬ ‫علی مراد‪.‬‬ ‫بله‪ .‬بیچاره علی مراد‪ ،‬مرد‪ .‬تو بازاری کفاشا برا ایور او َور چیز‬ ‫می برد‪ .‬رفتن اوردنشا رختخواب اینجا میذاشت رو گاریشا‬ ‫می برد اینورا اون ور‪ .‬بعد به مجید می گفت‪ :‬من نیمیتونم‪،‬‬ ‫نیمیتونم اینقدر دنبال تو رابیفتم و بیام‪ .‬مزدی منا بده برم‪.‬‬ ‫داد و بیداد می کرد‪ .‬بیچاره اونم مرد‪.‬‬ ‫از صحنه هایی بود بگویید که در حین کار‬ ‫برای شما جذابیت داشت‪ .‬به هرحال تجربه‬ ‫اولتان بود‪.‬‬ ‫خب بود‪ .‬خب بود‪.‬‬ ‫از چه نظری؟‬ ‫از نظری اینکه این فیلما مردم میپرستیدند‪ .‬سه چهارتا‬ ‫سینما این فیلم را نشون داد‪ .‬دری سینما وایساده بودنم‬ ‫تو نوبت‪.‬‬ ‫شما هم رفتین سینما؟‬ ‫نه‪ .‬من تو تیلیویزیون می دیدم‪ (.‬می خندد)‬ ‫مقایسه دیدن از تلویزیون و بودن سرصحنه‬ ‫فیلمبرداری چه تفاوتی داشت؟‬ ‫خب بود‪ .‬خب بود‪ .‬تقریبا عشق می کردم‪ .‬شیرین بود‬ ‫برام‪ .‬هرکی هم می رسید میگفت حج حسن ما دیشب‬ ‫دیدیمت‪...‬‬ ‫به فامیل چی میگفتین؟‬ ‫خب یه عده نمیدونسن که منم‪ .‬یه عده که میدونسن و‬ ‫مال محل بودن تعریف میکردن‪.‬‬ ‫در کار شده بود مجید شیطنت بکنه و اقای‬ ‫پوراحمد برخوردی داشته باشد؟‬ ‫نه فقط دو دفعه مجید عصبانی شد گفت نیمی خوام دیگه‬ ‫این فیلما بازی کونم‪ .‬دس از سرم بردارین میخوام برم‪.‬‬ ‫اوخ خوراکی روزانه اشا هم گذاشته بودن به عهده من‪.‬‬ ‫روزی دوتا‪ .‬سه تا دونه موز می دادم بش می خورد‪.‬خوب‬ ‫بود‪ .‬بالخره کوچیک بود خسته می شد‪.‬‬ ‫بازهم دوست دارید فیلم بازی کنید؟‬ ‫نه دیگه‪ .‬من سکته کردم‪ .‬مریضم (می خندد‪ ).‬االنم اگه‬ ‫کار نی میکونما و ماشینا فروختم به خاطری سکته مس‪.‬‬ ‫پیشنهادی برای فیلم دیگری نداشتین؟‬ ‫چرا یه جا دیگه هم اومدن دنبالم نرفتم‪ .‬نیمیشناخمتشون‪.‬‬ ‫پوراحمد را هم نمی شناختید؟‬ ‫اون روز من منزلم همینجا بود‪ .‬خب بود باالخره خیلی‬ ‫عالی بود‪ .‬فیلمشم همی االن اگه ب ِ َدن مردم میرن میبینن‪.‬‬ ‫فیلم های االن را می بیند؟‬ ‫به درد نیمی خورد‪ .‬فیلما االن فیلم نیس که!‬ ‫چرا؟ قصه های مجید چی داشت که اینها‬ ‫نداره؟‬ ‫خب‪ ،‬فیلم پرکردنی مجید؛ نه اصفانی بودندا و تو محلم‬ ‫پر شده بود همه میپسندیدند‪ .‬اصفانی بود ولی جهانی شد‪.‬‬ ‫فیلم تو تمومی این شهرستانا رفت درصورتی که االنه اگه‬ ‫بدن بیرون مردم چار ِچش میشینن نیگا میکونن‪.‬‬ ‫خبردار شدید که عضو شورا شد؟‬ ‫بله‪ .‬خبردار شدم‪.‬‬ ‫به مجید رای دادید؟‬ ‫واال ا ِز ما کِسی رای نخواست‪ .‬اما بعد فهمیدم عضوی‬ ‫شورا شده‪.‬‬ صفحه 18 ‫روایت‬ ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫لبخند به لب و اشک به چشم‬ ‫روایت سیما طاهرکرد‬ ‫اولین تصویری که با شنیدن نام‬ ‫مجید به ذهن می رسد نوجوانی‬ ‫بازیگوش و الغر اندام است با‬ ‫مادر بزرگ مهربانی به نام بی بی‪.‬‬ ‫نوجوانی محروم اما سمج که برای‬ ‫رسیدن به خواسته هایش مدام فکر‬ ‫می کرد‪ ،‬نقشه می کشید و هر بار با‬ ‫شکست روبه رو می شد‪ .‬با شنیدن‬ ‫اسم قصه های مجید یاد دورانی‬ ‫کوپن‬ ‫می افتیم که صف نان بود و ِ‬ ‫مرغ و برنج و قند و شکر و روزهایی‬ ‫که فضای شهر و روستا هنوز متاثر‬ ‫از فضای جنگ بود‪ .‬ان روزها‬ ‫خوانـدن داستان هایـی که لبخند‬ ‫به لب می اورد غنیمتی ارزشمند‬ ‫بود‪ .‬چقدر خوش شانس بودم که‬ ‫همسرم در بازگشت ازیک سفر‪،‬‬ ‫مجموعه قصه های مجید نوشته‬ ‫هوشنگ مرادی کرمانی را برایم‬ ‫سوغات اورد‪ .‬یادم هست نوجوان‬ ‫روی جلد کتاب را که دیدم توی دلم‬ ‫گفتم به جای رمان‪ ،‬کتاب کودک‬ ‫برایم اورده! اما اولین داستانش را‬ ‫که خواندم یک نفس تا اخرکتاب‬ ‫رفتم‪ ،‬داستان پشت داستان خندیدم‬ ‫وبغض کردم‪.‬‬ ‫وقتی سال ‪ 71‬سریال‬ ‫قصه های مجید به کارگردانی کیومرث‬ ‫پوراحمد از تلویزیون پخش شد‪ ،‬این‬ ‫بار همراه بچه هایم که بزرگ تر شده‬ ‫بودند مشتاقانه به تماشایش نشستم‪ ،‬اما‬ ‫مجیدی که با نیروی خیالم تصور کرده‬ ‫بودم با مجیدی که در فیلم می دیدم‬ ‫متفاوت بود با این حال مجی ِد فیلم همان‬ ‫قدر شیرین بودکه مجی ِد کتاب‪ .‬در همان‬ ‫دیدار اول مجید و بی بی و لهجه اصفهانی‬ ‫و ان خانه قدیمی و حوض سنگی پر ابش‬ ‫تبدیل به تصاویری اشنا و دوست داشتنی‬ ‫شدند‪.‬‬ ‫مجید فیلم با مجید کتاب تفاوت هایی‬ ‫داشت اما تفاوت ها انقدر نبود که تعجب‬ ‫کنیم‪ .‬مجی ِد فیلم اصفهانی بود و مجی ِد‬ ‫کتاب کرمانی‪ .‬مجید فیلم با اعمال و‬ ‫رفتارش ما را با خود همراه می کرد و‬ ‫مجی ِد کتاب راوی اول شخصی بود که‬ ‫ریزه کاری های هر ماجرا را با شیرین زبانی‬ ‫توضیح می داد‪ .‬هردو شخصیتی دلنشین‬ ‫و ساده داشتند با شیطنت های کودکانه‪.‬‬ ‫فقر و محرومیت هم از مضامین اصلی‬ ‫کتاب و فیلم بود‪ .‬مجی ِد کتاب‪ ،‬سی وسه‬ ‫داستان برای ما تعریف می کرد با پیرنگی‬ ‫قابل قبول و موضوعی اجتماعی و مجید‬ ‫فیلم تلفیقی از ماجراهای کتاب بود در‬ ‫یازده قسمت‪ .‬کارگردان عناصری به‬ ‫فیلم اضافه یا از داستان حذف کرده بود‬ ‫و عناوین هر بخش از سریال نیز متفاوت‬ ‫از نام داستان های کتاب بود‪ .‬فقط فیلم‬ ‫«خواب نما» با نام داستان اصلی مطابقت‬ ‫داشت اما فیلم «ژاکت» اقتباسی از قصه‬ ‫«ژاکت پشمی» بود و شاعرانگی مجید‬ ‫را به تصویر میکشید‪ .‬فیلمنامه «بهانه»‬ ‫بر اساس قصه «کراوات» نوشته شده‬ ‫بود و فیلم «لباس عید» هم اقتباسی از‬ ‫«قصه خیاط» بود‪ .‬فیلم«سفرنامه شیراز»‬ ‫اقتباسی از قصه های «سفر نامه اصفهان»‬ ‫و «سفر» بود و فیلم «اردو» بر اساس‬ ‫قصه های اردو‪ ،‬بیل و ابگوشت تهیه شده‬ ‫بود‪ .‬فیلم «یک بعد ازظهر گرم» با نگاهی‬ ‫به قصه «هندوانه» و فیلم نامه «ملخ‬ ‫دریایی» بر اساس داستان «ماهی» تهیه‬ ‫شده بود‪ .‬تغییر قصه در فیلم ملخ دریایی‬ ‫به این صورت بود که کارگردان جای‬ ‫ماهی را با میگو عوض می کرد‪ .‬در انتهای‬ ‫فیلم‪ ،‬همسر معلم برای بی بی مقداری‬ ‫میگو می فرستاد اما در داستان‪ ،‬مجید دور‬ ‫از چشم معلم‪ ،‬تکه ای ماهی الی نان‬ ‫می گذاشت و برای بی بی میبرد و درپایان‬ ‫ماهی و میگو نصیب گربه می شد!‬ ‫فیلم«خواب نما» در باره مرگ مش عباس‬ ‫ابکش محله بود‪ .‬مجید با شیطنت خوابی‬ ‫ساختگی را برای بی بی تعریف می کرد و‬ ‫بی بی که به تعبیر خواب اعتقاد داشت‪ ،‬فرا‬ ‫رسیدن مرگ خود را باور می کرد‪ .‬شغل‬ ‫مش عباس در کتاب ابکشی بود اما در‬ ‫فیلمنامه همه کارهای نجاری و تعمیر‬ ‫کفش و بنایی بی بی را هم انجام می داد‪.‬‬ ‫در فیلم «ورزش» که اقتباسی از قصه‬ ‫«نمره» بود مجید را در حال ازمودن‬ ‫انواع ورزش ها می دیدیم‪ .‬تفاوت این دو‬ ‫در پایان بندی ان بود‪.‬‬ ‫به جز سریال که نه قسمت ان از‬ ‫تلویزیون پخش شد‪ ،‬سه فیلم سینمایی‬ ‫نیزتوسط کیومرث پوراحمد بر مبنای‬ ‫قصه های مجید ساخته شد‪ .‬فیلم‬ ‫«صبح روز بعد» که با ادغام سه داستان‬ ‫«تسبیح»‪« ،‬ناظم» و«تشویق» به وجود‬ ‫امد به رفتار مجید در مدرسه و نحوه‬ ‫برخورد او با معلمان میپرداخت‪ .‬فیلم‬ ‫«نان و شعر» تلفیقی از پنج قصه کتاب به‬ ‫نام های «عاشق کتاب» ‪«،‬زبان بسته ها»‪،‬‬ ‫«نان»‪« ،‬شهرت» و «کتابخوان» بود‪.‬‬ ‫در قصه «زبان بسته ها» بی بی به سفر‬ ‫می رفت وحیوانات خانه را با مقداری پول‬ ‫به مجید می سپرد‪ ،‬اما مجید با ان پول‬ ‫برای خودش کتاب میخرید‪.‬‬ ‫ماجرای دیگرعوض شدن کتاب با ارزش‬ ‫قدیمی با یک کتاب پلیسی بود اما در‬ ‫فیلمنامه‪ ،‬کتاب قدیمی تبدیل به کتاب‬ ‫نایاب می شد‪ ،‬کتاب نایابی که قطعه ای‬ ‫چک هم الی ان قرار داشت‪ .‬فیلم‬ ‫سینمایی بعدی «شرم» نام داشت که‬ ‫اقتباسی از قصه «طلبکار» بود‪ .‬در قصه‪،‬‬ ‫مجید ارزو داشت اتاقی به عنوان مهمان‬ ‫خانه داشته باشد تا در ان قاب عکس‬ ‫خودش را اویزان کند اما در فیلمنامه‪،‬‬ ‫ارزوی مجید ساخت یک فیلم بود وجور‬ ‫کردن پول برای تمام کردن ان فیلم‪.‬‬ ‫این یازده فیلم ما به ازای تصویری‬ ‫همان نوجوان محروم‪ ،‬ارزومند‪ ،‬سمج‪،‬‬ ‫شاعرمسلک و پر امید کتاب قصه های‬ ‫مجید بود که لبخند به لب و اشک به‬ ‫چشم های ما می اورد‪.‬‬ ‫‪19‬‬ صفحه 19 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫روایت‬ ‫اگر دوباره پخش کنند‬ ‫روایت مهشید شیرمحمدلو‬ ‫وقتی قرار باشد یادداشتی درباره‬ ‫مجموعه تلویزیونی «قصه‪‎‬های‬ ‫مجید» نوشت‪ ،‬چه باید کرد؟‬ ‫می‪‎‬شود سی‪‎‎‬دی سریال را از‬ ‫جایی پیدا کرد یا از کسی گرفت‪.‬‬ ‫یا قسمت‪‎‬های سریال را به شیوه‬ ‫مالوف این روزگار از اینترنت دانلود‬ ‫کرد‪ .‬یا اگر بشود این بخت را داشت‬ ‫که نوار ویدیویی‪‎‬اش را پیدا کرد چه؟‬ ‫ان وقت دیگر بساط جور است؛ نوار‬ ‫ویدیو را در دستگاه ویدیوی خاک‬ ‫گرفته گذاشت‪ ،‬البته اگر این‪‎‬روزها‬ ‫در خانه‪‎‬ای به هم برسد‪ ،‬و نشست‬ ‫پای تلویزیون و با اغاز موسیقی‬ ‫تیتراژ چشم‪‎‬ها را بست و راهی‬ ‫روزگار کودکی و نوجوانی شد‪.‬‬ ‫روزهایی که دیگر چه همه دور و‬ ‫دست نیافتنی شده‪‎‬اند‪...‬‬ ‫چشم‪‎‬ها را می‪‎‬بندم و با مجید‪،‬‬ ‫نوجوان قهرمان سریال‪ ،‬به‬ ‫خیابان‪‎‬ها و کوچ ‪‎‬ه پس کوچه‪‎‬های‬ ‫شهر کودکی‪‎‬ام می‪‎‬روم‪ .‬حتی اگر‬ ‫قرار باشد دیگر به اصفهان بازنگردم‬ ‫باز هم می‪‎‬شود با فضا و حس و‬ ‫حالی که این مجموعه می‪‎‬سازد در‬ ‫اصفهان قدم بزنم و ان حسی که‬ ‫به شهر کودکی‪‎‬هایم دارم و هیچ‬ ‫وقت نتوانستم برای کسی درست‬ ‫همانجور که خودم می‪‎‬دانم چیست‬ ‫تعریفش کنم‪ ،‬دوباره تجربه کنم‪.‬‬ ‫‪20‬‬ ‫«قصـه‪‎‬های مجیـد»‬ ‫عجیـب اشنـا می‪‎‬نمایـد‪ ،‬نه برای‬ ‫نوجوانـان و مردم اصفهـان‪ ،‬نه برای‬ ‫امثال من از قوم و زبان و شهری دیگر‬ ‫که در اصفهان بالیده‪‎‬اند بلکه برای هر‬ ‫ایرانی اشنایی غریب است‪.‬‬ ‫مجموعه‪‎‬ای تلویزیونی به کارگردانی‬ ‫کیومرث پوراحمد عزیز با اقتباس‬ ‫از مجموعه داستانی به همین نام از‬ ‫هوشنگ مرادی کرمانی عزیز‪ ،‬که‬ ‫خداوند هر دو را در کمال صحت و‬ ‫سالمت و شادی بدارد‪.‬‬ ‫بی‪‎‬گمان‪ ‎‬نوشتن از دو هنرمند اگاه‬ ‫دشوار است و قصد من نیز پرداختن‬ ‫به هنر این دو بزرگوار نیست؛ اما در‬ ‫رابطه با مجموعه تلویزیونی می‪‎‬توان‬ ‫گفت که عالوه بر امانت‪‎‬داری و تهعد‬ ‫به کتاب‪ ،‬که مجموعه ‪ 14‬داستان از‬ ‫زندگی نوجوانی به نام مجید است‪ ،‬با‬ ‫شناختی جامع و صحیح از فرهنگ‬ ‫جامعه میزبان ساخته و پرداخته شده‬ ‫است‪.‬‬ ‫جانشینی دقیق و هوشمندانه متن‬ ‫و زیرمتن داستان در بافت فرهنگ‬ ‫مردم اصفهان بازخوردی قابل قبول‬ ‫یافته‪ ،‬متن به خوبی در زیرمتن خود‬ ‫جای گرفته است‪.‬‬ ‫این مجموعه به مسائل پیرامون‬ ‫داستان که حول محور شخصیت‬ ‫اصلی و دغدغه‪‎‬های او می‪‎‬چرخد‬ ‫می‪‎‬پردازد و به شیوه‪‎‬ای ظریف و‬ ‫هوشمندانه و ایجاد یک رابطه منسجم‬ ‫وساختار یکپارچه در پس‪‎‬زمینه داستان‪،‬‬ ‫جلوه‪‎‬های گوناگون زندگی اجتماعی‬ ‫یک شهر را بازنمایی می‪‎‬کند‪.‬‬ ‫به‪‎‬کارگیری بافت سنتی معماری‬ ‫شهری در فضای داستان و انتخاب‬ ‫لوکیشن اصلی داستان‪ ،‬خانه مجید‪،‬‬ ‫در یکی از محالت قدیمی و اصل‬ ‫اصفهان از عوامل بسیار تاثیرگذار‬ ‫در خلق فضای ملموس و در عین‬ ‫حال غریب حاکم بر حال و هوای‬ ‫مجموعه است‪ .‬فضایی که شاید بتوان‬ ‫ان را برای مردم اصفهان نوستالژیک‬ ‫توصیف کرد‪ ،‬برای مردم دیگر نقاط‬ ‫کشور افزون بر ایجاد حس نوستالژی‪،‬‬ ‫دریچه‪‎‬ای نو به فرهنگ زندگی مردم‬ ‫یک خطه به شمار می‪‎‬اید‪.‬‬ ‫بی‪‎‬تردید از جلوه‪‎‬های فرهنگی مهم‬ ‫در این مجموعه‪ ،‬استفاده درست و‬ ‫به‪‎‬جا از گویش اصفهانی بوده که‬ ‫به خوبی در دل متن نشسته است؛‬ ‫بسیاری از کلمات‪ ،‬شیوه صرف افعال‬ ‫واصطالحات خاص متداول درگویش‬ ‫مردم این شهر به شیرینی در گفتار‬ ‫مجید‪ ،‬بی‪‎‬بی و دیگر شخصیت‪‎‬های‬ ‫داستان نهاده شده است‪.‬‬ ‫سبک زندگی‪ ،‬نوع پوشش‪ ،‬غذاهای‬ ‫محلی‪ ،‬چیدمان منزل‪ ،‬روابط و‬ ‫گفت‪‎‬و‪‎‬گوها همه و همه از مرام‪‎‬ها و‬ ‫عادات مردم اصفهان حکایت دارند‪.‬‬ ‫ناگفته نماند نقش‪‎‬افرینی‪ ‎‬زیبا و به‪‎‬یاد‬ ‫ماندنی هنرمندان بازیگر این مجموعه‬ ‫از جمله نوجوان داستان‪ ،‬مهدی‬ ‫باقربیگی‪ ،‬زنده‪‎‬یاد پروین‪‎‬دخت یزدانیان‬ ‫که گویی بی‪‎‬تکلف و مادرانه در برابر‬ ‫دوربین هر روز خود را زندگی می‪‎‬کرد‪،‬‬ ‫محمدعلی میاندار‪ ،‬جهانبخش سلطانی‬ ‫و دیگر بازیگران که همه از اهالی‬ ‫اصفهان بودند نیز از دیگر عوامل‬ ‫موثر در شکل‪‎‬گیری فضای ملموس‪،‬‬ ‫صمیمی و اشنای این مجموعه است‪.‬‬ ‫گویی همه عوامل و المانهای سازنده‬ ‫خودی دست به دست یکدیگر داده‬ ‫اثری ساخته‪‎‬اند که در عین بومی‪‎‬بودن‪،‬‬ ‫فرابومی و ملی نیز می‪‎‬نماید‪.‬‬ ‫هرچند برخوردی سلیقه‪‎‬مدار است اما‬ ‫سال‪‎‬هاست که دیگر تلویزیون تماشا‬ ‫نمی‪‎‬کنم حتی اخبار روزانه را نیز از‬ ‫رادیو و رسانه‪‎‬ای دیگر دنبال می‪‎‬کنم‪.‬‬ ‫چندی پیش در گپی و گفتی دوستانه‪،‬‬ ‫رفیقی بر این عادت من خرده گرفت‪،‬‬ ‫کودکانه در جوابش گفتم اگر سیمای‬ ‫ملی دوباره «بعضـی» از سریال‪‎‬ها‬ ‫را پخش بکند من هم قول می‪‎‬دهم‬ ‫تلویزیـون تماشـا کنـم‪« .‬قصه‪‎‬هـای‬ ‫مجید» یکی از این مجموعه‪‎‬هاست‪.‬‬ صفحه 20 ‫بلوط‬ ‫روایت‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫لهجه داشتن موجب همبستگی است‬ ‫روایت عادل امیری‬ ‫لهجه اصولی ترین شکل زبان‬ ‫پیش از انکه زبان معیار پا بگیرد‪ ،‬لهجه اصولی ترین‬ ‫شکل زبان بود‪ .‬شکلی که در ان گویشوران خود را‬ ‫به خوبی با مقتضیات زیست و زمانه همراه می دیدند‪.‬‬ ‫این نسبت اما با ظهور مطبوعات و نشر و رسانه های‬ ‫جمعی و اکنون فضای مجازی به هم خورد و ویژگی‬ ‫اینه گی مطبوعات و نشر و رسانه های جمعی و اکنون‬ ‫فضای مجازی‪ ،‬ما را به خودمان نشان داد‪ .‬ما به خودمان‬ ‫خندیدیم و گذاشتیم تا دیگران به ما بخندند‪ .‬دیگرانی که‬ ‫جذب سیطره زبان معیار پایتخت شدند و هویت زبانی‬ ‫خود را فراموش کردند‪.‬‬ ‫سبکی هماهنگ با ذهن و زبان و طبقه‬ ‫بازگشت به لهجه‪ ،‬به طور معمول در ترانه ها یا داستان های‬ ‫سینه به سینه و نهایتا در فرهنگ و ادبیات و حکمت‬ ‫فولکلور ضمیمه ای را برای پژوهش رمانتیسیست ها‬ ‫فراهم اورده بود‪ .‬به عنوان مثال رمانتیسیست های المانی‬ ‫افسانه های برادران گریم را افریدند‪ .‬یکی دو سده بعد‬ ‫از ان در امریکا بتمن‪ ،‬مرد عنکبوتی‪ ،‬جنگ ستارگان‬ ‫و ماتریکس افریده شد‪ .‬رمبو‪ ،‬بودلر‪ ،‬مارکس‪ ،‬هگل‪،‬‬ ‫نیچه‪ ،‬پروست‪ ،‬همینگوی‪ ،‬براتیگان‪ ،‬ونه گات‪ ،‬گلشیری‪،‬‬ ‫صادقی‪ ،‬ساعدی‪ ،‬دولت ابادی و هوشنگ مرادی کرمانی‪،‬‬ ‫فارغ از طیف نگاه و اندیشه و طبقه‪ ،‬به همراهی بسیاری‬ ‫بسیار‪ ،‬هنرمندان و متفکران‪ ،‬همیشه خواستگاهی در‬ ‫گذشته داشته اند‪ .‬لهجه‪ ،‬تنها اصولی ترین شکل زبان‬ ‫نیست‪ ،‬بلکه نوعی سبک زندگیست‪ .‬سبکی هماهنگ با‬ ‫ذهن و زبان و طبقه‪.‬‬ ‫انان به ریشه ها باز گشتند‬ ‫انان به ریشه ها باز گشتند حاال یا در ذهن یا در زبان‬ ‫یا در ذهن و زبان‪ .‬انان از چیزی در گذشته سیراب‬ ‫می شدند‪ .‬چیزی که طیف متنوعی از تفاسیر و تعابیر را از‬ ‫کهن الگوها و اشکال ازلی زیست یا در انواع فلسفه ها و‬ ‫فرهنگ ها و‪...‬را پوشش می دهد‪.‬‬ ‫زمینه فولکلور غنیست‬ ‫یکی از قسمت های تحت پوشش این تفاسیر به همراه‬ ‫لهجه‪ ،‬ادبیات و موسیقی است‪ .‬ادبیات و موسیقی ایران‬ ‫در زمینه فولکلور غنی است‪ .‬برخی از فیلمسازها‪،‬‬ ‫داستان نویس ها و موزیسین های ایرانی‪ ،‬با رجوع به این‬ ‫منبع قوی توانسته اند اثاری جالب و فاخر و گاه بحث‬ ‫برانگیز بیافرینند‪ ،‬جوری که در فرهنگ ایران ماندگار‬ ‫شدهاند‪ .‬سریال های روزی روزگاری و قصه های مجید‬ ‫از این جمله اند‪ .‬دو نگاه تیزبین و دو ذهن پویا‪ ،‬دو روایت‬ ‫پِی دار فولکلور را با تمام ضمائمش به پیش می برند‪ .‬علی‬ ‫حاتمی نیز از همین جمله است‪ .‬به سربداران فکر کنید به‬ ‫این مسئله که درک یک هنرمند چه مایه از طرز زیست‬ ‫ادم های پیرامونش باالست و‪...‬‬ ‫خاطره انگیز و شاید نوستالژیک‬ ‫قصه های مجید‪ ،‬نوشته هوشنگ مرادی کرمانیست‪،‬‬ ‫«هوشو»ی ادبیات داستانی ایران‪ ،‬روایت نوجوانی‬ ‫مجید و زندگی او با بی بی و ناظم و مدرسه و اهل محل‬ ‫و بازار و‪....‬است‪ .‬برای ما اصفهانی های دهه شصتی‬ ‫همه چیزش اشنا‪ ،‬درداور‪ ،‬خاطره انگیز و شاید هم‬ ‫نوستالژیک است یا باید باشد‪.‬‬ ‫لهجه داشتن یعنی تمایز‬ ‫ان خانه‪ ،‬ان بازار‪ ،‬ان مدرسه و ان بی بی و ان معماری‬ ‫نمی تواند لهجه نداشته باشد‪ .‬لهجه داشتن یعنی تمایز‪.‬‬ ‫یعنی هویت‪ .‬به همین خاطر هم هست‪ ،‬مراد بیک‪،‬‬ ‫حسام بیک‪ ،‬خاله لیال و مجید‪ ،‬بی بی‪ ،‬ناظم‪ ،‬معلم ورزش‪،‬‬ ‫عکاس و‪ ...‬از خاطر ما نمی روند‪ .‬کیومرث پوراحمد در‬ ‫انتخابی هوشمندانه‪ ،‬دست بر ابدیت یک رویای واقعی‬ ‫گذاشت‪ :‬زندگی یک نوجوان شهرستانی‪ .‬روایتی که در‬ ‫ان ما با ماجراهای زندگی در ان دهه اشنا می شویم و‬ ‫به قلب محالت اصفهان می رویم‪ .‬خانه ای می بینیم که‬ ‫ممکن است ما هم در ان زندگی کرده باشیم یا دوست‬ ‫و اشنایی داشته باشیم که در ان زندگی کرده باشد‪.‬‬ ‫ادم هایی را داشته ایم که سبیل هایشان را رو به باال تاب‬ ‫می داده اند‪ .‬دایی جان ناپلئون را هم دیده و خوانده ایم‪ :‬اقا‬ ‫تا قبر چار انگشته‪..‬اا‪...‬اا‪...‬اا‪..‬اا ‪.‬‬ ‫لهجه داشتن‪ ،‬موجب همبستگی ست‬ ‫ما با مجید‪ ،‬خانه‪ ،‬بازار و بی بی هم ذات پنداری کرده ایم‪،‬‬ ‫ما به خودمان نمی خندیم‪ .‬ما کله جوش و ترشی لیته‬ ‫بسیار خورده ایم‪ .‬برای یک نمره کم و زیاد‪ ،‬داستان های‬ ‫کم و زیادی تجربه کرده ایم و هیچ وقت یادمان نرفته‬ ‫و نمی رود که ناظم مدرسه مجید‪ ،‬همانطور که انگشت‬ ‫کوچکش را سر صف درگوشش تپانده بود داد می زد‪ :‬اخه‬ ‫سینزم تشویق دا ِرد؟!!‬ ‫لهجه داشتن‪ ،‬موجب همبستگی ست‪.‬‬ ‫‪21‬‬ صفحه 21 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫روایت‬ ‫بازایی و نوزایی‬ ‫روایت محمد کراچیان‬ ‫در عرصه ساخت تولیدات تصویری چه در سینما و چه‬ ‫در تلویزیون کم نیست اثاری که به عنوان اثار اقتباسی‬ ‫شناخته می شوند‪ .‬اینها‪ ،‬فیلم ها و سریال هایی هستند که‬ ‫براساس رمان‪ ،‬زندگی نامه‪ ،‬داستان‪ ،‬نمایشنامه و ‪ ...‬تولید‬ ‫شده اند‪.‬‬ ‫اگرچه این دست اثار به طور کلی اقتباسی نام گرفته اند‬ ‫اما می توان انها را به دو گروه تقسیم بندی کرد که به‬ ‫این قرار است‪:‬‬ ‫گروه اقتباسی‪ :‬که عمدتا اثرساخته شده‪ ،‬وفادار به متن‬ ‫اصلی و شخصیت های ان بوده و به گونه ای اثر مکتوب‬ ‫باز نمایی تصویری شده است‪.‬‬ ‫گروه دراماتوژی‪ :‬در این دسته‪ ،‬اثر تجزیه و تحلیل شده‬ ‫و فیلم تولید شده به نوعی وفادار به کانون و هسته اصلی‬ ‫اثر مکتوب است‪.‬‬ ‫قصه های مجید کیومرث پوراحمد از یک سو یک اثر‬ ‫اقتباسی به حساب می اید‪ ،‬چرا که براساس قصه های‬ ‫مجید‪ ،‬هوشنگ مرادی کرمانی باز تولید شده است و هم‬ ‫از سویی می توان ان را یک اثر‪ ،‬دراماتوری به حساب‬ ‫اورد چرا که فضای اتفاق های اثر و شخصیت های ان به‬ ‫کلی تغییر هویت داده اند‪.‬‬ ‫به گمان نگارنده‪ ،‬این مجموعه را می توان فراتر از این‬ ‫موارد دید‪ ،‬چرا که در سریال قصه های مجید یک بازایی‬ ‫و نوزایی اتفاق افتاده است‪.‬‬ ‫اسطوره نوزایی‬ ‫میرچاه الیاده اسطوره شناس معروف کتابی دارد که با‬ ‫عنوان رازهای زادن و دوباره زاده شدن که در این کتاب‬ ‫‪22‬‬ ‫به اساطیری که ویژگی نوزایی در فرهنگ های مختلف‬ ‫را دارند می پردازد که معروف ترین انها همانا ققنوس‬ ‫است‪.‬‬ ‫با نگاهی به سریال قصه های مجید می توان دریافت‬ ‫خواسته یا ناخواسته‪ ،‬نویسنده و کارگردان این مجموعه‬ ‫دست به یک نوزایی زده اند‪ ،‬که به نوعی این رویکرد‪،‬‬ ‫یک رویکرد اساطیری است‪.‬‬ ‫مجید استاد هوشنگ مرادی کرمانی‪ ،‬نوجوانی است‬ ‫اهل کرمان با مشخصه های یک نوجوان کرمانی که‬ ‫متاثر از زیست بوم‪ ،‬جغرافیای فرهنگی و تجربه های‬ ‫زیستی اش دست به کنشگری میزند و این کنشگری ها‬ ‫در تعامل با فضا و دیگر اشخاص که انها هم از اهالی‬ ‫کرمان هستند‪ ،‬ماجراهایی خلق می کند که همه در‬ ‫کرمان رخ می دهد‪.‬‬ ‫حاال دست تقدیر این اثر سترگ و پر مایه را به دست‬ ‫کارگردان اصفهانی االصل میرساند تا یک مجموعه ی‬ ‫تلویزیونی با حال و هوای اصفهان و البته در اصفهان‬ ‫تولید کند و اینجاست که اولین مرحله فرایند نوزایی‬ ‫اتفاق می افتد‪.‬‬ ‫گام اول نوزایی‬ ‫برای این که رخداد اساطیری به خوبی شکل پذیرد‪،‬‬ ‫پوراحمد باید استادانه تمامی توان‪ ،‬تجربه و از همه‬ ‫مهم تر هوشمندی اش را به کار بگیرد‪ ،‬تا فابیوالی‬ ‫موجود (قصه های مجید مرادی کرمانی) به «سیوژت»‬ ‫مطلوب (یعنی سریال قصه های مجید) شود‪ ،‬این سیر‬ ‫رفتن از فابیوال به سیوژت در واقع همان روایتگری است‬ ‫و الحق روایت در قصه های مجید به خوبی رخ داده‬ ‫است‪.‬‬ ‫مهمترین اصل در روایتگری یک اثر هنری‪ ،‬چه اثری‬ ‫در حوزه هنرهای نمایشی ( فیلم و تئاتر) و چه در سایر‬ ‫حوزه های عرصه هنر‪ ،‬اصل تردید ناپذیر و غیرقابل‬ ‫حذف « باورپذیری» است‪ ،‬اصلی که باعث می شود‪،‬‬ ‫مخاطب با شخصیت یا شخصیت های یک اثر (در حوزه‬ ‫داستان و درام) هم ذات پنداری کرده و با او همراهی‬ ‫کند و در تجربه های او شریک شود‪.‬‬ ‫خاصه ان که اثر در حوزه ی نوجوان باشد‪ ،‬موفقیت‬ ‫پوراحمد جایی اثبات می شود و غیر قابل انکار است‬ ‫که عالوه بر مخاطب نوجوان‪ ،‬دیگر رده های سنی‬ ‫(جوان و بزرگسال) هم با این اثر و شخصیت مجید‬ ‫«هم ذات پنداری» می کنند و این موفقیـت به این‬ ‫دلیل قابل ستایش است که ماندگار می شود و در زمره‬ ‫خاطرات مخاطبان ان ثبت و این ماندگاری تا به جایی‬ ‫است که سالیانی بعد «مهدی باقربیگی» بازیگر نقش‬ ‫مجید از ان به عنوان یک حربه تبلیغاتی بهره می برد و‬ ‫عضو شورای شهر با میزان رای چشمگیر می شود‪ ،‬اما‬ ‫کار پوراحمد بسیار سخت از ان است که ما تصور کنیم‪.‬‬ ‫پوراحمد قرار است یک شخصیت اصفهانی بسازد و این‬ ‫یعنی گام دوم نوزایی‪.‬‬ ‫گام دوم نوزایی‬ ‫همه اهالی اصفهان را مردمانی بذله گو میشناسند‬ ‫و حاضر جواب‪ ،‬بعد از چشم فروبستن یگانه مرد طنز‬ ‫«مرحوم ارحام صدر» دو شخصیت دیگر سر براوردند‪،‬‬ صفحه 22 ‫بلوط‬ ‫روایت‬ ‫یکی که خود را پیرو خلف مرحوم استاد ارحام‬ ‫صدر می دانست و دومی که به دنبال معرفی‬ ‫یک شخصیت جدید بود‪ .‬ناگفته پیداست که‬ ‫این دو با تمام تالششان نتوانستند جای‬ ‫دردانه ای به نام ارحام صدر را پر کنند و‬ ‫تالش های نفردوم‪ ،‬اصفهانی را افرادی لوده‬ ‫ماب و لمپن معرفی کرد‪ .‬حاال کارگردان‬ ‫باید اصفهان در اذهان شکل گرفته را‬ ‫اشنایی زدایی کند و حقیقت این مردم را‬ ‫نشان دهد‪ ،‬ان هم در قالب یک نوجوان‪.‬‬ ‫نوجوانی که هم طناز است‪ ،‬هم جدی‪ ،‬هم‬ ‫هنرمند است هم باهوش‪ ،‬هم تالشگر و هم‬ ‫سری پرشور دارد با سودای بزرگ بودن‪ .‬با‬ ‫کنار هم قرار دادن مولفه های بیان شده و با‬ ‫در نظر گرفتن تصویری از اهالی اصفهان در‬ ‫اذهان بود‪ ،‬به سختی و پیچیدگی کار «استاد‬ ‫پوراحمد» می توان پی برد‪.‬‬ ‫تولد یک قهرمان‬ ‫«قصه های مجید» زمانی ساخته شده که‬ ‫عمده تولیدات تلویزیون در ارتباط با اهالی‬ ‫تهران بود‪ ،‬یعنی پایتخت نشین ها و قرار بود‬ ‫انها الگوی تام و تمام و قهرمان های زندگی‬ ‫ما باشند و ما حتی نوع حرف زدنمان را هم‬ ‫از انها تقلید کنیم و تهرانی ها شهرنشین‬ ‫بودند و دیگران شهرستانی‪ .‬با نگاهی‬ ‫تحقیرامیز و ترحم برانگیز‪ .‬حاال‪ ،‬ما با بعد‬ ‫دیگر از هوشمندی و توانمندی «پوراحمد»‬ ‫اشنا می شویم‪ ،‬تولد یک قهرمان غیرتهرانی‪.‬‬ ‫«مجید» پوراحمد یک نوجوان است‪ ،‬تهرانی‬ ‫نیست و از طبقات ضعیف اقتصادی جامعه‪،‬‬ ‫و پوراحمد از او یک قهرمان می سازد‪.‬‬ ‫ان هم در قهرمانی که در فیلم های فارسی‬ ‫که از یک ساختار ضعیف ملودرام بهره‬ ‫می بردند‪( .‬ملودرام یک ژانر اصلی و بسیار‬ ‫تاثیرگذار است که در سینمای جهان اثار‬ ‫بزرگی در این ژانر ساخته شده‪ ،‬در این جا‬ ‫منظور فیلم های فارسی است)‬ ‫«مجید» ما نه قیصر است نه رضا موتوری و‬ ‫نه گنج قارون‪ ،‬او یک نوجوان است که اتفاقا‬ ‫کنشگری های او هم نوجوانانه است‪.‬‬ ‫مجید نه سودای عشق سوزان دختری‬ ‫ثروتمند در دل دارد و نه اینکه « فرمان»‬ ‫است که یک تنه با چاقو جلوی نامردی ها‬ ‫بایستد‪ ،‬خیلی ساده او یک نوجوان است و از‬ ‫قضا همین سادگی است که کار را سخت و‬ ‫پیچیده می کند‪ .‬یادمان نرود به قول پیکاسو‬ ‫« نبوغ در سادگی است‪».‬‬ ‫قهرمان پوراحمد همه را پای تلویزیون‬ ‫می نشـانـد‪ ،‬حتـی تهرانـی ها یـا همـان‬ ‫پایتخت نشین ها‪ ،‬مجید که فقط به فکر‬ ‫پیشرفت و موفقیت است با تمام رفتارهای‬ ‫ساده و با لهجه اصفهانی حاال قهرمان یک‬ ‫نسل می شود و این طور است که پوراحمد‬ ‫باعث بیداری در دیگر شهرهای ایران‬ ‫می شود تا انها هم به فکر خلق قهرمان‬ ‫باشنـد که انصافـ ًا نتوانستند و قهرمـان‬ ‫پوراحمد یعنی مجید باعث یک نوزایی در‬ ‫ساختار تولیدات صدا و سیما می شود‪.‬‬ ‫نوزایی دوگانه‬ ‫از روی اثار مکتوب استاد هوشنگ مرادی‬ ‫کرمانی‪ ،‬فیلم های دیگری هم ساخته شده‬ ‫که خمره و موشو از این دسته اند اما به حق‬ ‫هیچ کدام از این اثار در اذهان ماندگار نشد‪.‬‬ ‫پوراحمد هم اثاری ساخته است که هیچ‬ ‫کدام حتی سریال سرنخ به اندازه قصه های‬ ‫مجید‪ ،‬باعث ماندگاری پوراحمد و شناخته‬ ‫شدن او در گستره وسیع مخاطبان نشد‪،‬‬ ‫قصه های مجید هم سبب شد تا استاد‬ ‫هوشنگ مرادی کرمانی به نوزایی برسد و‬ ‫هم استاد کیومرث پوراحمد دوباره زاده شود‪.‬‬ ‫شماره دوم خر داد ماه ‪1397‬‬ ‫سریالی زنده و برتر از خود داستان‬ ‫روایت محمد تقوی‬ ‫بسیاری از کسانی که دوران دو‬ ‫شبکه ای بودن تلویزیون را به یاد‬ ‫دارند‪ ،‬از عصرهای جمعه سال ‪۷۱‬‬ ‫و دیدن سریال انسانی‪ ،‬خوش ساخت‬ ‫و تحسین برانگیز «قصه های مجید»‬ ‫خاطره دارند‪ .‬این سریال نوستالژیک‬ ‫ابتدای دهه ‪ ۷۰‬با انکه در برنامه‬ ‫کودک جمعه های شبکه یک سیما‬ ‫پخش می شد اما توانست تقریبا تمام‬ ‫مردم از هر سن و سال را پای گیرنده‬ ‫بنشاند‪.‬‬ ‫امروز تماشای هر اثر کیومرث‬ ‫پوراحمد برای هر منتقد و تماشاگر‬ ‫حرفه ای و حتی کسانی که ممکن‬ ‫است سالی یک بار به سینما بروند‪،‬‬ ‫امکان و فرصتی تازه است که همه‬ ‫تالش می کنند ان را از دست ندهند‪.‬‬ ‫بسیاری پس از تماشای فیلم ها و‬ ‫سریال های استاد پوراحمد با خود‬ ‫عهد می بندند منتظر اثر بعدی این‬ ‫فیلمنامه نویس و کارگردان شاخص‬ ‫بمانند و همه اینها پس از دیدن‬ ‫سریال قوی«قصه های مجید» بود‪.‬‬ ‫«قصـه هـای مجیـد» دقیقـا پـس‬ ‫از ان دیده و حتی جهانی شد و‬ ‫برای نویسنـد ه کتاب داستانـش‪،‬‬ ‫موفقیـت هـای پـی در پـی اورد که‬ ‫کار ساخت ان به کیومرث پوراحمد‪،‬‬ ‫سپرده شد و وی نیز چنان سریالی‬ ‫ساخت که هنوز بعد از ‪ ۳۰‬سال‬ ‫هرگاه از تلویزیون پخش می شود‪،‬‬ ‫جزء سریال های پربیننده می شود‪.‬‬ ‫پوراحمد داستانی که به گفته‬ ‫«هوشنگ مرادی کرمانی» در واقع‬ ‫خودنگاشت وی از دوران کودکی اش‬ ‫در کرمان بود را به اصفهان اورد و با‬ ‫لهجه شیرین دیار خود‪ ،‬روح تازه ای‬ ‫در داستان دمید‪ .‬قصه های مجید از‬ ‫نمونه های بومی قابل قبولی است که‬ ‫بینندگان را می تواند به التذاذ بصری‬ ‫برساند؛ سریالی که به دلیل شناخت‬ ‫عمیق و استادانه پوراحمد از سینما‪،‬‬ ‫مانند یک اثر کم نقص سینمایی بود‪.‬‬ ‫بازی خوب«مهدی باقربیگی» در‬ ‫نقش مجید‪ ،‬نقش باورپذیر مرحوم‬ ‫«پروین دخت یزدانیان» که پس از‬ ‫ان در قالب «بی بی» ماندگار شد‬ ‫و بازی های بی نظیر «جهانبخش‬ ‫سلطانی» که نقش های متعددی را‬ ‫در سریال ایفا کرد ‪ ،‬به قدری جذاب‬ ‫بود که هرگز از یادها نمی رود‪ .‬اینجا‬ ‫هم کیومرث پوراحمد که به بی بی‬ ‫و مجید «موجودیت» بخشید‪ ،‬نقش‬ ‫نخست را دارد‪ .‬بازی از پسربچه ای‬ ‫در نقش مجید به قدری بی نظیر‬ ‫گرفته شد که مانند یک اتفاق واقعی‬ ‫شد و دیگر داستان نبود‪ ،‬طوریکه‬ ‫به تماشاگر قبوالند این بازیگر خود‬ ‫مجید است!‬ ‫روایت پوراحمد از کتاب «قصه های‬ ‫مجید» ان را از یک «داستان‬ ‫مصور» فراتر برد که تا امروز هم در‬ ‫ذهن بیننده ها مانده؛ طوری که اغلب‬ ‫بینندگان دیگر تصور نمی کنند مجید‬ ‫و بی بی فقط در سریال حضور داشتند‬ ‫و می پذیرد انها در دنیای واقعی هم‬ ‫حاضرند و این بزرگ ترین موفقیت‬ ‫پوراحمد است‪ .‬زشتی و زیبایی‪،‬‬ ‫گاهی سختی دیدن و گاهی خوش‬ ‫گذشتن‪ ،‬فقر و غنا و گرسنگی و‬ ‫سیری به خوبی و بجا در جای جای‬ ‫سریال‪ ،‬بیننده را به داخل خانه بی بی‬ ‫و مجید می برد‪ .‬هنر بزرگ پوراحمد‬ ‫این است که ایینه وار توانسته زندگی‬ ‫واقعی و رنج ها و خوشی ها را به‬ ‫نمایش بگذارد‪.‬‬ ‫‪23‬‬ صفحه 23 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫روایت‬ ‫چرا مجید می توانست و اکنون من نه!‬ ‫روایت امید فراغت‬ ‫قصه های مجید یاداور خاطرات نیکی از‬ ‫یک گونگی جامعه ان روز بود‪ ،‬سنت بود و بس! تقابل سنت‬ ‫و نوگرایی شکل نگرفته بود و یکپارچگی فرهنگی به دلیل‬ ‫نو انقالبی گری‪ ،‬مردم را چشم انتظار نتایج ان کرده بود‪.‬‬ ‫قصه های مجید تصویر و نمایی از لهجه و ساختار زیستی‬ ‫اصفهان را به معرض نمایش گذاشته بود‪ ،‬فرهنگ اشنایی‬ ‫که به دلیل وارونگی طبقات در قالب انتقال صفات و‬ ‫خصلت ها‪ ،‬روستا به روستا و شهر به شهر رایحه ای از‬ ‫سنت گرایی و زندگی بومی را در پهنه جغرافیای ایران‬ ‫گسترده می کرد و واقعیت این هم ذات پنداری حال عمومی‬ ‫جامعه ان روز را خوش میساخت‪ .‬قصه های مجید یاداور‬ ‫زندگی در بهار بود‪ ،‬بهاری که سه فصل تابستان‪ ،‬پاییز‬ ‫و زمستان را در دل داشت و هر ان چه از داشته ها و‬ ‫نداشته های جامعه ان روز را در قالب یک سفر خوش به‬ ‫تصویر می کشید‪.‬‬ ‫قشر نوجوان و جوان ان روز‪ ،‬ادب و ادبیات بی بی را ملجا و‬ ‫پناهگاه خود می دانست و انس و الفت برقرار بود و مهمتر‬ ‫این که از فاصله نسل ها صحبتی نمی شد‪.‬‬ ‫صفت های یکپارچگی فرهنگی خالء تفاوت نسلی را‬ ‫پوشش داده بود و کم تر کسی صدای ناقوس نوگرایی‪،‬‬ ‫تجدد و به عبارتی ادبیات مدرنیته را می شنید‪ .‬احساس این‬ ‫بود که همه قواره زندگی در همین خطوط تصویر دارد و‬ ‫ترس از اینده ذهن کسی را ازار نمیداد‪.‬‬ ‫ادب و ادبیات بی بی قصه های مجید‪ ،‬ادب و ادبیات قصه‬ ‫خانوارهای ایرانی بود‪ .‬در ان دوران سنت کارکرد خود را به‬ ‫رخ کشید و اکنون در هیاهوی دنیای نوزایی امروز‪ ،‬سنت ها‬ ‫و خاطرات منتج شده از دوران قصه های مجید الالیی‬ ‫بی خوابی روز و شب های پر استرس امروزمان هست!‬ ‫رد دوچرخه ها و دوچرخه سواری کوچه ای و خیابانی هنوز‬ ‫نوستالژی ساز است‪ ،‬دوچرخه سواری عمومی دیروز جز طرح‬ ‫و برنامه های امروز شده است‪ ،‬ساعت ها وقت صرف می شود‬ ‫‪24‬‬ ‫تا انچه در قدیم سهل و اسان به انجام می رسید دوباره به‬ ‫انجام برسد گویی ادبیات قصه های مجید به چرخش و‬ ‫گردش ایام اعتماد داشت و با سنت گرایی‪ ،‬خالءهای اینده‬ ‫یعنی امروز را به تصویر کشید!‬ ‫لهجه زیبای بی بی قصه های مجید مانند زنجیر به چرخ‬ ‫دنده همه لهجه های ایرانی میخورد و این خوردن‪ ،‬داستان‬ ‫و گره های قصه های بی بی و مجید را برای خانوارهای‬ ‫ایرانی قابل هضم کرده بود!‬ ‫گرمکن ابی مجید با سه خط سفید بر روی استینش‪ ،‬هنوز‬ ‫یادمان را رنگ می کند و دویدن هایی که اکنون کم تر در‬ ‫معابر و محله ها مشاهده می شود‪ ،‬تفاوت دیروز و امروز در‬ ‫همین دویدن ها مشهود است‪ ،‬ان کجا و این کجا!‬ ‫در قصه های مجید اگر در کوی و محله میدویدی یعنی‬ ‫عجله داری‪ ،‬اما اگر امروز در کوی و محله ات بدوی‬ ‫به انواعی از جرم های نکرده متهم می شوی و شاید‬ ‫دویدن های دیروز و امروز یکی از تفاوت های سنت و‬ ‫مدرنیته را مشخص کند‪.‬‬ ‫برخی زیبایی را سادگی تعریف می کنند سادگی قصه های‬ ‫مجید یادم را خیس کرده و این خیسی می تواند صحت و‬ ‫سقمی بر نظریه زیبایی یعنی سادگی باشد‪.‬‬ ‫بی بی مرد و مجید بزرگ شد اما قصه های مجید در همان‬ ‫کودکی‪ ،‬باقی مانده است و همگی خسته از بزرگی شدیم‪،‬‬ ‫این اقلیم و جغرافیا به افراد کوچک و کودک و به صفا و‬ ‫صمیمیت احتیاج دارد!‬ ‫در قصه های مجید اگر در جمعی پرسیده می شد بزرگ تر‬ ‫کیست؟! حداقل یک یا دو فرد دست شان را باال می اوردند‬ ‫اما در جامعه امروز اگر همان سئوال را در جمعی بپرسی و‬ ‫بگویی بزرگ تر کیست؟ همگی دست باال می کنند و به‬ ‫همین دلیل اگر در جامعه امروز کوچک و کودک بمانی‬ ‫یعنی یک موجود واقعی خواهی بود‪.‬‬ ‫یکی از حسرت های امروزم نسبت به قصه های مجید‪،‬‬ ‫ازادی بیانش است‪ ،‬مجید در کوی و محله و سر کالس‬ ‫درس هر ان چه که در ذهن و احساسش بود را در قالب‬ ‫سخن ادا می کرد و همواره این سئوال ذهنم را اشغال کرده‬ ‫که چرا مجید می توانست و اکنون من نه!‬ ‫ایا تا به حال اندیشه کرده ایم که ازادی بیان چه ویژگی ها‬ ‫و چه امتیازاتی را برای فرد و جامعه به ارمغان می اورد؟!‬ ‫مجید توانستن ها و نتوانستن هایش را به راحتی بر زبان‬ ‫می اورد‪ ،‬با گفتن این که نمی توانم‪ ،‬چیزی از ارزش ها و‬ ‫اقتدارش در نزد مخاطب کم نکرد‪ .‬تصمیم سازان و تصمیم‬ ‫گیران جوامع نیز می توانند مثل قصه های مجید نقش‬ ‫مجید را ایفا کنند و اگر نمی توانند و یا نتوانستن‪ ،‬بگویند‬ ‫نمی توانیم! اگر این گونه باشند نزد مردم و مخاطبین احترام‬ ‫دار خواهند شد‪.‬‬ ‫مجید کتاب درسی و دفترش را در دست می گرفت! شاید‬ ‫به این دلیل که اکسیژن بیشتری به انها برسد! وقتی کتاب‬ ‫می گوید من یار مهربانم‪ ،‬دانا و خوش بیانم‪ ،‬گویم سخن‬ ‫فراوان‪...‬پس الزم است که مورد دقت و مطالعه قرار بگیرد‪.‬‬ ‫در قصه های مجید کتاب ها بیشتر از امروز اهل رفت و امد‬ ‫بودند‪ .‬از هراس نوگرایی و تجدد در کیف و کتابخانه و‪...‬‬ ‫پنهان نمی شدند در دسترس بودند‪ ،‬در بطن جامعه حضور‬ ‫داشتند و مثل سادگی و زیبایی همان دوران در کوچه و‬ ‫خیابان قابل روئیت بودند‪ ،‬حرف می زدند‪ ،‬کار جمعی‬ ‫می دانستند و دوستی عمیق تاریخی با تمدن و فرهنگمان‬ ‫داشتند‪.‬‬ ‫فکر می کنم سبک‪ ،‬روش و منش بی بی و مجید در زندگی‬ ‫ماشینی امروز که نقاب های متعددی بر چهره زده ایم تا در‬ ‫بازار مکاره قابل شمارش و خرید و فروش باشیم‪ ،‬خیلی‬ ‫خریدار دارد! به همان نسبت که نوجوانان و جوانان جامعه‬ ‫امروز به قهوه خانه های سنتی اتصال دارند اگر به سنت های‬ ‫گذشته و تاریخ معاصر و ماقبل ان اتصال پیدا کنند‪ ،‬متوجه‬ ‫می شوند که زندگی هم ان قدرها سخت نیست‪.‬‬ صفحه 24 ‫بلوط‬ ‫درشهر‬ ‫اصفهاندوباره‬ ‫شهر دوچرخه ها می شود‬ ‫جایگاه حمل و نقل پاک در برنامه اصفهان ‪1400‬‬ ‫سوم ژوئن مصادف با ‪ ۱۳‬خرداد به نام روز جهانی‬ ‫دوچرخه سواری نامگذاری شده است؛ افزایش‬ ‫شهرنشینی‪ ،‬افزایش حمل و نقل عمومی و به دنبال‬ ‫ان افزایش الودگی هوا را به دنبال داشته است که‬ ‫در این بین بهترین راهکار برای مبارزه با معضل‬ ‫الودگی هوا استفاده از دوچرخه و ترویج فرهنگ‬ ‫دوچرخه سواری است‪.‬‬ ‫به گزارش ایمنا‪ ،‬معضالتی که گریبان شهرها به‬ ‫خصوص کالن شهرها را گرفته ضرورت استفاده از‬ ‫حمل و نقل پاکی مثل دوچرخه را دوچندان می کند‪.‬‬ ‫اما شهر ایمن برای دوچرخه سواری به چه شکل‬ ‫است؟ و ایا زیرساخت های دوچرخه سواری در‬ ‫شهرها فراهم است؟ طراحی خیابان ها‪ ،‬کاربری‬ ‫زمین ها‪ ،‬سیستم حمل و نقل‪ ،‬جانمایی اماکن‬ ‫تفریحی‪ ،‬پارک ها و ورزشگاه ها از عواملی است که‬ ‫افراد را به فعالیت بدنی ترغیب می کنند یا از ان‬ ‫باز می دارند‪ .‬بسیاری از شهرهای جهان به سمت‬ ‫جداسازی مسیر عبور دوچرخه حرکت کرده اند بر این‬ ‫اساس دوچرخه سواران باید از راه میان بر جداگانه ای‬ ‫که با خط کشی متمایز شده استفاده کنند‪ ،‬البته به‬ ‫جز جاده هایی که دوچرخه سواری در ان ممنوع‬ ‫است‪ .‬با توجه به اهمیت موضوع دوچرخه سواری‪،‬‬ ‫سوم ژوئن از سوی سازمان ملل متحد به عنوان روز‬ ‫جهانی دوچرخه انتخاب و مصوب شده و دولت ها‬ ‫موظف هستند بسترهای الزم برای دوچرخه سواری‬ ‫ایمن را برای شهروندان خود فراهم کنند‪.‬‬ ‫شهر اصفهان نیز به عنوان یک شهر جهانی در‬ ‫گذشته به شهرها دوچرخه ها معروف بوده است‪،‬‬ ‫اما به مرور زمان با توسعه شهر و خودروها تمایل‬ ‫شهروندان به استفاده از خودرو بیشتر شده است؛ اما‬ ‫مدیریت شهری این کالن شهر در نظر دارد با ایجاد‬ ‫مسیرهای عبور دوچرخه و احداث ایستگاههای‬ ‫دوچرخه دوباره فرهنگ استفاده از دوچرخه ها را‬ ‫در شهر زنده کند‪.‬‬ ‫قدرت اله نوروزی‪ ،‬شهردار اصفهان نیز در این باره‬ ‫مهمترین راهکار رسیدن به ترافیک روان و هوای‬ ‫پاک استفاده از دوچرخه دانسته و گفت‪ :‬دوچرخه‬ ‫سواری می تواند جایگزین حمل و نقل شخصی‬ ‫شود در این راستا مدیران شهری در صدد هستند‬ ‫با استفاده از دوچرخه به حل مشکل ترافیک کمک‬ ‫کنند و با رفتار خود فرهنگی بسازند تا عموم مردم‬ ‫بدانند برای کمک به خودشان‪ ،‬شهرشان‪ ،‬حل‬ ‫مشکل ترافیک و داشتن هوای پاک باید تا حد‬ ‫امکان از وسیله نقلیه عمومی و دوچرخه برای رفت و‬ ‫امد در شهر استفاده کنند‪.‬‬ ‫وی از دوچرخه سواری به عنوان ورزشی سالم‬ ‫یاد کرده و معتقد است‪ :‬متاسفانه زیرساخت های‬ ‫الزم در شهر اصفهان فراهم نیست و نمی توان‬ ‫از شهروندان خواست در شلوغی خیابان ها و بین‬ ‫خودروها دوچرخه سواری کنند‪ .‬راهکار رسیدن به‬ ‫ترافیک روان و هوای پاک استفاده از دوچرخه است‬ ‫و دوچرخه سواری می تواند جایگزین حمل و نقل با‬ ‫خودروی شخصی شود‪.‬‬ ‫علیرضا صلواتی‪ ،‬معاون حمل و نقل و ترافیک‬ ‫شهردار اصفهان نیز در این باره گفته است‪ :‬بر اساس‬ ‫برنامه ‪ ،۱۴۰۰‬اصفهان دوباره به شهردوچرخه ها‬ ‫تبدیل شـده و بر این اسـاس ‪ ١٠‬درصد سهم‬ ‫لو نقل‪ ،‬به دوچرخه اختصاص می یابد‪.‬‬ ‫حم ‬ ‫وی معتقد است‪ :‬ابتدا باید زیرساخت های الزم برای‬ ‫عبور ایمن دوچرخه سواران در شهر فراهم شود‬ ‫که در این راستا گسترش مسیرهای ایمن و جدا‬ ‫از محور خیابان برای عبور دوچرخه ها در دستور کار‬ ‫قرار دارد‪ .‬البته هوشمندسازی ایستگاه های دوچرخه‬ ‫و شبکه کردن مسیرهای عبور نیز باید در کنار هم‬ ‫اجرایی شود تا شهروندان به استفاده از این وسیله‬ ‫حمل و نقل پاک ترغیب شوند‪.‬‬ ‫‪1397‬‬ ‫ماه‪1397‬‬ ‫شماره دوم خرددادادماه‬ ‫حفظ حقوق شهروندی‬ ‫معیار عمل مدیریت شهری است‬ ‫شهردار اصفهان با بیان اینکه باید حفظ حقوق شهروندی‬ ‫معیار همه اعمال باشد تا شاهد حفظ کرامت انسانی باشیم‪،‬‬ ‫گفت‪ :‬باید به گونه ای عمل کنیم که دیوارهای بی اعتمادی‬ ‫از بین برود و شکاف ها ترمیم شده تا بتوانیم در مسیر از پیش‬ ‫تعیین شده حرکت کنیم‪ .‬قدرت اله نوروزی با بیان اینکه باید‬ ‫در جهت افزایش کیفیت و تامین رفاه اجتماعی حرکت کنیم‪،‬‬ ‫گفت‪ :‬به دنبال تامین منابع درامدی مطلوب و سالم هستیم‪،‬‬ ‫البته منظور از درامد تنها درامدهای مالی نیست‪ ،‬بلکه امروزه‬ ‫سرمایه ها متنوع و متعدد است‪ ،‬سرمایه های انسانی‪ ،‬سرمایه های‬ ‫فیزیکی‪ ،‬سرمایه های اجتماعی و سرمایه های طبیعی برای ما‬ ‫دارای اهمیت است و اگر همه سرمایه ها و درامدها با هم و در‬ ‫کنار هم حفظ شوند‪ ،‬می توانیم راه توسعه و پیشرفت را ادامه‬ ‫دهیم‪ .‬شهردار اصفهان با تاکید بر مقوله حقوق شهروندی‪،‬‬ ‫تصریح کرد‪ :‬باید حقوق سالمندان‪ ،‬معلوالن‪ ،‬از کار افتادگان‬ ‫و کسانی که نمی توانند به راحتی به حقوق خود دسترسی پیدا‬ ‫کنند‪ ،‬مدنظر قرار گیرد‪.‬‬ ‫دعوت شهردار از سفیر حسن نیت‬ ‫یونسکو در شبکه شهرهای خالق‬ ‫شهردار اصفهان از سفیر حسن نیت یونسکو دعوت کرد به ایران‬ ‫سفر و با ظرفیت های فرهنگی و هنری اصفهان اشنا شود‪.‬‬ ‫به گزارش ایمنا‪ ،‬قدرت اهلل نوروزی در دیدار با ماریا مِرلونی‪،‬‬ ‫سفیر حسن نیت یونسکو در شبکه شهرهای خالق جهان گفت‪:‬‬ ‫اصفهان با بیش از یکصد رشته صنایع دستی به معنای واقعی‬ ‫شهر جهانی صنایع دستی به شمار می رود‪.‬‬ ‫نوروزی از سفیر حسن نیت دعوت کرد به اصفهان سفر کند تا‬ ‫از نزدیک با توانمندی های اصفهان و هنرمندان این شهر اشنا‬ ‫شود‪ .‬در این دیدار شهردار اصفهان به رسم یادبود هدایایی از‬ ‫صنایع دستی اصفهان را به خانم مِرلونی تقدیم کرد‪.‬‬ ‫برنامه ریزیجدی‬ ‫برای ساخت خط ‪ ۲‬مترو اصفهان‬ ‫مدیرعامل جدید سازمان قطارشهری اصفهان و حومه از‬ ‫برنامه ریزی جدی به منظور ساخت خط ‪ ۲‬متروی اصفهان خبر‬ ‫داد و گفت‪ :‬بدون شک با تالش همه جانبه‪ ،‬در راستای تحقق‬ ‫اهداف کالن سازمان پیش می رویم‪ .‬سید محمدرضا بنکدار‬ ‫هاشمی اظهار کرد‪ :‬طی سال های گذشته تالش های بسیاری‬ ‫در سازمان قطارشهری اصفهان صورت گرفته و تکمیل خط‬ ‫یک مترو اصفهان نشان می دهد که حرکت های مناسبی در‬ ‫راستای تحقق اهداف مدیریت شهری در این زمینه عملیاتی‬ ‫شده است‪ .‬وی افزود‪ :‬از زمان اجرای طرح اصفهان ‪ ۲۲+‬به‬ ‫خوبی نشان دادیم که شهر اصفهان ظرفیت اجرای پروژه های‬ ‫بزرگ را دارد و امروز شهرداری های کشور از شهرداری و‬ ‫سازمان های اصفهان الگوبرداری می کنند و اصفهان به عنوان‬ ‫یک الگو در سطح کشور مطرح بوده و هست‪.‬‬ ‫‪25‬‬ صفحه 25 ‫روایت‬ ‫ورزش‪ ،‬پرچم شرکت توکا را برافراشت‬ ‫برگزاری مراسم اختتامیه جشنواره ورزشی شرکت های گروه توکا؛‬ ‫با برگزاری مراسم اختتامیه‪ ،‬پرونده‬ ‫بیست و دومین جشنواره ورزشی‬ ‫شرکت های گروه توکا بسته شد‪ .‬در‬ ‫این مراسم که به مناسبت روز کارگر‬ ‫در سالن نگین سپاهان شهر به انجام‬ ‫رسید‪ ،‬مدیرعامل شرکت توکا فوالد و‬ ‫رئیس شورای عالی ورزش شرکت توکا‬ ‫به عنوان اولین سخنران پشت میکروفن‬ ‫رفت و ضمن تبریک روز کارگر‪ ،‬به‬ ‫حاضران در سالن خیر مقدم گفت‪.‬‬ ‫مهندس احمد کارگهی با اشاره به‬ ‫برگزاری بیست و دومین جشنواره‬ ‫ورزشی شرکت های گروه توکا از‬ ‫مهندس اربابان بابت برگزاری این‬ ‫رویداد تقدیر کرد و گفت‪ :‬این پرچم‬ ‫از ‪ 22‬سال قبل افراشته شده و در این‬ ‫مدت هر سال بهتر از سال گذشته با‬ ‫برنامه ریزی مطلوب تر انجام می شود‪.‬‬ ‫وی از همکاران شرکت کننده در‬ ‫این جشنواره نیز که با مشارکت خود‬ ‫باعث رونق گرفتن این رویداد ورزشی‬ ‫شدند تشکر کرد و تاکید داشت که با‬ ‫پرداختن به ورزش می توان با انرژی‬ ‫مضاعفی در محیط کار حضور یافت و‬ ‫انگیزه برای حرکت هر چه بیشتر توکا‬ ‫در مسیر توسعه بیشتر می شود‪.‬‬ ‫به گفته وی‪ ،‬حضور کارکنان شرکت‬ ‫در جشنواره ورزشی‪ ،‬ارتقا فرهنگ‬ ‫مشارکت‪ ،‬رقابت سالم و نظم و انضباط‬ ‫را به همراه دارد که نتایج و تبعات‬ ‫مثبت ان شامل حال شرکت توکا‬ ‫می شود و توانمندی ان را را افزایش‬ ‫‪26‬‬ ‫که شایسته ماست‪.‬‬ ‫می دهد‪.‬‬ ‫کارگهی با تشکر از خانواده ورزشکاران‬ ‫مجموعه برتر ورزش کارگری‬ ‫به خاطر حمایت ها و زحماتی که‬ ‫متحمل می شوند‪ ،‬متذکر شد‪ :‬در سال در استان و کشور‬ ‫گذشته توکا در سایه همت و تالش در ادامه این مراسم‪ ،‬مهندس منوچهر‬ ‫کارکنان خدوم خود دستاورد جدیدی اربابان‪ ،‬مدیر ورزش شرکت توکا با‬ ‫به همراه داشت و چهار سال زودتر سالم و خیر مقدم به حاضران‪ ،‬حضور‬ ‫از برنامه چشم انداز ‪ 1400‬و مسیری جواد شیرانی رئیس اداره ورزش‬ ‫که تعریف شده بود‪ ،‬در جایگاه ‪ 61‬کارگران و مدیران شرکت و ستادی را‬ ‫شرکت های برتر قرار گرفت که این گرامی داشت‪.‬‬ ‫وی از صعود شرکت هولدینگ توکا‬ ‫موفقیت بزرگ را تبریک می گویم‪.‬‬ ‫وی حفظ وحدت و یکپارچگی و تالش فوالد به رتبه ‪ 66‬در جمع صد شرکت‬ ‫و همسویی نیروها را ضامن موفقیت برتر کشوری و حضور در جمع ده شرکت‬ ‫شرکت توکا دانست و گفت‪ :‬توکا پیشرو کشور خبر داد و این موفقیت به‬ ‫به شما مدیران شایسته‪ ،‬همکاران مجموعه همکاران تبریک گفت‪.‬‬ ‫مهندس اربابان با بیان‬ ‫تالشگر و ورزشکاران‬ ‫اینکه ورزش پرچم‬ ‫عزیز نیاز دارد و‬ ‫شرکت توکا فوالد را‬ ‫انتظار داریم با اتحاد‬ ‫باال نگه داشت‪ ،‬این‬ ‫و همبستگی بیشتر در‬ ‫شرکت را یکی از‬ ‫مقابل تمام فشارها و‬ ‫مجموعه های برتر‬ ‫مشکالت پایداری کنید‬ ‫حضور کارکنان‬ ‫ورزش کارگری در‬ ‫و دست در دست هم به‬ ‫شرکت در جشنواره‬ ‫سطح کشور و استان‬ ‫کسب موفقیت ایمان‬ ‫ورزشی‪ ،‬ارتقا‬ ‫دانست و به بیان اماری‬ ‫داشته باشیم‪.‬‬ ‫فرهنگ مشارکت‪،‬‬ ‫از عملکرد ورزشی سال‬ ‫مدیرعامل شرکت توکا‬ ‫رقابت سالم و نظم‬ ‫‪ 96‬گزارشی پرداخت‪.‬‬ ‫فوالد تاکید کرد‪ :‬اینده‬ ‫و انضباط را به‬ ‫وی با بیـان اینکه‬ ‫شرکت توکا و اینده‬ ‫همراه دارد که نتایج‬ ‫برگــزاری جــشنواره‬ ‫فرزندان ما در دست‬ ‫و تبعات مثبت ان‬ ‫ورزشی کارکنان شرکت‬ ‫ماست و با تالش و‬ ‫شامل حال شرکت‬ ‫توکا فوالد‪ ،‬سه ماه به‬ ‫پشتکار و با ایمان به‬ ‫توکا می شود و‬ ‫طول انجامید‪ ،‬تصریح‬ ‫پیروزی‪ ،‬می توانیم‬ ‫توانمندی ان را را‬ ‫کرد‪ :‬در پایان برگزاری‬ ‫اینده را طوری بسازیم‬ ‫افزایش می دهد‬ ‫جشنواره و با توجه به نتایج به دست‬ ‫امده‪ ،‬شرکت توکا فوالد با ‪ 456‬امتیاز‬ ‫بر سکوی اول ایستاد‪ ،‬شرکت توکا‬ ‫تدارک با ‪ 338‬امتیاز در رده دوم جای‬ ‫گرفت و شرکت توکا بتن با ‪ 235‬امتیاز‬ ‫به مقام سومی رسید‪.‬‬ ‫مدیـر ورزش شرکت توکــا به‬ ‫موفقیت های به دست امده تیم های‬ ‫ورزشی شرکت اشاره کرد و گفت‪:‬‬ ‫تیم بسکتبال سه نفره این شرکت‬ ‫در مسابقات استانی به مقام قهرمانی‬ ‫رسید و در رقابت های کشوری نیز به‬ ‫رتبه سومی رسید‪.‬‬ ‫وی ادامه داد‪ :‬تیم تنیس روی میز‬ ‫توکا فوالد در لیگ برتر استانی شرکت‬ ‫داشت و تا پایان دور مقدماتی نیز‬ ‫صدرنشینی را در اختیار داشت‪.‬‬ ‫به گفته مهندس اربابان‪ ،‬کوه گشت‬ ‫خانوادگی کارکنان شرکت توکا فوالد‬ ‫به مناسبت هفته تربیت بدنی و با‬ ‫حضور هزار نفر از کارکنان و خانواده ها‬ ‫ان ها برگزار شد‪.‬‬ ‫مدیر ورزش شرکت توکا با بیان‬ ‫اینکه تعداد ‪ 3116‬نفر در برنامه های‬ ‫ورزشی شرکت توکا حضور یافتند‪،‬‬ ‫تاکید کرد‪ :‬اجرای این برنامه ها با‬ ‫همکاری ارگان هایی همانند دانشگاه‬ ‫علوم پزشکی‪ ،‬معاونت دانشجویی و‬ ‫مدیریت تربیت بدنی و اداره ورزش‬ ‫کارگران برگزار شد و از تمام کسانی‬ ‫که صمیمانه در این رویداد یار و یاور‬ ‫ما بودند‪ ،‬تشکر می کنیم‪.‬‬ صفحه 26 ‫بلوط‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ ‫‪27‬‬ صفحه 27 ‫بلوط‬ ‫‪28‬‬ ‫شماره دوم خرداد ماه ‪1397‬‬ صفحه 28

آخرین شماره های ماهنامه بلوط

ماهنامه بلوط 35

ماهنامه بلوط 35

شماره : 35
تاریخ : 1401/11/20
ماهنامه بلوط 34

ماهنامه بلوط 34

شماره : 34
تاریخ : 1401/10/20
ماهنامه بلوط 33

ماهنامه بلوط 33

شماره : 33
تاریخ : 1401/08/30
ماهنامه بلوط 32

ماهنامه بلوط 32

شماره : 32
تاریخ : 1401/07/20
ماهنامه بلوط 31

ماهنامه بلوط 31

شماره : 31
تاریخ : 1401/05/20
ماهنامه بلوط 30

ماهنامه بلوط 30

شماره : 30
تاریخ : 1401/03/20
ثبت نشریه در مگ لند

شما صاحب نشریه هستید ؟

با عضویت در مگ لند امکانات متنوعی را در اختیار خواهید داشت
ثبت نام ناشر
لطفا کمی صبر کنید !!