ماهنامه بلوط شماره 1 - مگ لند
0

ماهنامه بلوط شماره 1

ماهنامه بلوط شماره 1

ماهنامه بلوط شماره 1

‫عکس از اریا جعفری‬ ‫ماهنامه سراسری شماره یک اسفنـد ‪5000 96‬تومان‬ ‫خاطره بازی در چهارباغ و جلفا‬ ‫همراه با روایت هایی از‬ ‫قفل سازی صدساله میزباقریان‬ ‫پیراهن دوزی پاساژ چهارباغ‬ ‫ساعت سازی پاساژ ایفل‬ ‫شیرینی فروشی قدیمی ارمنی ها‬ ‫ساندویچی پاساژ شکری‬ ‫و‬ ‫زیر و بندسازی اقا رضا‬ صفحه 1 صفحه 2 ‫پرونـده ای برای تقابل‬ ‫رو درو با بانـوی هنرسوخت‬ ‫تاکسی سنتی و اینترنتی‬ ‫زینت السادات امامـی‬ ‫صفحه ‪ 4‬تا ‪23‬‬ ‫صفحه ‪ 4‬تا ‪6‬‬ ‫روزی‪ ،‬روزگاری نصف جهان‬ ‫همراه با گزارش هایی میدانی و خواندنی‬ ‫قفل سازی صدساله میدان جلفا‬ ‫پیراهن دوزی کاپری‬ ‫ساعت سازی ایفل‬ ‫شیرینی فروشی اختامار‬ ‫ساندویچی پاساژ شکری‬ ‫و‬ ‫زیر و بندسازی اقا رضا‬ ‫ماهنامه اجتماعی‪ ،‬فرهنگی‬ ‫اسفند ‪96‬‬ ‫صفحه ‪ 8‬تا ‪18‬‬ ‫مهری مصور‪ ،‬صاحب امتیازی و مدیر مسئولی ماهنامه‬ ‫بلوط را برعهده دارد‪.‬‬ ‫شماره اول این ماهنامه زیر نظر شورای سردبیری منتشر‬ ‫شد‪.‬‬ ‫به یاد‬ ‫رفیق ‪...‬‬ ‫اصغر قلندری‪ ،‬لیال یزدانی‪ ،‬لیلی زواره ای‪ ،‬نفیسه‬ ‫راهداری‪ ،‬مهری فروغی‪ ،‬زهره سادات کاظمی‪،‬‬ ‫ندا وکیلی‪ ،‬فاطمه رضائیان‪ ،‬نسیبه یزدانی و زهرا ماهری‬ ‫همکاران این شماره هستند‪.‬‬ ‫سپیده سلیمانی مدیریت هنری و عباس زمانی نظارت‬ ‫فنی ماهنامه بلوط را بر عهده دارند‪.‬‬ ‫صفحه ‪ 24‬تا ‪25‬‬ ‫کد پستی ماهنامه بلوط‪8159843355 :‬‬ ‫شماره تلگرام‪09333928637 :‬‬ ‫شماره فاکس‪03135236978 :‬‬ ‫برای اطالع از شرایط اشتراک ماهنامه بلوط‪ ،‬کلمه اشتراک را به شماره ‪ 09333928637‬پیامک کنید تا اطالعات الزم‬ ‫برای شما ارسال شود‪.‬‬ ‫ماهنامه بلوط‪ ،‬نشریه ای مستقل است که به هیچ ارگان‪ ،‬سازمان یا نهادی وابسته نیست و مطالب ان بیانگر ارای نویسندگان ان است‪.‬‬ صفحه 3 ‫درجه را خــدا به بندگانش می دهد‬ ‫بانوی‬ ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫نصفجهان‬ ‫‪4‬‬ ‫رو درو با بانوی هنر سوخت‪ ،‬زینت السادات امامی؛‬ ‫مهری فروغی‬ ‫از انتخاب سوژه که بگذری‪ ،‬هماهنگی‬ ‫برای اولین مصاحبه بلوط سختی های خاص خودش را دارد‪ .‬باید‬ ‫درختی را معرفی کنی که هنوز به میوه نرسیده است‪ .‬باید انطور‬ ‫معرفی کنی که شایسته است و این کار بسیار سختی است‪.‬‬ ‫گزینه ها یکی یکی در جلسات تحریریه مطرح می شود و همه‬ ‫به اتفاق انگشت می گذارند روی نام بانوی هنرمند اصفهانی؛‬ ‫زینت سادات امامی‪ .‬زینت سادات را نه تنها در اصفهان و ایران‬ ‫که در جهان به هنرش می شناسند‪ ،‬قصه زندگی دختر میرزااقا‬ ‫تو گو با زینت سادات امامی جدای از روایت‬ ‫گف ‬ ‫تمام سختی ها و مشکالتی که دارد شیرین است‬ ‫و به یادماندنی‪ .‬بانوی هنر سوخت‪ ،‬طالکوبی‪،‬‬ ‫تذهیب و تشعیر‪ ،‬مینیاتور و گل و مرغ؛ دارای‬ ‫نشان دست خالق از هجدهمین اجالس‬ ‫سراسری و درجه عالی هنری از وزارت ارشاد‬ ‫است‪.‬‬ ‫چه شد که به هنر روی اوردید؟‬ ‫‪ ۱۸‬ساله بودم که بنا به دالیلی از همسر جدا شدم‬ ‫امامی انقدر فراز و فرود دارد که بشود برایش کتاب ها نوشت‪.‬‬ ‫ادرس خانه را تلفنی می پرسم‪ ،‬اسم خیابان و کوچه را که می برد‪،‬‬ ‫می گوید باالی درب خانه‪ ،‬نام یا فاطمه زهرا(س) با سفال نوشته‬ ‫شده است و این خوب نشانی است برای نشان ارادت‪.‬‬ ‫کسالتی دارد اما منتظر نشسته است برای گفتن‪ .‬سه سالی‬ ‫می شود که عالوه بر تنها دخترش؛ کسالت همنشین شده با او‪.‬‬ ‫هنرمند است و هنردوست اما زخم خورده مدعیان؛ ان زمان که‬ ‫معراجش را به هبوط کشاندند‪.‬‬ ‫و به خانه پدری بازگشتم‪ .‬قصدم ادامه تحصیل‬ ‫در رشته پزشکی بود اما اقا(پدر) موافق نبودند‪.‬‬ ‫روزهایم بسختی می گذشت که به پیشنهاد خانمم‬ ‫(مادر) به نقاشی روی اوردم‪.‬‬ ‫قبل از ازدواج هم نقاشی کار می کردید؟‬ ‫خیر‪ .‬پدرم گفتند‪ «:‬با این سرگذشتی که تو داری‬ ‫نه می گذارم از خانه بیرون بروی و نه برایت‬ ‫استاد می گیرم‪ ».‬بعد از سه روز و سه شب که فکر‬ ‫کردم‪ ،‬دیدم چاره ای جز این ندارم‪.‬‬ ‫چه تصمیمی گرفتید؟‬ ‫به پدر گفتم‪ «:‬حاج اقا تصمیم گرفتم نقاشی‬ ‫کنم‪ ،».‬پدرم گفتند‪«:‬هوس است و بعد از مدتی‬ ‫ان را کنار می گذاری‪ ».‬قبول کردند که سرمشق‬ ‫شاگردانشان را به من بدهند‪ ،‬می گفتند برو از روی‬ ‫اینها بکش و فردا بیاور‪ .‬از روی طرح ها می کشیدم‬ ‫و می بردم‪ .‬هرچه می کشیدم‪ ،‬می گفتند‪« :‬هوس‬ ‫است‪ ».‬پانزده روزی به همین صورت گذشت‪ .‬روز‬ صفحه 4 ‫پانزدهم یک طرح نامعلوم گرته و سوزنی شده‬ ‫اسلیمی دادند‪ ،‬گفتند‪ «:‬برو از روی این بکش‪».‬‬ ‫خوب شد؟‬ ‫طرح نامعلومی بود‪ .‬هیچ سردر نمی اوردم‪ ،‬اما از‬ ‫طرفی نگران بودم که اگر به پدرم بگویم که از‬ ‫طرح چیزی نفهمیدم‪ ،‬می گویند‪ «:‬نگفتم هوس‬ ‫است‪ ».‬توی فکر نشسته بودم‪ .‬دستم روی سرم‬ ‫بود و چشمم به طرح‪ .‬همه زندگی و گذشته ام‬ ‫مثل پردۀ فیلم سینما از جلوی چشمانم عبور‬ ‫می کرد‪ .‬ناگهان طرح را متوجه شدم‪.‬‬ ‫چطور؟‬ ‫لطف خدا بود که شامل حالم شد‪ .‬طرح را‬ ‫کشیدم و بردم پیش اقا‪ .‬با خوشحالی و تعجب‬ ‫گفتند‪« :‬عجب استعدادی داری‪ ،‬عجب جوهری‬ ‫داری‪ ،‬من در مورد تو اشتباه کردم‪ ».‬اجازه نداد‬ ‫کسی بفهمد و ببیند من چکاری می کنم‪.‬‬ ‫می گفت‪«:‬چشمت می زنند‪ ».‬به این ترتیب تا‬ ‫‪ ۶‬ماه بدون اینکه کسی بفهمد کار کردم‪.‬‬ ‫چه شد دیگران متوجه شدند؟‬ ‫چه مدت نزد پدر شاگردی کردید؟‬ ‫دوسال و دوماه ‪.‬‬ ‫بعد از ایشان اساتید دیگری هم‬ ‫داشتید؟‬ ‫بعد از فوت پدرم نزد مرحوم حسین خطایی‪،‬‬ ‫تذهیب و تشعیر و الیه چینی را یاد گرفتم‪ .‬بعد‬ ‫به تهران رفتم و چند جلسه نزد استاد حسین‬ ‫بهزاد طراحی کار کردم‪ ،‬خدا رحمتش کند‪ .‬به‬ ‫من گفت‪ «:‬دخترم به علی بن ابیطالب‪ ،‬اگر‬ ‫دختر رضاشاه فقید بودی قبولت نمی کردم‪ ،‬اما‬ ‫مدیون پدرت هستم چون مدتی زیر نظر پدرت‬ ‫کارکردم‪ .‬حاج اقا میرزا با همان لهجه شیرین‬ ‫اصفهانی به من گفت‪« :‬حسین! تو یک چیزی‬ ‫می شوی‪ ».‬بعد از مدتی‪ ،‬به اصفهان بازگشتم‪.‬‬ ‫دلیل خاصی داشت؟‬ ‫گفتند‪ «:‬به علی ابن ابیطالب هر انچه نزد من‬ ‫بود را به تو اموختم‪ ،‬دیگر چیزی نمی دانم‪».‬‬ ‫اساتید دیگری هم داشتید؟‬ ‫مشاور مذهبی هم داشتید؟‬ ‫بله‪ .‬چهار کتاب درباره معراج داشتم‪ .‬وقتی انها‬ ‫را به حاج احمد اقا نشان دادم‪ ،‬گفتند‪ «:‬قبل از‬ ‫اینکه شما مطالعه کنید‪ ،‬بدهید به من مطالعه‬ ‫کنم‪ ».‬همه کارها با مشورت ایت اهلل حاج اقا‬ ‫احمد امامی و ایت اهلل حاج اقا حسن امامی‬ ‫انجام می شد‪.‬‬ ‫شنیده ام تابلوی معراج را طی سالیان‬ ‫زیادی کار کرده اید؟‬ ‫تابلوی معراج را در سال ‪ ۱۳۵۵‬شروع کردم‪،‬‬ ‫یعنی زمانی که ‪ ۴۲‬ساله بودم‪ .‬صبح ها روی‬ ‫تابلوی معراج کار می کردم که به حوصله و‬ ‫دقت بیشتری نیاز داشت و بعدازظهرها روی‬ ‫اثار دیگر کار‪ .‬بعد از ‪ ۳۰‬سال‪ ،‬روز عید مبعث‬ ‫سال ‪ ۱۳۸۵‬زمانی که ‪ ۷۲‬ساله بودم‪ ،‬تابلوی‬ ‫معراج به پایان رسید‪ ،‬برای این تابلو خواب های‬ ‫بسیاری دیدم‪.‬‬ ‫چه خواب هایی؟‬ ‫یک شب خواب دیدم که گذرنامه گرفته و به‬ ‫زیارت می روم‪ ،‬تابلوی معراج کنارم بود‪ ،‬ادم های‬ ‫زیادی انجا بودند‪ .‬انقدر که فقط سرهایشان را‬ ‫می دیدم‪ .‬خواب را برای حاج اقا حسن امامی‬ ‫تعریف کردم و ایشان گفتند‪«:‬خیلی ها روی این‬ ‫تابلو اعتقاد پیدا می کنند‪ ».‬چون تابلویی است‬ ‫که هم از نظر هنری و هم از نظر مذهبی کامل‬ ‫است‪ .‬تابلوی معراج با همه کارها متفاوت است‪.‬‬ ‫خواب دیدم که گفته شد نام خدا را در تابلو‬ ‫کار کن‪.‬‬ ‫سی سال کار برای یک تابلو خیلی زیاد‬ ‫است‪ ،‬مثل اینکه فرزندی را بزرگ کرده‬ ‫باشید‪ ،‬این حس همراهتان بود؟‬ ‫من شب ها روی زمین در پایین تابلوی معراجم‬ ‫می خوابیدم‪ .‬خانۀ ما در زمان جنگ در نزدیکی‬ ‫پل بزرگمهر بود‪ .‬یادم هست اقای ادیب برومند‬ ‫تلفن زدند و گفتند ان قسمت که شما هستید‬ ‫بمباران می شود‪ ،‬بهتر است منزل را ترک کنید‪.‬‬ ‫به همین دلیل من تابلو را روی میز گذاشتم‬ ‫بانوی‬ ‫نصفجهان‬ ‫بلوط‬ ‫چه کارهایی ساختید؟‬ ‫گل و مرغ زیاد ساختم‪ .‬گل و مرغ های زیادی‬ ‫همیشه موضوعات مذهبی را برای کار انتخاب‬ ‫می کردم‪.‬‬ ‫شماره اول‬ ‫بعد از ان‪ ،‬اقای حقیقی‪ ،‬پدرشوهر خواهرم من‬ ‫را نزد حاج مصور الملک بردند و به ایشان‬ ‫گفتند‪«:‬حاج میرزا اقا را می شناسید؟» گفتند‪:‬‬ ‫« بله»‪ .‬گفتند‪ «:‬این دختر حاج میرزا اقا است‪،‬‬ ‫ببینید چه کار دارد به او کمک کنید»‪ .‬حاج‬ ‫مصورگفت‪ «:‬من هر قدم که می گذارم ایشان‬ ‫پشت سرم بیایند‪».‬‬ ‫خدا رحمتش کند با حرف‪ ،‬راهنمایی ام‬ ‫می کرد و اموزش می داد‪ .‬دست هایش هنگام‬ ‫پختن روغن برای کار اسیب دیده بود‪.‬‬ ‫یک روز سی طرح را به من دادند و گفتند‪:‬‬ ‫« برو از رویشان بکش و بیاور‪ ».‬هم روزها کار‬ ‫می کردم و هم شبها مشق و طرح می کشیدم‪.‬‬ ‫کار که تمام شد‪ ،‬بردم پیش استاد‪ .‬سعی‬ ‫می کردم کارم را به بهترین نحو انجام دهم‪.‬‬ ‫سفارش پدرم بود؛ اگر برای هنر کار کردی‬ ‫استفاده اش را می بری ولی اگر برای پول کار‬ ‫کردی‪ ،‬فایده ای برایت ندارد‪ .‬استاد حاج مصور‬ ‫گفت‪ «:‬شما یک قلم مو در دست گرفتی و با‬ ‫استفاده از ان مثل شمشیر با مردها می جنگی‪».‬‬ ‫طرح اثار را چطور انتخاب میکردید؟‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫وقتی فامیل و اشنایان می امدند کار نمی کردم‪،‬‬ ‫چون می گفتند‪«:‬نشنیده بودیم زن کار کند ان‬ ‫هم در هنر!» اما حاج اقا اعتقاد داشتند که گوش‬ ‫به حرف دیگران نده‪ ،‬کسی نمی فهمد‪ .‬هر‬ ‫کسی به خانه ما می امد از اتاق بیرون می رفتم‪،‬‬ ‫یادم هست که فردی کلیمی گهگاهی پیش‬ ‫پدر می امد‪ .‬طبق معمول از اتاق بیرون رفتم‬ ‫اما از اتاق مجاور حرف های انها را می شنیدم؛‬ ‫نقاشی را برداشته بود و به اقا گفت‪«:‬این کار‬ ‫کیست؟ این کار ادمی با چشمان هفتادساله‬ ‫نیست؟» حاج اقا گفتند که«به کمک این‬ ‫عینک کار می کنم»‪ ،‬جواب داد‪« :‬باز هم‬ ‫نمی تواند کار چشم هفتاد ساله باشد»‪ ،‬حاج‬ ‫اقا جواب داد که « به کمک یک شاگرد کار‬ ‫می کنم»‪ ،‬مرد کلیمی گفت‪«:‬این شاگرد‪ ،‬چه‬ ‫کسی است که هروقت می ایم نیست»‪ ،‬پدرم‬ ‫جواب داد‪« :‬این شاگرد‪ ،‬یک زن جوان است»‪،‬‬ ‫او دوباره گفت‪«:‬این زن جوان کیست که شما‬ ‫او را قبول کرده اید؟» و اقا اشاره کرد که دخترم‬ ‫است‪ .‬من فقط صدای خنده شان را شنیدم‪ .‬بعد‬ ‫از رفتن مرد کلیمی‪ ،‬کم کم همه فهمیدند که‬ ‫من نقاشی می کشم‪ .‬هیچ کس باورش نمی شد‪.‬‬ ‫حتی پسر برادرم گفت‪«:‬عمه خانم کار کنید من‬ ‫ببینم»‪ ،‬بعد که کار کردم و او دید‪ ،‬بلند شد و‬ ‫گفت‪«:‬حاج اقا بزرگ! طولی نمی کشد که عمه‬ ‫خانم‪ ،‬بزرگترین ارتیست در دنیا می شود»‪ .‬من‬ ‫از حرف او ناراحت شدم‪.‬‬ ‫چرا؟‬ ‫فکر می کردم ارتیست فقط به هنرپیشه ها و‬ ‫رقاص ها گفته می شود‪ ،‬وقتی رفت‪ ،‬به پدرم‬ ‫اعتراض کردم که چرا جوابش را ندادید‪ .‬گفتند‪:‬‬ ‫« او حرف بدی نزد؛ ارتیست به زبان فرانسه‬ ‫ن هنرمند‪».‬‬ ‫ن استاد‪ ،‬بزرگتری ‬ ‫یعنی بزرگتری ‬ ‫را با تشعیر طالی ‪ ۲۴‬عیار ساختم‪ .‬مینیاتور با‬ ‫تذهیب هم‪ .‬درمجموع تابلوهای زیادی ساختم‬ ‫ولی تابلویی که شاهکار من بود و خیلی به ان‬ ‫هنوز هم عالقه دارم‪ ،‬تابلوی معراج بود که از‬ ‫نظر مذهبی و هنری در ‪ ۱۰‬رشته به درجه‬ ‫استادی رسیده بود‪.‬‬ ‫‪5‬‬ صفحه 5 ‫و رویش پتو انداختم‪ ،‬دورش هم ایت الکرسی‬ ‫خواندم و با برادرم رفتیم‪ .‬بعد از مدتی به برادرم‬ ‫گفتم به خانه خودمان برمی گردم‪ .‬می خواهم اگر‬ ‫بُمبی افتاد و معراج‪ ،‬اسیب دید؛ با هم نابود بشویم‬ ‫و به این ترتیب برگشتم‪ .‬به لطف خدا اتفاقی‬ ‫برای نیفتاد‪ .‬معراج برایم یک تابلو نبود‪ .‬مثل یک‬ ‫فرزند بزرگش کردم‪ .‬سی سال‪ ،‬روز و شبم با‬ ‫معراج گذشت‪ .‬متاسفانه کسانی که امدند معراج‬ ‫را بخرند علی رغم ظاهرشان خیلی اذیت کردند‪.‬‬ ‫بعد از سی سال کار؛ معراجم را به باد دادم‪.‬‬ ‫نام «اهلل» را روی کار نوشتید؟‬ ‫شب تولد ج ّدم امیرالمومنین بود‪ ،‬به ایشان‬ ‫ِ‬ ‫توسل پیدا کردم‪ ،‬همان شب خواب دیدم که‬ ‫مرحوم حاج ایت اهلل احمد امامی و استاد متین‬ ‫فرشته های تابلو را می ساختند؛ صبح روز بعد‬ ‫همانطور که روی فرشته ها کار می کردم کم کم‬ ‫به کار روی نورهای تابلو پرداختم‪ .‬وقتی روی‬ ‫نورها کار می کردم دیدم چقدر جالب می توانم‬ ‫سر شعله ها را به صورت اهلل دربیاورم‪.‬‬ ‫از تایید ایت اهلل حاج اقا احمد گفتند‪«:‬حاال بدهید‬ ‫به استاد کرمعلی شیرازی بنویسد‪ ».‬اشعار را به‬ ‫استاد کرمعلی شیرازی دادم و ایشان هم نوشتند‪.‬‬ ‫ابیات خاطرتان هست؟‬ ‫من تمام ان ‪ ۳۰‬مصراع را حفظ هستم‪.‬‬ ‫شبی ُرخ تافته زین دیر فانی ‪ /‬به خلوت در سرای‬ ‫اُم هانی‬ ‫رسیده جبرئیل از بیت معمور ‪ /‬بُراقی برق سِ یر‬ ‫اورده از نور‬ ‫چو مرغی از مدینه بر پریده ‪ /‬به اقصی الغایت‬ ‫اقصی رسیده‬ ‫چو جبریل از رکابش باز پس گشت ‪ /‬عنان بر زد‬ ‫ز میکائیل بگذشت‬ ‫سِ رافیل امد و بر پر نشاندش ‪ /‬به هودِج خانه‬ ‫فرف رساندش‪...‬‬ ‫َر َ‬ ‫استفاده از رنگ ها و دباغی هم کار‬ ‫خودتان نوشتید؟‬ ‫بانوی‬ ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫نصفجهان‬ ‫‪6‬‬ ‫اقای صنیع زاده وقتی تابلو را دیدند‪ ،‬پرسیدند‬ ‫که ان اهلل وسطی را هم خودتان نوشته اید؟‬ ‫گفتم‪«:‬موج نور است»‪ ،‬گفتند‪ «:‬انگار یک‬ ‫خوشنویس ان را نوشته است»‪.‬‬ ‫ایت اهلل حاج حسن امامی نیز بعد از دیدن تابلو‬ ‫گفتند‪«:‬خود شعله‪ ،‬نو ِر اهلل است‪ .‬دست من و‬ ‫دست شما در این کار نیست؛ دست غیبی در‬ ‫این کار است‪».‬‬ ‫خوشنویسی کار توسط کدام اساتید‬ ‫انجام شده؟‬ ‫بحان الَذی اُسری ب ِ َعبدِه لَی ً‬ ‫سج ُد‬ ‫الم ِ‬ ‫«س َ‬ ‫ایه ُ‬ ‫ال م َِن َ‬ ‫َ‬ ‫سج ُد ا َالقصی» و اسم چهار َملِک‬ ‫الم ِ‬ ‫َ‬ ‫الحرام اِلی َ‬ ‫مقدس که در چهارگوشه تابلو وجود دارد‪ ،‬به خط‬ ‫مرحوم استاد فضائلی است‪.‬‬ ‫اشعار کار را چطور انتخاب کردید؟‬ ‫شاعران زیادی شعرهایی دادند اما حاج اقا احمد‬ ‫امامی نپسندیدند‪ .‬خدا رحمت کند مرحوم استاد‬ ‫حسن بِهنیا تخلصش متین بود و رئیس انجمن‬ ‫شعرای اصفهان‪ .‬گفت‪«:‬هیچکس مثل نظامی‬ ‫برای معراج شعر نسروده است‪ ».‬از خسرو و‬ ‫شیرین نظامی ‪ ۳۰‬مصراع را انتخاب کردند و بعد‬ ‫زینت السادات امامی تمام سال های‬ ‫عمر خود را در دنیای هنر گذرانده است‪،‬‬ ‫ایا این راه توام با مشکالت خاص خود را‬ ‫به بانوی مسلمان ایرانی توصیه می کنید؟‬ ‫زن وجودش خیلی ارزش دارد؛ بانوان باید قدر‬ ‫خودشان را بدانند‪ .‬بزرگترین هنر زن این است‬ ‫که محافظ خودش باشد و برای خودش ارزش‬ ‫زن بزرگی است‪.‬‬ ‫قائل‪ ،‬اگر چنین شد واقع ًا ِ‬ ‫حاجیه خانم علویه همایونی در جلد پشت‬ ‫یکی از کتاب هایشان نوشته بودند‪ :‬زن مظهر‬ ‫خالقیت اهلل است‪ .‬یعنی زن‪ ،‬نمونه خلق‬ ‫کردن بندگان خدا است و این نوشته‪ ،‬نشان‬ ‫می دهد که زن چقدر ارزش دارد‪ .‬زن‪ ،‬جواهر‬ ‫است و اگر حواسش را متوجه خودش کند‪،‬‬ ‫هنر است‪.‬‬ ‫قبل از انقالب و دوره پهلوی هم شما‬ ‫با این هنر شناخته شده بودید‪ ،‬حفظ این‬ ‫ارزش برایتان سخت نبود با توجه به‬ ‫اینکه گویا از طرف دربار براى دیدار با‬ ‫شاه دعوت شده بودید؟‬ ‫از چند هنر در تابلوی معراج استفاده‬ ‫شد؟‬ ‫در تابلوی معراج از ‪ ۱۰‬رشته هنری استفاده‬ ‫کردم که هر ‪ ۱۰‬رشته در سطح استادی تمام‬ ‫است‪ .‬سوخت‪ ،‬طرح‪ ،‬معرق‪ ،‬مینیاتور‪ ،‬تذهیب‪،‬‬ ‫تشعیر‪ ،‬خط‪ ،‬طال‪ ،‬گل و مرغ‪.‬‬ ‫بله‪ .‬طالکوبى را از مادربزرگ و مادرم‬ ‫اموختم‪ .‬مادربزرگ کوره داشت‪ .‬سکه اشرفی‬ ‫را اب می کرد تا شکل نوار باریکی دراید‪ ،‬بعد‬ ‫زیرپوست اهو می گذاشت‪ .‬چکش می زدند تا‬ ‫چند ماه طول می کشید‪ .‬این کوبیدن مرحله‬ ‫دومی هم داشت که در نهایت کار به نرمی‬ ‫مرکب در می امد‪.‬‬ ‫خودتان است؟‬ ‫بله‪ .‬یادم هست موقع یاد گرفتن دباغی‪ ،‬استاد‬ ‫دباغ به من می گفت چطور پشم را از پوست جدا‬ ‫کنم و من ‪ ۳۰‬تکه را پاره کردم تا توانستم رخ‬ ‫گیری کنم‪ ،‬سر انگشتانم همه زخم شده بود‪.‬‬ ‫بعد استاد دیگری امد و رنگ کردن چرم را به‬ ‫من یاد داد‪.‬‬ ‫سبک کارتان چه بود؟‬ ‫همه کارهایم سبک صفوی است‪ .‬در هر کار از‬ ‫چند هنر استفاده می کردم‪ .‬مثال در تخت حضرت‬ ‫سلیمان‪ ،‬از ‪ 6‬هنر ساخته شد و یا تابلوی معراج‬ ‫که ‪ 10‬هنر در ان به کار رفت‪ .‬گل و مرغ های‬ ‫زیادی را با تشعیر طالی ‪ ۲۴‬عیار‪ ،‬مینیاتور با‬ ‫تذهیب ساختم‪.‬‬ ‫گویا هنر طالکوبی موروثی خاندان شما‬ ‫بوده است؟‬ ‫بعد از تاجگذاری بود که نمایشگاه گذاشتند‪،‬‬ ‫دعوت کردند تابلوها را ببریم‪ .‬حاج دایی ام‬ ‫پیغام دادند که باید به حضور شاه بروی‪ .‬اول‬ ‫مخالفت کردم اما به اصرار حاج دایی رفتم‪.‬‬ ‫پالتو گشادی خریدم تا اذیت نباشم‪.‬‬ ‫گفت وگو با استاد زینت السادات امامی‪ ،‬تمام‬ ‫می شود اما شیرینی این گپ وگفت دوستانه‬ ‫باقی است‪ .‬هوا تاریک شده که از خانه بیرون‬ ‫می زنم؛ زینت السادات با همان کسالتی که‬ ‫دارد روی پا می ایستد تا مهمانش را بدرقه کند‪،‬‬ ‫می گوید‪ :‬دریافت درجه هنری از وزارت ارشاد‬ ‫برابر با درجه دکترا‪ ،‬دریافت نشان دست خالق‬ ‫در هجدهمین اجالس شورای جهانی صنایع‬ ‫دستی برایش اهمیتی ندارد و ادامه می دهد‪:‬‬ ‫خداوند درجه و رتبه اصلی را به بندگانش‬ ‫می دهد و ان مهم است‪.‬‬ ‫حرفش که تمام می شود؛ می گوید‪ :‬رسیدی‬ ‫خانه زنگ بزن‪ ،‬هوا تاریک است!‬ صفحه 6 ‫ت روایتگران خاموش‬ ‫گوش بسپاریم به روای ‬ ‫درشهر‬ ‫بلوط‬ ‫شماره اول‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫درهیاهوی اصفهان امروز‪ ،‬کم نیستند تابلو های سردربرخی‬ ‫مغازه های شهر که با نگاهی به انها می توان به قدیم‬ ‫سفرکرد‪ .‬تابلوهایی که دیدن هرکدامشان خاطرات‬ ‫بسیاری را برای اصفهانی ها تداعی می کنند‪.‬‬ ‫استاد علی‪ ،‬کاپری و مهر برخی از نام هایی هستند‬ ‫که برتابلوهای سردر مغازه هایی در چهارباغ و جلفای‬ ‫تاریخی نشسته اند‪ .‬نام هایی که اصفهانی ها با هر بار‬ ‫نگاه کردنشان‪ ،‬به سال های گذشته پرت میشوند‪ .‬این‬ ‫مغازه ها که در خاطره انگیزترین فضاهای شهری اصفهان‬ ‫شکل گرفته اند‪ ،‬از روزگاری که بر اصفهان گذشته است‬ ‫برای ما حرف می زنند‪ .‬بسیاری از اصفهانی ها از انها‬ ‫خاطره های مشترک دارند و این خاطره ها سالیان سال‬ ‫همراه انها است؛ خاطرات روزهای از دست رفته‪.‬‬ ‫برخی از این مغازه ها محل کسب و کارهایی هستند که‬ ‫از صد سال گذشته تا کنون پا پرجا مانده اند و از نسلی‬ ‫به نسل دیگر منتقل شده اند و شغل چند نسل از یک‬ ‫خانواده بوده اند‪ ،‬مغازه هایی که با برخی با همان شکل‬ ‫قدیمی به فعالیت مشغول هستند و مشاغلی که دیگرکمتر‬ ‫می توان اثری از ان ها در اصفهان امروز یافت ‪.‬‬ ‫حاال سال هاست برخی از این مغازه ها گوشه ای‬ ‫ازچهارباغ و جلفای تاریخی و نوستالوژیک خاموش‬ ‫روزگار می گذرانند‪ ،‬اما کافی است غرق تماشای ان ها‬ ‫بشویم و به حرف های ناگفته شان که در گوشه گوشه‬ ‫مغازه پنهان شده گوش بسپاریم‪ ،‬ان وقت است که از‬ ‫ورای این خاموشی‪ ،‬می توانیم روایت هایی را بشنویم‪،‬‬ ‫روایت هایی ازاصفهان قدیم که امروز در میان ساخت و‬ ‫سازها برای توسعه گم شده است ‪...‬‬ ‫‪2‬‬ صفحه 7 ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫درشهر‬ ‫‪8‬‬ ‫پی ِــر بودکلید نایاب‬ ‫بی پیر مرو تو در خرابـات‬ ‫لیال یزدانی‬ ‫روزگار گذشته کلید ساز جلفا ؛‬ ‫چند گام ان طرف تر از‬ ‫چهارسوی شکرچیان درنزدیکی دانشگاه هنر‬ ‫تنها بازمانده صنعتگران جلفا هنوزنفس می کشد‪.‬‬ ‫مغازه ای که ‪ 100‬سال ازعمر ان گذشته است و‬ ‫در میان دیوارهای بلند وکاهگلی که سنی ازانها‬ ‫گذشته خودنمایی می کند‪ .‬مغازه ای کوچک که‬ ‫نام استاد علی بر فراز ان به چشمم خورد‪ .‬وقتی‬ ‫به در شیشه ای قفل سازی نزدیک می شوی با‬ ‫دنیایی از قفل و کلیدهای رنگارنگی که برخی‬ ‫‪ 700‬سال عمر دارند‪ ،‬مواجه می شوی‪.‬‬ ‫ریلی مغازه را که به سمت راست‬ ‫در شیشه ای ِ‬ ‫می کشی‪ ،‬گشوده می شود و با چهره بشاش استاد‬ ‫علی مواجه می شوی‪ .‬سالم و احوال پرسی های‬ ‫معمول در میان نگرانی هایم از واکنش استاد به‬ ‫خبرنگار بودنم به پایان می رسد و اخالق خوش‬ ‫استاد به تداوم گفت وگو امیدوارم می کند و به خود‬ ‫جرات می دهم و می گویم‪« :‬خبرنگارم‪».‬‬ ‫واژه خبرنگار که بر زبانم جاری می شود‪ ،‬مانند‬ ‫کلیدی‪ ،‬قفل ارتباط با استاد را می گشاید‪ .‬اشاره‬ ‫استاد علی به بریده روزنامه های قاب گرفته بر‬ ‫روی دیوار که نشانی از گفت وگوی استاد با ‪2‬‬ ‫روزنامه دارد‪ ،‬یک گفت وگوی صمیمی با استاد‬ ‫را نوید می دهد‪ .‬استاد علیرضا میرزا باقریان نام‬ ‫فامیلی اش را «میزباقریان» تلفظ می کند‪ .‬یکی‬ ‫از مشتری های استاد که در زمان گفت وگو در‬ ‫مغازه حاضر است‪ ،‬می گوید‪« :‬نام فامیلی استاد‪،‬‬ ‫نام فامیلی ارامنه ای که در همسایگی مغازه استاد‬ ‫هستند‪ ،‬را به یاد می اورد‪».‬‬ ‫استاد علی قفل سازی را حرفه ای می داند که از‬ ‫پدر به وی به ارث رسیده است؛ حرفه ای که چهار‬ ‫نسل در خانواده اش گشته است و روزی به وی‬ ‫رسیده است و در اینده نیز با پسرش ادامه می یابد‪.‬‬ ‫«استاد علی» که بر در مغازه حک شده نامی‬ ‫است که اهالی محل اولین بار اقا میرزا محمد‬ ‫علی پدر بزرگ استاد را به این نام می خوانده اند‪.‬‬ ‫بعدها رمضان پدر استاد علی نیز به دلیل دشوار‬ ‫بودن تلفظ نامش برای ارامنه به این نام خوانده‬ ‫می شود و علیرضا میرزا باقریان با همین نام در‬ ‫اصفهان شناخته می شود‪.‬‬ ‫مجموع سال هایی که استاد علی و پدرش‬ ‫رمضان در گوشه ای دنج از محله تاریخی‬ ‫جلفا قفل سازی کرده اند‪ ،‬به بیش از ‪ 100‬سال‬ صفحه 8 ‫بلوط‬ ‫کالم اخر استاد علی که سال ها درهای قفل‬ ‫شده را به روی بندگان خدا گشوده شنیدنی‬ ‫است‪« :‬امیدوارم در زندگی هیچ دری به روی‬ ‫بندگان خدا قفل نشود‪».‬‬ ‫شماره اول‬ ‫«صدها فرشته بوسه بر ان دست می زنند‬ ‫کز کار خلق یک گره بسته وا کند»‬ ‫«پیر بود کلید نایاب‪ ،‬بی پیر مرو تو در خرابات‬ ‫که بی کلید فایده ندارد»‬ ‫درشهر‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫می رسد‪ .‬در قدیم زمانی که پدران استاد علی‬ ‫به قفل سازی مشغول بوده اند‪ ،‬این هنر که در‬ ‫اصفهان رواج داشته‪ ،‬برای ایرانی ها‪ ،‬گشایش‬ ‫در کارها را تداعی می کرده است‪ .‬استاد علی‬ ‫درمیان گفت وگو به گذشته های دور بازمی گردد‬ ‫و از قدیمی ترین خاطره اش از زمانی که برای‬ ‫اولین بار به حرفه پدر مشغول شد؛ روزگار‬ ‫کودکی‪ ،‬روزهایی که صبح ها بر دوش پدر به‬ ‫مغازه می امد وعصرها بر دوش پدر به خانه باز‬ ‫می گشت‪ .‬وقتی از پدر می گوید و به عکس وی‬ ‫که در میان قفل ها درباالترین نقطه ازدیوارجای‬ ‫گرفته است‪ ،‬اشاره می کند‪ ،‬اشک درچشمانش‬ ‫حلقه می زند‪ .‬وقتی از خاطرات پدر و همراهی‬ ‫با وی در حرفه قفل سازی می گوید‪ ،‬عشق و‬ ‫احترام به پدردر تک تک کلماتش اشکاراست‪.‬‬ ‫انجا که از پدر به عنوان استادی زبردست یاد‬ ‫می کند و می گوید‪ « :‬قفلی نبود که به دست من‬ ‫و پدرم باز نشود‪».‬‬ ‫قفل بزرگ سنگینی پشت سر استاد روی دیوار‬ ‫درمیان قفل های بسیار قدیمی جا خوش کرده‬ ‫است که کمی از قفل های دیگر متمایز است‬ ‫و چشم ها را به خود خیره می کند‪ .‬توجهم که‬ ‫به این قفل جلب می شود‪ ،‬استاد با اشاره به‬ ‫ان‪ ،‬ازاین قفل به عنوان قفل دست سازخود‬ ‫یاد می کند‪ .‬قفلی که ‪ 1/5‬کیلو گرم وزن دارد و‬ ‫فروشی نیست و استاد ان را تنها برای به یادگار‬ ‫ماندن ساخته است‪ .‬استاد وقتی از قفل ساخته‬ ‫دست خودمی گوید‪ ،‬از ورود قفل های بی کیفیت‬ ‫چینی به کشورگالیه می کند که بازارقفل های‬ ‫سنتی را راکد کرده است‪.‬‬ ‫وصف استاد از محله جلفا نیز شنیدنی است‪ .‬انجا‬ ‫که از کوچه های پر پیچ و خم سنگفرش شده‬ ‫و خانه های قدیمی اجری می گوید که از جلفا‬ ‫محله ای متفاوت ساخته است که می توان با قدم‬ ‫زدن دران به زمان و تاریخ سفر کرد‪ .‬استاد علی‬ ‫به چند حمام‪ ،‬دو کاروانسرا‪ ،‬یک میدان و یازده‬ ‫کلیسای جلفا اشاره می کند که این محله را به‬ ‫شهر کوچکی در دل شهر اصفهان تبدیل کرده‬ ‫است‪ .‬اما تاکید می کند که امروز دیگر محله جلفا‬ ‫مانند قدیم نیست و نشانه های ان یکی یکی‬ ‫درحال از بین رفتن است‪ .‬مهاجرت هم تعداد‬ ‫ارامنه ساکن در این محله را کاهش داده است‪.‬‬ ‫وقتی صحبت ازجلفا به میان می اید‪ ،‬گویی به‬ ‫روزگارسپری شده درجلفای قدیم باز می گردد و‬ ‫از زمانی می گوید که کف کوچه های چهارسوق‬ ‫شنی بود و رفتگران روزی دو بار بر شن ها اب‬ ‫می پاشیدند تا گرد و خاک به پا نشود‪.‬‬ ‫روبروی مغازه استاد یک مادی قدیمی در دل‬ ‫محله پیچ خورده است که در منازل مسکونی‬ ‫رو به ان چهره می گشایند‪ .‬مادی که لبان‬ ‫خشک امروزان‪ ،‬نباید روزگار پر اب بودن ان‬ ‫را از یادمان ببرد‪ .‬زمانی که رفتگران با سطل‬ ‫از مادی اب بر می داشتند و بر کف شنی گذرها‬ ‫می ریختند و تصویر کودکان قالب به دست که‬ ‫ماهی های ‪ 40‬تا ‪ 50‬سانتی متری از این مادی‬ ‫می گرفتند‪ ،‬تصویری اشنا برای اهالی جلفا بود‪.‬‬ ‫امروزاین مادی خشک‪ ،‬ازهیاهوی کودکانی که‬ ‫لب ان ماهی می گرفتند‪ ،‬خالی است واین مادی‬ ‫مانند اهالی قدیمی در گوشه ای از محله ارام‬ ‫گرفته است‪ .‬تصویراشنای این روزهای پیرامون‬ ‫مادی شایج و نایج پیرمردانی هستند که خسته‬ ‫از گذر زمان بر نیمکت های معدود لب مادی ارام‬ ‫گرفته اند‪ .‬ارامش چهره این پیرمردان که سنی‬ ‫از ان ها گذشته است‪ ،‬قدمت و ارامش جلفا را‬ ‫تداعی می کند‪ .‬استاد از باغ های انگور هم یاد‬ ‫می کند که با ساخت خیابان حکیم نظامی در‬ ‫سال ‪ 1314‬و ساخت و سازهای دیگر امروز‬ ‫اثری از ان ها نیست‪ .‬وی از گذرهای محله جلفا‬ ‫که بیشتر ان ها سنگفرش شده اند‪ ،‬به عنوان‬ ‫«داالن های بهشت» یاد می کند‪.‬‬ ‫شورلت های مسافرکش خاطره دیگر استاد علی از‬ ‫محله تاریخی اصفهان است‪ .‬همان اتومبیل هایی‬ ‫که مسافران را از دروازه دولت به جلفا اوردند و‬ ‫هزینه سفر با ان ها دو ریال و دو شاهی بود‪.‬‬ ‫وی در حالیکه در بین گفت وگو با خوشرویی‬ ‫سالم هم محله ای ها را پاسخ می گوید‪ ،‬احترام‪،‬‬ ‫محبت و صفا را ویژگی محالت قدیمی مانند جلفا‬ ‫می داند و از صفا و محبت به عنوان کلید گمشده‬ ‫محالت امروز نام می برد‪ .‬استاد به صنعتگرانی‬ ‫که در روزهای نه چندان دوردرچهارسوق جلفا‬ ‫فعال بودند‪ ،‬اشاره می کند؛ حلبی سازی‪ ،‬اهنگری‪،‬‬ ‫سماورسازی‪ ،‬ساعت سازی‪ ،‬تارسازی‪ ،‬نجاری‪،‬‬ ‫خراطی و کمد سازی که حاال دیگر قفل سازی‬ ‫اخرین بازمانده ان صنایع است‪.‬‬ ‫مغازه استاد پراز خاطرات قدیمی و حرف است‪.‬‬ ‫رادیوی قدیمی و عکس هایی که صدها خاطره‬ ‫دارد‪ .‬عمان سامانی‪ ،‬تاج اصفهانی افراد مشهوری‬ ‫هستند که استاد علی از امدن ان ها به مغازه‬ ‫قفل سازی خاطراتی دارد‪ .‬شعری را که عمان‬ ‫سامانی‪ ،‬شاعر برای پدر سروده است به خاطر‬ ‫نمی اورد‪ ،‬امابه برخی از کلمات ان اشاره می کند‪:‬‬ ‫« تو به تخت سلطنت تکیه داری‪ ،‬چه کسی‬ ‫گفته که تو سلطان نیستی»‬ ‫استاد علی به خاطره ای از استاد‬ ‫یحیی تار ساز اشاره می کند که‬ ‫دکان وی در همین چهار سوق شیرازی بوده‬ ‫است و استاد درکودکی روزی به دکان یحیی‬ ‫می رود و از وی می خواهد تارسازی را به وی یاد‬ ‫دهد‪ .‬استاد یحیی در پاسخ می گوید‪« :‬پدرت که‬ ‫کلید می سازد‪ ،‬یک سازی می زند که تو ان فرا‬ ‫گرفته ای و من نمی گذارم تو به ساز من گوش‬ ‫دهی و دکانی کنار دکان تارسازی من باز کنی‪».‬‬ ‫عکس های بسیار بر دیوارهای مغازه البومی‬ ‫بزرگ را برایمان تداعی می کند که خاطرات‬ ‫گذشته را روایت می کند‪ .‬چند عکس از مجموعه‬ ‫عکس های موجود در مغازه جوانی را در حال‬ ‫شیرجه نشان می دهد‪ .‬وقتی از نام شناگر در حال‬ ‫شیرجه درعکس های پیش رویم می پرسم‪.‬‬ ‫پاسخ «من هستم» شگفت زده ام می کند‪.‬‬ ‫عکس ها دورانی روایت می کند که استاد شناگر‬ ‫ماهری بوده است‪ .‬یکی از عکس ها‪ ،‬خاطره‬ ‫شنای استاد در زاینده رود پرابی را ثبت کرده‬ ‫که دیگر برای اصفهانی ها به خاطره تبدیل شده‬ ‫است‪ .‬استاد علی با دیدن این عکس خاطره ای‬ ‫از نجات جان چند کودک در زاینده رود را به‬ ‫خاطر می اورد‪« .‬در ناژوان روبه روی باغ پرنده ها‬ ‫انقدر اب جریان داشت که مثل گرداب بود و در‬ ‫حال شنا بودم که متوجه شدم سه کودک در این‬ ‫گرداب گرفتار شده اند و با شنا کردن خود را به‬ ‫ان ها رساندم وکودکان را از اب بیرون کشیدم‪».‬‬ ‫با ذکراین خاطره‪ ،‬زیبایی منظره رو به روی باغ‬ ‫پرندگان که به ان سمرقند می گفتند‪ ،‬به خاطره‬ ‫استاد می اید‪ .‬جایی که پر بود از درخت‪ ،‬بلبل‬ ‫وشانه به سرکه به حاشیه زاینده رود‪ ،‬زیبایی‬ ‫خاصی می بخشید‪.‬‬ ‫وقتی با کوله باری پراز خاطرات استاد علی‪،‬‬ ‫عزم خداحافظی از وی می کنم‪ ،‬عینک به چشم‬ ‫می گذارد و چند بیت شعری را که در بدو ورود به‬ ‫مغازه اش جلب توجه می کند‪ ،‬می خواند‪.‬‬ ‫‪9‬‬ صفحه 9 ‫حماسه عاشقانه ای‬ ‫که در جلفــا ماندگار شد‬ ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫درشهر‬ ‫‪10‬‬ ‫شیرینی فروش قدیمی ارمنی ها؛‬ ‫نفیسهراهداری‬ ‫جلفای اصفهان یکی از‬ ‫مناطق زیبا و متفاوت شهر اصفهان است‪،‬‬ ‫کافیست گذر شما از خیابان نظر به محله‬ ‫جلفا و ارامنه نشین اصفهان بیفتند‪ .‬قطعا‬ ‫خانه ها‪ ،‬مغازه ها و مشاغلی را پیدا خواهید‬ ‫کرد که نه تنها تازه تاسیس نشده اند‪،‬‬ ‫بلکه قدمتی چند صد ساله دارند‪ .‬چنانکه‬ ‫برخی از مشاغل و حرفه ها توسط ارامنه‬ ‫پایه گذاری و جزو اولین های شهر اصفهان‬ ‫هستند‪ .‬وقتی قدم زنان وارد میدان جلفا‬ ‫می شوید و با دقت به اطراف نگاه می کنید‪،‬‬ ‫با وجود تغییر و تحوالتی که با گذر زمان‬ ‫ایجاد شده است‪ ،‬در کنار مشاغل جدید که‬ ‫بیشترشان لباس فروشی است‪ ،‬نشانه های‬ ‫از رد پای مشاغل با سردر های قدیمی پیدا‬ ‫می کنید که با دست خط ارمنی و اسامی‬ ‫ارمنی نوشته شده است‪.‬‬ ‫چشم را که بچرخانی‪ ،‬دور میدان جوانان‬ ‫و پیرمردهایی را روی نیمکت ها می بینید‬ ‫که با هم در حال گپ زدن هستند‪ ،‬از‬ ‫ظاهرشان چندان متوجه نمی شوید که جزو‬ ‫ارامنه هستند یا مسلمان‪ ،‬زیرا سال هاست‬ ‫ان منطقه پاتوق گپ و گفت شده است‪،‬‬ ‫اما کمی که غرق کالم انها می شوید‬ ‫متوجه خواهید شد که مسن ترها ارمنی‬ ‫صحبت می کنند‪.‬‬ ‫همین طور که میدان را مستقیم طی کنید‬ ‫ته میدان جلفا به یک دو راهی می رسید‪،‬‬ ‫که از طرف سمت راست به محالت‬ ‫مسکونی ارامنه منتهی می شود‪ ،‬درست‬ ‫در نبش میدان‪ ،‬شیرینی فروشی قدیمی‬ ‫را می بینید که قدمت ان به حدود ‪40‬‬ ‫سال پیش برمی گردد‪ ،‬هر چند که رنگ‬ ‫لعاب امروزی به خود گرفته است‪ ،‬البته‬ ‫در این منطقه شیرینی فروشی های قدیمی‬ ‫دیگری هم وجود دارد‪.‬‬ ‫جدای از سایر مغازه های منطقه جلفا که‬ ‫این روزها شور سال نو دارند‪ ،‬حال و هوای‬ ‫سال نو میالدی از این مغازه بیشتر حساس‬ ‫می شود‪ ،‬از طرفی شیشه های بیرونی سفید‬ ‫و قرمز که نماد برف زمستانی و سال جدید‬ ‫‪ 2018‬را به همراه دارد و از سوی دیگر‬ صفحه 10 ‫درخت تزیین شده کریسمس داخل مغازه‬ ‫که مشتریان را ناخوداگاه به سمت خود‬ ‫می کشاند‪.‬‬ ‫کامی که شیرین شد‬ ‫نامش از یک افسانه‬ ‫حماسی و عاشقانه قدیمی‬ ‫گرفته شده است‪ ،‬نام‬ ‫کلیسایی در جزیره دریاچه‬ ‫وان ترکیه و داستان دختری‬ ‫ارمنستانی به نام تامار‬ ‫که نامزدش یک شب با‬ ‫خاموش شدن شمع هایی که‬ ‫در مسیر حرکت او روشن‬ ‫بوده‪ ،‬در دریا غرق می شود‬ ‫بلوط‬ ‫طعمی که به کام همه خوش میاید‬ ‫اریوث در صحبت های پایانی خود دعوت‬ ‫می کند که از مغازه و کارگاه بازدیدی داشته‬ ‫باشم و می گوید‪ 99 :‬درصد مشتریان ما‬ ‫مسلمان هستند‪ ،‬هرچند که ارامنه هم مشتری‬ ‫این شیرینی فروشی هستند اما طعم ان به کام‬ ‫همه خوش میاید‪.‬‬ ‫از اریوث بارها و بارها درخواست کردم که‬ ‫بیشتر از گذشته ها و تجربیات خود برایمان‬ ‫بگوید اما وی مهمترین نکته را عالقمندی‬ ‫خودش به این شغل عنوان کرد و از‬ ‫ارزوهایش برای اینده ان گفت تا جلفا گردی‬ ‫ما با صحبت های پیرمرد شیرین شود‪.‬‬ ‫درشهر‬ ‫شماره اول‬ ‫رستوران ارامنه هم بودند که برو بیایی‬ ‫داشتند‪ ،‬چون چند تا از انها در محل چهارباغ‬ ‫بودند اما اکنون پس از سالها هیچ اثری نه از‬ ‫اسم انها هست نه مکانشان و صاحبان انها‬ ‫پیر و مغازه تعطیل و خراب شدند‪.‬‬ ‫اریوث اهی می کشد و می گوید‪ :‬روزهای‬ ‫سختی را پشت سر گذاشته ام‪ ،‬روزی که در‪13‬‬ ‫ابان سال ‪ 58‬این شیرینی فروشی را با ‪ 7‬نفر‬ ‫راه اندازی کردم اما به دلیل تحریم هایی که‬ ‫وجود داشت‪ ،‬تخم مرغ و شکر را به قیمت‬ ‫گرانی خریداری می کردم و تا چندین سال‬ ‫در تهیه مواد اولیه با مشکل مواجه بودم اما‬ ‫خوشبختانه از همان زمان تاسیس با استقبال‬ ‫خوبی از سوی مردم مواجه شدیم‪ ،‬چنانکه‬ ‫ساعت ‪ 4‬عصر که مغازه را باز می کردیم‬ ‫تا ساعت ‪ 5‬دیگر شیرینی در مغازه باقی‬ ‫نمی ماند و همه فروش می رفت‪.‬‬ ‫اما شیرینی فروشی اختامار در اواخر دهه‬ ‫‪ 80‬به دلیل افزایش سن اریوث و بیماری‬ ‫گرفتگی نخاع وی و نیز بازسازی میدان جلفا‬ ‫تعطیل می شود تا اینکه دختر و نوه های وی‬ ‫قدم در راه بازگشایی مجدد و راه اندازی ان‬ ‫برمیدارند‪ِ .‬م ِهر نوه اریوث در حالی که گاها‬ ‫با پدربزرگ ارمنی صحبت می کند‪ ،‬به کمک‬ ‫پدربزرگ بعضی نکات را یاداوری می کند و‬ ‫می گوید‪ :‬سال ‪ 93‬ما مجدد به فکر راه اندازی‬ ‫این شیرینی فروشی افتادیم و با خریداری‬ ‫دستگاه های جدید و به روز توانستیم سال ‪93‬‬ ‫ان را راه اندازی کنیم و اکنون ‪ 13‬نفر در‬ ‫این شیرینی فروشی‪ ،‬هم مسلمان و هم ارمنی‬ ‫مشغول به کار هستند‪.‬‬ ‫طعـم خانـگی و خوشمـزه و تـازه ایـن‬ ‫شیرینی فروشی و تنوع در پخت انواع و اقسام‬ ‫شیرینی ها و کیک های تر و خشک و سنتی‬ ‫ارامنه و یک سری شیرینی های فرانسوی وجه‬ ‫تمایز این برند با سایر برندهای مشابه باشد‪.‬‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫نامش از یک افسانه حماسی و عاشقانه‬ ‫قدیمی گرفته شده است‪ ،‬نام کلیسایی در‬ ‫جزیره دریاچه وان ترکیه و داستان دختری‬ ‫ارمنستانی به نام تامار که نامزدش یک شب‬ ‫با خاموش شدن شمع هایی که در مسیر‬ ‫حرکت او روشن بوده‪ ،‬در دریا غرق می شود‬ ‫و از ان زمان به بعد تامار به اختامار شهرت‬ ‫پیدا می کند‪.‬‬ ‫این جمله اریوث خاجادور صاحب این‬ ‫شیرینی فروشی در محله جلفای اصفهان‬ ‫است‪ ،‬پیرمرد شیک پوش عصا به دستی‬ ‫که با وجود گذشت ‪ 82‬سال همچنان راست‬ ‫قامت و خوش پوش مشتاقانه هم صحبتی را‬ ‫می پذیرد‪ .‬این روزها صاحب خوش چهره و‬ ‫خوش خنده شیرینی فروشی به دلیل کهولت‬ ‫سن و درد نخاع کمتر به مغازه سر میزند و‬ ‫بیشتر اوقات وقت خود را در خانه کنار همسر‬ ‫سپری می کند‪.‬‬ ‫اریوث صاحب سه فرزند دو دختر و یک پسر‬ ‫و پنج نوه است که ِم ِهر نوه دختری اریوث‬ ‫به همراه مادرش ساندرا و خواهرش وهانوش‬ ‫مغازه را می چرخانند‪.‬‬ ‫ِم ِهر از گذشته های پدر بزرگ می گوید که‬ ‫حدود ‪ 50‬سال قبل که در همین منطقه‬ ‫جلفا باشگاه ارامنه را اداره می کرده است‪.‬‬ ‫او می گوید‪ ،‬پدر بزرگ قبال شغل شیرینی‬ ‫فروشی نداشته است و قبل از انقالب باشگاه‬ ‫ارامنه را با سرو غذاهای سنتی ایرانی و نیز‬ ‫غذاهای به روز کشورهای خارجی اداره‬ ‫می کرده است‪.‬‬ ‫ان طور که خود اریوث می گوید‪ ،‬اولین‬ ‫کسی بوده است که پیتزا را در سال ‪1340‬‬ ‫به اصفهان اورده است و یاداوری می کند‪،‬‬ ‫روزگاری باشگاه ارامنه برو بیایی داشته و‬ ‫روزانه چند صد نفر مشتری داشته است که‬ ‫پس از چندین سال فعالیت به دلیل یک‬ ‫سری اختالفات برای همیشه تعطیل و اریوث‬ ‫بیکار می شود‪ ،‬البته اکنون محل باشگاه ارامنه‬ ‫وجود دارد و اخیرا با واگذاری مدیریت به فرد‬ ‫دیگری به همراه تنها پسر اریوث تبدیل به‬ ‫کافه تریا شده است‪.‬‬ ‫با کمی گپ و گفت‪ ،‬اریوث ما را به قدیم‬ ‫می برد‪ ،‬از جایی که اکنون شیرینی فروشی‬ ‫واقع شده است‪ ،‬از میدان جلفا که قبل انقالب‬ ‫محل بازی بیلیارد‪ ،‬پارچه بافی‪ ،‬حوله فروشی‬ ‫و مغازه بقالی بوده است‪ .‬می گوید‪ :‬کنار محل‬ ‫فعلی شیرینی فروشی در گذشته های دور‬ ‫انباری در کنار مغازه بوده است و در محل‬ ‫فعلی شیرینی فروشی‪ ،‬شخص دیگری‬ ‫چندین سال نان ساندویچی درست می کرده‬ ‫است که بعدا این مکان و انبار پشتی توسط‬ ‫اریوث خریداری و به واسطه عالقمندی که‬ ‫به شغل شیرینی فروشی داشته است‪ ،‬این‬ ‫فروشگاه را راه اندازی می کند‪ ،‬اریوث با مرور‬ ‫بر خاطرات گذشته در حالی که سرپا و بیرون‬ ‫مغازه ایستاده است‪ ،‬می گوید‪ :‬ان زمان های‬ ‫قدیم قنادی پارک‪ ،‬پولونیا و قنادی و کافه‬ ‫روزهای سختی که پشت سر گذاشته شد‬ ‫‪11‬‬ صفحه 11 ‫افسوس! عصـر طالیـی سپری شد‪...‬‬ ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫درشهر‬ ‫‪12‬‬ ‫خاطره بازی با پیراهن دوز قدیمی ایفل ؛‬ ‫کاپری یکی از‬ ‫شهرهای دیدنی‬ ‫ایتالیا که به شهر گل‬ ‫مشهور است‪.‬‬ ‫«کاپری از اول پیراهن‬ ‫دوزی بوده و در گذر‬ ‫زمان تغییری نکرده‬ ‫است» اولین جمله ای‬ ‫است که اکبراقا پس‬ ‫از جریان انتخاب نام‬ ‫مغازه پیراهن دوزی‬ ‫می گوید‪.‬‬ ‫نسیبه یزدانی‬ ‫کاپری نامی که بر‬ ‫سر در مغازه ای در پاساژایفل نقش‬ ‫بسته است‪ .‬نامی که شهری در ایتالیا‬ ‫را به یاد می اورد و پاساژی که نماد‬ ‫پاریس را در اذهان زنده می کند‪56 .‬‬ ‫سال از عمر پاساژ قدیمی اصفهان‬ ‫می گذرد‪ .‬ایفل پس از پاساژ مقدم در‬ ‫خیابان شیخ ‫بهایی‪ ،‬پاتوق اصفهانی ها‬ ‫برای خرید شد‪ .‬پاساژی که بوتیک ها‬ ‫و خیاطی های مشهورش در دهه ‪40‬‬ ‫نه تنها اصفهانی ها را به خود می خواند‪،‬‬ ‫بلکه پذیرای مشتریانی از تهران بود‪.‬‬ ‫ایفل چهارطبقه در ضلع شرقی چهارباغ‬ ‫تاریخی در فاصله اندکی ازدروازه دولت‬ ‫قرار دارد‪ .‬حوض لوزی شکل تو درتوی‬ ‫طبقه زیرین این پاساژ برای بسیاری از‬ ‫اصفهانی ها خاطره ساز است‪ .‬از بسیاری‬ ‫مغازه هایی که در سال های نه چندان‬ ‫دور در ایفل بودند و برای اصفهانی ها‬ ‫خاطره سازی کردند‪ ،‬امروز دیگر خبری‬ ‫نیست و تنها نام بسیاری از ان ها مانند‬ ‫بوتیک های «پرسپولیـس»‪« ،‬کناک»‬ ‫و عکاسی «ستاره ابی» را می توان از‬ ‫قدیمی های اصفهان شنید‪ .‬عکاسی که‬ ‫روزگاری خاطرات خوش اصفهانی ها‬ ‫را ثبت می کرده‪ ،‬خاطراتش هرگز در‬ ‫جایی ثبت نشده است و تنها اندکی از‬ ‫اصفهانی ها نام ان را به خاطر می اورند‪.‬‬ ‫‫مغازه «رویال» هم که صفحه موسیقی‬ ‫و لوازم صوتی می فروخت‪ ،‬از دیگر‬ ‫مغازه های به نام این پاساژ بود که امروز‬ ‫دیگر اثری از ان نیست‪.‬‬ ‫انتهایی ترین بخش پاساژ ایفل میزبان‬ ‫پیراهن دوزی کاپری است‪ .‬مغازه ای که‬ ‫قدمت خود را برای انانی که پا به مغازه‬ ‫می گذارند‪ ،‬روایت می کند و مانند دیگر‬ ‫مغازه های موجود در این پاساژ قدیمی‬ ‫روزهای پر رونق را پشت سر گذاشته‬ ‫است و دیگر مدت هاست که از هیاهوی‬ ‫مشتریان خالی است‪.‬‬ ‫در این مغازه پیراهن دوزی قدیمی پس‬ ‫از اسم مغازه انچه بیشتر توجه را جلب‬ ‫می کند‪ .‬دو چرخ خیاطی قدیمی بر روی‬ ‫میزهای چوبی برای دوخت و دوز است‬ ‫و دو چرخه ای که اکبر انصاری را به‬ ‫کاپری در ایفل می رساند‪.‬‬ ‫فامیلی اش انصاری است؛ اما کسبه پاساژ‬ ‫از وی به عنوان اکبر کاپری یاد می کنند‪.‬‬ ‫‪ 74‬ساله دارد واز شش سالگی در مغازه‬ ‫پدر کار می کرده و از سال ‪ 46‬تا کنون‬ ‫در پاساژ ایفل به حرفه پیراهن دوزی‬ ‫مشغول است و از نیم قرن فعالیت خود‬ ‫در این پاساژ قدیمی خاطره ها دارد‪ .‬بی‬ ‫رونقی ایفل او را نیز مانند دیگر مغازه‬ ‫داران ایفل ازرده کرده است؛ اما خم به‬ ‫ابرو نمی اورد و همچنان با روی گشاده‬ ‫به سوال های اندک مشتری های این‬ ‫روزهای کاپری که در میان گفت وگو‬ ‫به مغازه می ایند‪ ،‬پاسخ می دهد‪ .‬همان‬ ‫ابتدای ورود به مغازه‪ ،‬فریادهای کاپری‬ صفحه 12 ‫درشهر‬ ‫بلوط‬ ‫میانسالی و سالمندی رسیده اند‪ ،‬از این پیراهن ها‬ ‫خاطره دارند‪.‬‬ ‫پیراهن های دوخته شده در جعبه قرار می گرفت‬ ‫و در قفسه های چوبی مغازه چیده می شد و در‬ ‫فاصله اندکی از این قفسه های پر از پیراهن‪،‬‬ ‫قفسه های پر از پارچه قرار داشتند‪.‬‬ ‫کاپری که این روزها کمتر از گذشته پیراهن‬ ‫می دوزد‪ ،‬در روزهای رونق ایفل هفت کارگر‬ ‫داشته که در بالکن و طبقه پایین مغازه اش کار‬ ‫می کرده اند‪ .‬کارگرهایی که انقدر سرشان شلوغ‬ ‫بوده که شب ها هم پیراهن های نیمه کاره را‬ ‫به خانه می بردند و دوخت پیراهن را ادامه‬ ‫می دادند‪ .‬قفسه های چوبی مغازه که روزگاری‬ ‫پر بودند‪ ،‬این روزها خالی از جعبه های پیراهن‬ ‫هستند و قفسه های پارچه نیز پر نیستند‪.‬‬ ‫وقتی از وی می پرسم چه افراد مشهوری به‬ ‫کاپری می امدند؟ از ارحام صدر یاد می کند و‬ ‫با بیان اینکه افسری دوز بوده ام‪ ،‬از شب هایی‬ ‫می گوید که کاپری پاتوق افسران بوده است‪.‬‬ ‫از بی رونقی پاساژ ایفـل در روزگـاری که‬ ‫مجتمع های تجاری شیک و بزرگ پذیرای‬ ‫مردم هستند می پرسم و استاد پاسخ می دهد‪:‬‬ ‫« هر چیزی عمری دارد که روزی عمر ان‬ ‫به سر می رسد و عمر ایفل نیز کم کم به سر‬ ‫می رسد‪».‬‬ ‫او با افسوس از سپری شدن عصر طالیی ایفل‬ ‫می گوید و تاکید می کند‪ « :‬مغازه های این پاساژ‬ ‫هفته به هفته دشت نمی کنند و رنگ پول را‬ ‫نمی بینند‪».‬‬ ‫شماره اول‬ ‫انصاری‬ ‫شش ساله بوده که اولین‬ ‫بار با پدر به پیراهن دوزی امده‬ ‫و از ‪ 50‬سال پیش‪« ،‬کاپری» را پس از‬ ‫دوران سربازی اش در پاساژ ایفل به راه انداخته و‬ ‫حرفه پدر را ادامه داده است‪ .‬همان سال هایی که‬ ‫چهارباغ پر از مغازه های خیاطی و پارچه فروشی‬ ‫بوده و اصفهانی ها از مغازه های پارچه فروشی‬ ‫چهارباغ پارچه می خریدند و به مغازه های خیاطی‬ ‫این خیابان می امدند تا خیاط هایی که بیشتر‬ ‫ان ها به نام بودند‪ ،‬برایشان کت وشلوار و پیراهن‬ ‫بدوزند‪.‬‬ ‫استاد برایم از روزهای شلوغ پاساژ ایفل می گوید‪.‬‬ ‫ان روزها که کسبه نگران به روغنی‪ ،‬مالک پاساژ‬ ‫می گفتند که نکند در اثر ازدحام مردم در ایفل‬ ‫سقف های پاساژ فرو ریزد!‬ ‫روزهای شلوغ این پاساژخالی از مشتری برایم‬ ‫غیر قابل تصور است و وقتی از دلیل روزهای پر‬ ‫رونق ایفل سوال می کنم‪ ،‬پاسخ می شنوم که ان‬ ‫روزها سفارش دادن پیراهن‪ ،‬در میان اصفهانی ها‬ ‫رایج بود وبسیاری برای دوخت پیراهن و کت و‬ ‫شلوار به این پاساژ می امدند‪.‬‬ ‫استاد می گوید‪ « :‬ان روزها مردم در عیدهای‬ ‫مذهبی و عید نوروز پیراهن نو سفارش می دادند‬ ‫و پیراهن دوزی حرفه ای پر رونق بود‪ ».‬اکبر اقا‬ ‫پیراهن های مردانه و بچه گانه می دوخت و در‬ ‫کنار ان تعمیر لباس را هم که ان روزها رایج بود‪،‬‬ ‫انجام می داد‪ .‬امروز دیگر تعمیر لباس رایج نیست‪.‬‬ ‫«کاپری»‪ ،‬بلوزهای زنانه هم می دوخت؛ بلوزهای‬ ‫سفید یقه گرد فرم دانش اموزان دبیرستان دخترانه‬ ‫«بهشت ایین» را استاد اکبر می دوخت‪.‬‬ ‫لباس فرم کودکان کودکستان دخترانه رودابه در‬ ‫خیابان شیخ‫بهایی نیز در این مغازه دوخته می شد‬ ‫و بسیاری از دانش اموزان ان روزها به دوران‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫مغازه داران که اکبر اقا را به خود می خواند‪،‬‬ ‫توجهم را جلب می کند و قبل از هر سوالی از وی‬ ‫می پرسم معنای کاپری چیست؟ اکبر اقا در پاسخ‬ ‫به سوالم در باره نام مغازه‪ ،‬از دوستی نام می برد‬ ‫که این نام را برای مغازه به وی پیشنهاد کرده‬ ‫است؛ کاپری یکی از شهرهای دیدنی ایتالیا که‬ ‫به شهر گل مشهور است‪.‬‬ ‫«کاپری از اول پیراهن دوزی بوده و در‬ ‫گذر زمان تغییری نکرده است» اولین‬ ‫جمله ای است که اکبراقا پس از جریان‬ ‫انتخاب نام مغازه پیراهن دوزی می گوید‪.‬‬ ‫عکس قدیمی داخل ساعت قدیمی و‬ ‫پاندول دار از دیگر اجزای داخل مغازه‬ ‫است که نظرها را به خود جلب می کند‪ .‬وقتی‬ ‫از ان عکس قدیمی می پرسم‪ ،‬نگاه استاد اکبر‬ ‫به دور دست ها دوخته می شود‪ .‬گویی عکس‬ ‫خاطرات قدیمی را برای وی زنده کرده و او را به‬ ‫روزگار پیشین برده است‪ .‬سکوت وی که طوالنی‬ ‫می شود‪ ،‬دوباره سوال خود را تکرار می کنم و از‬ ‫نسبت فردی که عکس وی در ساعت قدیمی‬ ‫به یادگار مانده است با اکبر اقا می پرسم‪،‬‬ ‫تصویرخاطرات قدیمی که از جلوی چشم وی‬ ‫کنار می رود‪ ،‬به زمان حال باز می گردد‪« .‬مصطفی‬ ‫انصاری‪ ،‬پدر و استادم» پاسخ کوتاه اکبر اقا به‬ ‫سوال من است‪ .‬وی از پدربا احترام یاد می کند‬ ‫و از وی به عنوان استادش در پیراهن دوزی و‬ ‫زندگی نام می برد‪ .‬پدرش یکی از پیراهن دوزهای‬ ‫قدیمی اصفهان بوده که مغازه اش در ایران‬ ‫مشهور بوده است‪ .‬شعبه اصلی مغازه پدر استاد‬ ‫اکبر در دروازه دولت بوده و شعبه دیگر ان در کنار‬ ‫سر در هشت بهشت قرار داشته است‪ .‬انصاری‬ ‫با وجود گذشت سال ها‪ ،‬هنوز تابلوی اولیه مغازه‬ ‫پدرش را در منزل به یادگار نگه داشته است‪.‬‬ ‫وی با تاکید بر اینکه امروز رفاقت ها کم رنگ شده‬ ‫است‪ ،‬خاطره ای از پدر نقل می کند و به رفاقت‬ ‫‪ 60‬ساله وی با غفارزاده شریکش اشاره می کند‪،‬‬ ‫که در همه سال های رفاقت حتی به یکدیگر یک‬ ‫اخم نکردند و بدون مشکل به فعالیت مشترک‬ ‫ادامه دادند‪ .‬انصاری اهی می کشد و سپس با‬ ‫اندوه می گوید‪ « :‬این روزها رفاقت از بین رفته‬ ‫است و کسی به کسی نیست‪».‬‬ ‫وقتی از استاد می پرسم چه شد که پیراهن دوزی‬ ‫را برای گذران زندگی انتخاب کرده اید‪ ،‬با لبخند‬ ‫از خیاطی به عنوان حرفه مشترک همه اعضای‬ ‫خانواده یاد می کند‪« .‬همه خانواده ام؛ پدر‪ ،‬مادر و‬ ‫همسرم خیاط بودند و کوچه محل سکونت ما در‬ ‫خیابان اردیبهشت به کوچه خیاط ها مشهور بود‪».‬‬ ‫‪13‬‬ صفحه 13 ‫ساز زماهن کوک ن سی‬ ‫تــــ‬ ‫خاطرات پاساژ قدیمی چهارباغ در گفت وگو با استاد ساعت ساز‬ ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫درشهر‬ ‫‪14‬‬ ‫ارشین اصفهانی‬ ‫مغازه تعمیر ساعت پاساژ قدیمی چهارباغ؛‬ ‫ایفل را قدیمی های اصفهان می شناسند؛ مغازه ای که سه‬ ‫نسل اصفهان از تعمیر ساعت های خود در ان خاطره‬ ‫دارند‪ .‬مغازه کنار راه پله در طبقه زیرین پاساژ قرار دارد‪.‬‬ ‫استاد حسین بدیعی که کسبه پاساژ از وی به عنوان یکی‬ ‫وسایل قدیمی موجود در مغازه نشان از قدمت‬ ‫ان دارد و سال هایی را که گذشته است‪ ،‬را‬ ‫روایت می کنـد‪ .‬صنـدلی قدیمـی که در کنـار‬ ‫میز به چشم می خورد و چراغ مطالعه نارنجی‬ ‫از اجزای قدیمی مغازه هستند‪ .‬ساعت های‬ ‫کوچک و بزرگ‪ ،‬قدیمی و جدید درقفسه های‬ ‫باالی سراستاد و ساعت های دیواری قدیمی‬ ‫که بردیوارهای مغازه اویحته شده اند‪ ،‬نظرها‬ ‫از سه بازمانده نسل قدیم این پاساژ یاد می کنند‪ ،‬حدود‬ ‫نیم قرن است که ساعت تعمیر می کند‪ .‬مهر نامی است‬ ‫که بر سردر مغازه تعمیر ساعت نشسته است‪ .‬این مغازه‬ ‫انقدر کوچک است که مشتریان به دشواری دران فضای‬ ‫کوچک می ایستند‪.‬‬ ‫را به خود جلب می کند‪ .‬تماشای ابزارهای‬ ‫ویژه تعمیر ساعت از ورای دیواره شیشه ای‬ ‫میز مقابل استاد ساعت ساز حس خوبی ایجاد‬ ‫می کند که پیش از این تجربه نکرده اید‪ .‬کمی‬ ‫بیشتر که دقت کنی از فضای خالی کنار میز‪،‬‬ ‫فضای زیرین مغازه که ویژه تعمیرساعت است‬ ‫را می بینی‪ .‬روزگـاری که چند کارگـر در ان به‬ ‫همراه استاد به تعمیر ساعت مشغول بوده اند‬ ‫و امروز با کم شدن مشتریان دیگر اثری از‬ ‫ان ها نیست‪.‬‬ ‫استاد دعوت من برای گفت وگو را با روی باز‬ ‫قبول می کند و وقتی از سال اغاز فعالیتش در‬ ‫پاساژ قدیمی شهر می پرسم‪ ،‬از ‪ 52‬سال پیش‬ ‫می گوید که فعالیتش را در ایفل اغاز کرده‬ ‫است؛ روزگاری که دومین پاساژ ان روزهای‬ ‫اصفهان رونق داشت و لحظه ای از هیاهوی‬ صفحه 14 ‫بلوط‬ ‫شماره اول‬ ‫استاد حسین به‬ ‫رونق حرفه اش‬ ‫در قدیم اشاره‬ ‫می کند؛ ان‬ ‫روزهایی که مردم‬ ‫تندتند ساعت‬ ‫نمی خریدند و‬ ‫ساعت قبلی را‬ ‫بدون استفاده‬ ‫یا پس از نیاز‬ ‫به تعمیر رها‬ ‫نمی کردند و‬ ‫ساعت هایی را‬ ‫که به تعمیر نیاز‬ ‫داشت از سراسر‬ ‫اصفهان و حتی‬ ‫دیگر شهرهای‬ ‫استان به مغازه‬ ‫وی می اوردند‪.‬‬ ‫درشهر‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫مشتریان خالی نبود‪ .‬پاساژی‬ ‫که امروز خالی تر از هر وقت‬ ‫دیگری است و از رونق افتاده‬ ‫و در گوشه ای از چهارباغ‬ ‫تاریخی روزگار می گذراند‪.‬‬ ‫شیشـه هـای یــک ســوی‬ ‫مغازه تعمیر ساعت به روی‬ ‫پله های ورودی به طبقه‬ ‫همکف پاساژ ایفل دید دارد؛‬ ‫شیشه هایی که روزگاری از‬ ‫ورای ان رفت و امد مشتریان‬ ‫پاساژ قابل دید بوده است‬ ‫و امروز اثاری از چسباندن‬ ‫چسب های شیشه بر روی‬ ‫ان مشاهده می شود‪ .‬وقتی‬ ‫از استاد حسین می خواهم‬ ‫که از دلیل قرار گرفتن چسب‬ ‫بر روی شیشه های مغازه‬ ‫بگوید‪ ،‬قبل از هر چیزی به‬ ‫بی رونق شدن کسب و کار‬ ‫این روزهایش در ایفل اشاره‬ ‫می کند‪ .‬با شنیدن گفته های‬ ‫استاد‪ ،‬ارتباط سوالم با پاسخ‬ ‫استــاد را درک نمـی کنم و‬ ‫می خواهم از این ارتباط سوال‬ ‫کنم که استاد متوجه گیج‬ ‫شدن من می شود و قبل از‬ ‫پرسیدن سوال دیگری‪ ،‬سریع‬ ‫تصویــری از شلوغـی های‬ ‫قدیـم پاســاژ بــرای من‬ ‫ترسیم می کند و با اشاره به‬ ‫باقیمانده چسب های چسبیده‬ ‫به شیشه های مغازه که به‬ ‫پلــه هـای ورودی راه دارد‪،‬‬ ‫می گوید‪ :‬این چسب ها مربوط‬ ‫به دوره جوانی من و روزگار‬ ‫پـر رونقـی ایفـل است‪ .‬ان‬ ‫وقت ها که جوانتر بودم این‬ ‫چسب ها را به شیشه چسبانده‬ ‫بودم‪ ،‬تا زنـانی را که از‬ ‫پله های پاساژ پایین می امدند‬ ‫و ان وقت ها تعداد ان ها کم‬ ‫هم نبود‪ ،‬نبینم‪ .‬مشاهده این‬ ‫روزهای ایفل‪ ،‬پذیرفتن اینکه‬ ‫روزگاری مشتریان بسیاری‬ ‫برای خرید به ایفل می امدند‬ ‫را برایم دشوار می کند و استاد‬ ‫برای اینکه من را به فضای‬ ‫ان روزهای پاسـاژ ببـرد‪،‬‬ ‫از حضور بسیار زنان به این‬ ‫پاساژ برای خرید‪ ،‬به عنوان‬ ‫هجوم یاد می کند و از صدای‬ ‫پاشنه های کفش زنان که‬ ‫ان روزها برای کسبه پاساژ‬ ‫غیرقابــل تحمــل بود‪ ،‬یاد‬ ‫می کند‪.‬‬ ‫استاد حسین به افراد‬ ‫مشهوری که برای تعمیر‬ ‫ساعت به مغازه اش امده اند‬ ‫اشاره می کند و از استاد ایرج‪،‬‬ ‫خواننده به عنوان مشهورترین‬ ‫ان ها نام می برد‪.‬‬ ‫وی به رونق حرفه اش‬ ‫در قدیم اشاره می کند؛ ان‬ ‫روزهایی که مردم تندتند‬ ‫ساعت نمی خریدند و ساعت‬ ‫قبلی را بدون استفاده یا پس‬ ‫از نیاز به تعمیر رها نمی کردند‬ ‫و ساعت هایی را که به تعمیر‬ ‫نیاز داشت از سراسر اصفهان‬ ‫و حتی دیگر شهرهای استان‬ ‫به مغازه وی می اوردند‪.‬‬ ‫از استاد حسین از تعداد‬ ‫ساعت هایی می پرسم که در‬ ‫روز تعمیر می کرده است‪ .‬قبل از اینکه پاسخ من‬ ‫را بدهد و از تعداد ساعت ها بگوید‪ ،‬چند لحظه ای‬ ‫سکوت می کند‪ ،‬گویــی به ان روزها برگشته‬ ‫است؛ روزهای رونق کسب و کار‪ .‬با یاداوری ان‬ ‫روزهای خوش به روزهای ناخوش زندگی امروز‬ ‫اشاره می کند و می گوید‪« :‬در قدیم روزی ‪30‬‬ ‫ساعت تعمیر می کردم و حاال باید ماه ها بگذرد تا‬ ‫اشنایی ساعتی برای تعمیر بیاورد‪».‬‬ ‫وقتی از استاد می پرسم که چگونه ساعت هایی‬ ‫را که تعداد ان ها کم هم نبود‪ ،‬به تنهایی تعمیر‬ ‫و به موقع تحویل مشتریان می داده است‪ ،‬به‬ ‫روزهایی اشاره می کند که سه کارگر در مغازه‬ ‫وی کار می کردند و یکی از ان ها نصف روز‬ ‫کار می کرده و دوتای دیگر از صبح تا شب‬ ‫کار می کرده اند‪ .‬یکی از کارگرها چایی درست‬ ‫می کرده و دو نفر دیگر در بخش زیرین مغازه‬ ‫کار می کردند و خود استاد نیز در بخش باالیی‬ ‫مشغول بوده است‪.‬‬ ‫از درامد استاد در قدیم می پرسم‪«:‬ان روزها‬ ‫حتـــی با تعمیـــر ‪ 3‬ســاعت نیــز زندگی ام‬ ‫تامین بود و از ‪ ۱۲۰‬تومان درامدی که از تعمیر‬ ‫این سه ساعت کسب می کردم‪ ،‬دو تا ‪ ۱۰‬تومان‬ ‫به شاگردان می دادم و پنج تومان هم به کارگر‬ ‫نیمه روز می دادم و بیست تومان هم برای غذای‬ ‫ان ها صرف می کردم و باز هم ‪ ۶۰‬تومان برای‬ ‫اداره زندگی ام باقی می ماند‪».‬‬ ‫استاد حسین که در تعمیر ساعت موی سپید‬ ‫کرده و این روزها برای گذران زندگی با مشکل‬ ‫مواجه است‪ ،‬تاکید می کند که دیگر کارجدیدی‬ ‫از من بر نمی اید که برای گذران زندگی به ان‬ ‫مشغول شوم‪ ،‬در حالی که در حرفه خود تجربه‬ ‫دارم و می توانم بگویم هر ساعت چند دنده چرخ‬ ‫دارد و نمی توانم تجربیاتم را رها کنم‪.‬‬ ‫وی به دشواری های زندگی همکارانش هم‬ ‫اشاره می کند‪«:‬کسب های که دکان اجاره ای‬ ‫دارند از من پریشان ترند و زندگی به ان ها سخت‬ ‫می گذرد‪ .‬سازه زمانه این روزها کوک نیست‪».‬‬ ‫‪15‬‬ صفحه 15 ‫پیمانه چو ُپر شود چه بغداد و چه بلخ‬ ‫درشهر‬ ‫زندگی در میان اعالمیه رفته ها در زیرو بندسازی اقا رضا؛‬ ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫فاطمه رضائیان‬ ‫‪16‬‬ ‫زندگی در کنار بارزترین نشانه های مرگ در‬ ‫فضای شهری برای من که بعد از مرگ یکی از عزیزترین هایم‪،‬‬ ‫ندیدن را بر دیدن ترجیح دادم و فرار را بر قرار‪ ،‬پدیده ای غریب‬ ‫بود‪ .‬اقا رضا هر روزش را با دیدن اعالمیه مرگ عزیزانش بر‬ ‫دیوار مغازه اش می گذراند و من هر روزم را با تالش برای ندیدن‬ ‫هر انچه متعلق به ان هایی است که روزگاری بودند و امروز نه‪.‬‬ ‫اقا رضا را در یکی از گشت و گذارهای شهری برای یافتن سوژه‬ ‫«هفت‪ ،‬هشت سال بیشتر نداشتم که مادرم‬ ‫گفت باید کار کنم‪ ».‬اقا رضا با گذری به دوران‬ ‫کودکـی اش گفت‪« :‬ان زمان هیـچ تصوری از‬ ‫شغلی که دوست داشته باشم در ان مشغول به‬ ‫کار شوم نداشتم‪ .‬هرچند مادرم در این مورد نیز‬ ‫تصمیم خودش را گرفته بود و من شدم شاگرد‬ ‫مغازه زیر و بندسازی دایی ام‪ .‬بعد از ظهرها‬ ‫بعد از تعطیلی مدرسه سوار بر ترک دوچرخه‬ ‫دایی به مغازه اش می رفتم‪ 10 .‬سال شاگردی‬ ‫مستمر و کسب تجربه منجر شد به باز کردن‬ ‫مغازه خودم در سال ‪ .1357‬سالهای انقالب‪».‬‬ ‫عکاسی دیدم‪ .‬دیوارهای پوشیده از اعالمیه های مرگ‪ ،‬در مغازه‬ ‫زیر و بندسازی اقا رضا بود که من را برای مصاحبه‪ ،‬به سمت‬ ‫مغازه او در خیابان اتشگاه کشاند‪ .‬هرچند راضی کردن اقا رضا‪،‬‬ ‫که در اولین دیدار تنها موفق به ثبت عکسی از انعکاس صورت‬ ‫پر از زندگی او در اینه ای میان انبوه اعالمیه های مرگ برای‬ ‫مصاحبه شده بودم‪ ،‬کار ساده ای نبود اما در نهایت این امکان‬ ‫فراهم شد که گفت وگویی با او داشته باشم‪.‬‬ ‫اقا رضا از دوست داشتن کارش می گوید و‬ ‫از شدت عالقه به ان‪ .‬اینکه دوست داشتن؛‬ ‫چاشنـی کــار است‪« .‬کارم را دوسـت دارم‪.‬‬ ‫یعنی هیچ وقت به داشتن کار دیگری جز‬ ‫زیرو بندسازی فکر نکرده ام‪ .‬تنها چیزی که‬ ‫می دانم این است که هرگز دوست نداشتم‬ ‫کارمند باشم‪ .‬او‪ ،‬کارمندی را مساوی می داند‬ ‫با از دست دادن ازادی « با کاری که من دارم‬ ‫می توانم هر زمان که دلم خواست کرکره مغازه‬ ‫را پایین بکشم و به هر کجا که دوست داشتم‬ ‫سفر کنم و باور کنید این نعمت بزرگی است‬ ‫که در کارمندی از ان محروم می شوی‪».‬‬ ‫بحث را به اعالمیه ها می کشانم‪ .‬از ماجرای‬ ‫اولین عکسی که اقا رضا به دیوار مغازه اش‬ ‫نصب کرده است‪ .‬یک عکس قدیمی از امام‬ ‫خمینی (ره) و هاشمی رفسنجانی‪ .‬به اولین‬ ‫عکسی که به دیوار مغازه اش زده است‪ ،‬اشاره‬ ‫می کند‪ .‬در سال ‪ 1358‬و بحبوحه انقالب‪.‬‬ ‫عکس را که بر دیوار انتهای مغازه در زیر‬ ‫انبوهی از ابزارهای کار زیروبندسازی قرار‬ ‫گرفته نشان می دهد و ادامـه می دهـد‪« :‬به‬ ‫خاطر ندارم اولین اعالمیه را چه زمانی به دیوار‬ صفحه 16 ‫بلوط‬ ‫شماره اول‬ ‫ابتدا فقط برای‬ ‫این بود که‬ ‫مردم با دیدن‬ ‫اعالمیه برای‬ ‫صاحبش فاتحه‬ ‫بخوانند اما‬ ‫بعدها از این کار‬ ‫خوشم امد و یا‬ ‫شاید هم به ان‬ ‫عادت کردم‪ .‬هر‬ ‫کدام از دوستان‬ ‫یا اشنایانم که‬ ‫فوت می کردند‬ ‫اعالمیه فوتشان‬ ‫را به دیوار‬ ‫می زدم‬ ‫درشهر‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫مغازه زدم و یا حتی اعالمیه‬ ‫مرگ چه کسی بود؛ اما در‬ ‫همان اوایل شروع کارم‬ ‫بود‪».‬‬ ‫از قصدش می پرسم‪« :‬ابتدا‬ ‫فقط برای این بود که مردم با‬ ‫دیدن اعالمیه برای صاحبش‬ ‫فاتحه بخوانند و با دیدن‬ ‫اعالمیه چشمشان بترسد که‬ ‫عکس خودشان هم روزی‬ ‫کنار یکی از همین اعالمیه ها‬ ‫به دیوار نصب می شود‪ .‬اینکه‬ ‫سعی کنند انسان بهتری‬ ‫باشند‪ .‬اما بعدها از این کار‬ ‫خوشم امد و یا شاید هم به‬ ‫ان عادت کردم‪ .‬هر کدام از‬ ‫دوستان یا اشنایانم که فوت‬ ‫می کردند‪ ،‬اعالمیه فوتشان را‬ ‫به دیوار می زدم‪».‬‬ ‫اقا رضا دستی به روی‬ ‫صورتش می کشد و می گوید‪:‬‬ ‫«صاحــب تـک تـک ایـن‬ ‫اعالمیـه ها را مـی شناختـم‪.‬‬ ‫دوستشـان داشتـم؛ همگی‬ ‫ادم های خوبی بودند‪ .‬اعالمیه‬ ‫همکارانـم را هـم به دیـوار‬ ‫زده ام؛ هر کسـی که شغلش‬ ‫به نحوی به شغل من مربوط‬ ‫می شود؛ مکانیکی‪ ،‬اپاراتی‪،‬‬ ‫فروشنـده قطعـات ماشیـن‪،‬‬ ‫زیرو بندسازی‪ ،‬باطری سازی‬ ‫و‪»......‬‬ ‫با خنده می گوید‪« :‬فردین‬ ‫هم هست؛ البته عکسش‪،‬‬ ‫اعالمیـه اش را نداشتــم‪.‬‬ ‫فردیـن را دوسـت داشتـم‪،‬‬ ‫درست مثل فیلم هایش مرد‬ ‫بود‪ ،‬مرام داشت‪ .‬عکسش را‬ ‫برای همین به دیوار زدم‪».‬‬ ‫هنوز کالمش از مردانگی‬ ‫فردین‪ ،‬قطــع نشــده بلند‬ ‫می شود تا عکس دیگری را‬ ‫نشـان دهد؛ ارحام صدر‪« :‬به‬ ‫نظر من ارحام صدر بهترین‬ ‫هنرمند تئاتر اصفهان بود‬ ‫و به اندازه چارلی چاپلین‬ ‫خوب‪».‬‬ ‫بـه دیـــوارهــای مغــازه‬ ‫زیروبندسازی اقا رضا چشم‬ ‫می دوزم‪ .‬اینجا زیر و بم‬ ‫زندگی خوب به چشم می اید‪.‬‬ ‫اعالمیه از ادم هایی که هم‬ ‫فقیر بینشان هست و هم‬ ‫غنی‪ .‬اما حاال همه یکدست‬ ‫شده اند مثل هم؛ یک برگ‬ ‫کاغذ روی دیوار زیروبندی‪.‬‬ ‫چند پوستر از ماشین های‬ ‫قدیمی هم بر دیوار مغازه‬ ‫دیده می شود‪ .‬می گوید‪« :‬به‬ ‫جز اعالمیه‪ ،‬ماشین ها را هم‬ ‫دوست دارم‪».‬‬ ‫و چند عکس هم از ادم هایی‬ ‫که هنوز زنده اند‪ .‬از عکس‬ ‫خودش بر روی گواهی‬ ‫کســب مغــازه گرفتـه تا‬ ‫عکس های شهرام ناظری و‬ ‫حسن اکلیلی‪.‬‬ ‫از اقا رضا درباره احساسش‬ ‫به دیدن هر روز اعالمیه های‬ ‫مــرگ مــی پرســم‪« :‬بـه‬ ‫اعالمیه ها عادت کرده ام‪.‬‬ ‫مرگ بخشی از زندگی است‪،‬‬ ‫ان هم یک بخش مهم‪.‬‬ ‫به گوشه ای از مغـازه اش‬ ‫می رود و با نشان دادن دو‬ ‫اعالمیـه قدیمـی مـی گوید‪:‬‬ ‫تنها اعالمیه هایی که ازارم‬ ‫می دهند اعالمیه پدر و مادرم‬ ‫هستند‪ .‬مادرم ‪ 15‬سال و‬ ‫پـدرم ‪ 10‬سال قبـل فوت‬ ‫کردند‪ .‬هنوز هم با دیدن‬ ‫اعالمیه هایشان دلم می گیرد‬ ‫و گاهـی مدت ها برایشان‬ ‫گریه می کنم‪».‬‬ ‫از او درباره واکنش مردم‬ ‫با دیدن دیوارهای پوشیده‬ ‫از اعالمیه مرگ می پرسم‪،‬‬ ‫«مردم برخــورد متفاوتـی‬ ‫با این قضیه دارند‪ .‬بعضی‬ ‫ایراد می گیرند که این دیگر‬ ‫چه کاری است؟! اص ً‬ ‫ال چه‬ ‫معنی دارد در میان مردگان‬ ‫زندگـی کــردن!! بعضــی‬ ‫دلشــان می گیــرد‪ ،‬بعضی‬ ‫تعجب می کنند‪ ،‬عده ای هم مغازه را زیبا‬ ‫می بینند و یا مثل شما شروع به سوال و‬ ‫جواب از چرایی کارم می کنند (می خندد‪).‬‬ ‫گاهـی پیش امده اسـت افرادی با دیدن‬ ‫اعالمیه ای‪ ،‬تازه متوجه مرگ دوستان‬ ‫و یا اشنایان خود شده اند و با چشمانی‬ ‫گریـان مغازه را ترک کرده اند‪.‬‬ ‫می پرسم‪ :‬دیدن این صحنه ها برایتان‬ ‫دردناک نیسـت؟ «سخت است‪ ،‬اما‬ ‫مـرگ را که نمـی شود حـذف کـرد‪.‬‬ ‫نگاهم می کند و با تعجب می پرسد‪:‬‬ ‫می شود؟! (سکوت می کند)»‪.‬‬ ‫اقا رضا بعد از چند سکوتش را می شکند‬ ‫و ادامه می دهد‪« :‬تا چند سال قبل‬ ‫مرگ و میر خیلی کمتر بود‪ .‬زمان هایی‬ ‫بود که تا چند ماه هیچ اعالمیه ای به‬ ‫دیوار مغازه نمی زدم‪ .‬اما در سال های‬ ‫اخیر همه چیز تغییر کرده است‪ .‬در‬ ‫یکی دو ماه گذشته چند اعالمیه به‬ ‫جمع اعالمیه هایم اضافه شده است‬ ‫که از اخرین ان ها کمتر از دو هفته‬ ‫می گذرد‪».‬‬ ‫از اقا رضا درباره ترس از مرگ می پرسم‪،‬‬ ‫با خنده جواب می دهد‪« :‬چون عمر به‬ ‫سر رسد چه شیرین و چه تلخ‪ ،‬پیمانه‬ ‫چو پر شود چه بغداد و چه بلخ‪».‬‬ ‫و ادامـه می دهـد‪« :‬نمی گویـم انسـان‬ ‫خیلـی خوبـی بوده ام یا هیچ گناهی‬ ‫مرتکب نشـده ام اما بـا ایـن همـه از‬ ‫مردن نمی ترسـم‪ ،‬از بد مـردن واهمه‬ ‫دارم‪ .‬از ذلیل شدن و خانه نشین شدن‪.‬‬ ‫قدیمی ها درست می گفتند که «راحت‬ ‫مردن سرقفلی دارد»!! تنها چیزی که‬ ‫دلم می خواهد این است که راحت‬ ‫بمیرم‪ .‬پنجاه و سه سال است که در کار‬ ‫زیر و بندسازی هستم‪ .‬کارم را دوست‬ ‫دارم اما با این سن و سال به شدت‬ ‫احساس خستگی می کنم‪ .‬در یک سال‬ ‫گذشته کارم را کم کرده ام‪ .‬این روزها‬ ‫دیرتر به مغازه می ایم و زودتر کارم را‬ ‫تمام می کنم‪ .‬تصمیم دارم به زودی‬ ‫خودم را بازنشسته کنم‪ .‬می خواهم بقیه‬ ‫عمرم را سفر کنم‪ .‬می خندد و ادامه‬ ‫می دهد‪ :‬اما؛ کجا؟ هنوز نمی دانم‪».‬‬ ‫می پرسم بر سر اعالمیه ها چه خواهد‬ ‫امد‪ :‬سکوت می کند و بدون هیچ حرفی‬ ‫از مغازه خارج می شود‪.‬‬ ‫‪17‬‬ صفحه 17 ‫شب‪ ،‬اِسمال‪ ،‬وعده ‪...‬‬ ‫گذری بر طعم دلچسب ساندویچی پاساژ شکری ؛‬ ‫زهرا ماهری‬ ‫کتاب‪ ،‬کتاب‪ ،‬کتاب‪ .‬همه اش هم درسی و‬ ‫کمک درسی است؛ دورتادور ان و طبقه پایین‪ .‬به جز عکاسخانه‬ ‫سر پاساژ بین این همه کتاب‪ ،‬ته پاساژ شکری روبروی در‬ ‫ورودی فقط کتاب نیست؛ ساندویچی کوچکی است‪ .‬بزرگ‬ ‫سر درش روی همبرگرهای مک دونالد نوشته اسمال‪ .‬دیگر‬ ‫خبری از خیاطی ها و بزازی های ان زمان نیست‪ ،‬حاال ساندویچ‬ ‫فروشی اسمال محصور است بین کتاب های دسته اول و دوم‬ ‫دبیرستانی ها و دانشجوها‪.‬‬ ‫داستان از این جا شروع می شود؛ همه مش اسمال را‬ ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫درشهر‬ ‫‪18‬‬ ‫اسماعیل رئیسی صاحب مغازه اسمال داستان‬ ‫مش اسمال شدنش را اینطور تعریف می کند‪:‬‬ ‫«من بچه شهرکردم‪ ،‬اما مادرم اصفهانی است‪.‬‬ ‫درس زیاد نخواندم‪ 12 .‬سالم که بود امدم توی‬ ‫چهارباغ برای کار‪ .‬ده سال شاگردی کردم‪ .‬سال‬ ‫‪ 46‬این مغازه را خریدم و به اصرار دوست کارمندم‬ ‫اسم مغازه را گذاشتم اسمال‪ ».‬می خندد و از اقبال‬ ‫اسم مغازه می گوید که تهرانی ها و توریست های‬ ‫ان زمان وقتی دوری توی چارباغ با صفای ان‬ ‫زمان می زدند و اسم اسمال را سر در مغازه اش‬ ‫می دیدند‪ ،‬کنجکاو می شدند که اینجا دیگر‬ ‫کجاست‪ .‬حاال هم اسم اسمال برای امروزی ها‬ ‫جور دیگری است؛ وسوسه کننده‪ .‬مخصوص ًا‬ ‫اگر دهان به دهان از پدر یا پدربزرگشان تعریف‬ ‫اسمال و کتلت هایش را شنیده باشند‪.‬‬ ‫مش اسمال و دانشجوها‬ ‫مش اسمال حاال که موهایش دیگر سفید شده‪،‬‬ ‫اما شور جوانی دارد از مشتری هایش می گوید‪،‬‬ ‫مشتری هایی که به قول خودش هر جا دو سه‬ ‫تا جوان دور هم جمع می شدند می گفتند‪ :‬شب‪،‬‬ ‫اسمال‪ ،‬وعده‪.‬‬ ‫اسم مش اسمال بین جوان های ان زمان‬ ‫می چرخد تا اسمش می رسد به دانشگاه اصفهان‪.‬‬ ‫«به دانشجـوها ان موقع ها صبحانـه و ناهـار‬ ‫می دادند‪ ،‬اما شام نه‪ .‬من نان تافتون می اوردم و‬ ‫با این نان خوراک بهشان می دادم ‪ 15‬ریال‪ .‬برای‬ ‫ان موقع ارزان بود‪ .‬شب ها اینجا غلغله می شد‪.‬‬ ‫راهرو پر از دانشجوهایی بود که نان را زیر بغلشان‬ ‫زده اند و بشقاب غذاهاشان را از روی سرهم رد‬ ‫می کردند‪ .‬جای سوزن انداختن نبود‪ .‬بقیه جاها‬ ‫می شناسند‪ .‬از او خاطره دارند و مثل یک مکان تاریخی‬ ‫دنج که می تواند یاداور تمام روزهای جوانی باشد‪ ،‬به او سر‬ ‫می زنند و روی میزهای چوبی داخل مغازه‪ ،‬کتلت مخصوص‬ ‫مش اسمال را می خورند‪ .‬بزرگ ترها از روزهای «ضیافت» های‬ ‫جوانی می گویند و جوان ترها هم توی سوز زمستان های خشک‬ ‫اصفهان روی صندلی های فرفوژه دار بیرون مغازه اول خوراک‬ ‫لوبیا سفارش می دهند تا کمی یخشان باز شود و بعد کتلت یا‬ ‫الویه می خورند و از فضایی که دیگر کمتر توی شهر مثلش پیدا‬ ‫می شود به وجد می ایند‪.‬‬ ‫سرپا همین غذا را گران تر می دادند‪».‬‬ ‫از امریکا تا شیراز‪ ،‬از دروازه دولت تا انقالب‬ ‫همه می امدند مغازه اش‪ .‬مثل پدربزرگ هایی که‬ ‫االن با پسر و نوه اشان می ایند‪ .‬راسته دروازه دولت‬ ‫تا انقالب غذایشان را از او می گرفتند و می گیرند‪.‬‬ ‫از روزهای کار و گذشته خاطره زیاد دارد‪ .‬همه اش‬ ‫مثل فیلم از جلوی چشمش رد می شوند و گاهی‬ ‫جوری ذوق می کند و حرفش را می خورد که‬ ‫فقط اصرار زیاد راضی اش می کند جریان را‬ ‫موبه مو بگوید‪« :‬شاگردهایم ان موقع ها شیطان‬ ‫بودند‪ .‬توی مغازه سربه سر هم می گذاشتند‪ .‬این‬ ‫باال{دستش را به سمت بنر اسمال می برد}‬ ‫چند پله داشت‪ .‬یکیشان داشت می رفت باال و‬ ‫برای او که پایین بود کری می خواند که چاقو‬ ‫را پرت می کنم وسط دستت‪ .‬شاگرد پایینی هم‬ ‫می گوید مردش هستی بزن‪ .‬باالیی چاقو را از‬ ‫باال پرت می کند و صاف می خورد روی دست‬ ‫شاگرد پایینی‪{.‬رگ های پایین انگشت وسط را‬ ‫نشان می دهد} چاقو از این طرف دست رفت‬ ‫و ان طرف‪ ،‬سرش درامد‪ .‬همان جا بچه ها‬ ‫بردندش بیمارستان خورشید‪ .‬انجا که رفته بودند‬ ‫دانشجوهای پزشکی شاگردهایم را شناخته بودند‪،‬‬ ‫حال و احوال مرا پرسیده بودند و بعد بدون هیچ‬ ‫پولی دست شاگردم را مداوا و راهی اش کردند‪».‬‬ ‫مش اسمال مشتری هایش را محدود به راسته‬ ‫خودش نمی داند از روزی می گوید که یکی از‬ ‫مشتری هایش از شیراز امده وهی از درد کمرش‬ ‫شکایت می کرده‪ .‬همینطوری می رود به بالکن‬ ‫مغازه‪ ،‬دار می شود‪ ،‬اما یکهو کمرش صدای‬ ‫تقی می دهد‪ .‬کمرش همان جا خوب می شود‪.‬‬ ‫«مخصوصی امده بود اینجا‪ .‬می گفت من چند‬ ‫سال کمرم درد می کرد این بالکن شما کمر مرا‬ ‫خوب کرد‪ ».‬در جا بعد از این خاطره یاد چند‬ ‫هفته پیش می افتد‪« .‬از کسبه همین بیرون‬ ‫پاساژ یکی امده بود پیشم‪ .‬همین که پسرش‬ ‫فیلم بازی می کند؛ حامد کمیلی که اینجا کلی‬ ‫با بچه های من بدو بدو می کردند‪ .‬می گفت از‬ ‫امریکا سالم بهت رساندند‪ .‬گفتند هنوز اسمال‬ ‫ساندویچی هست؟ گفته اره‪ .‬گفتند پس بهش‬ ‫سالم برسان‪».‬‬ ‫مش اسمال قدیم ها را پر از مشتری توصیف‬ ‫می کند‪ .‬پر از گردشگر خارجی و مردمی که از هر‬ ‫طرف سمت اصفهان سرازیر می شدند‪« :‬توریست‬ ‫قب ً‬ ‫ال خیلی داشتیم‪ ،‬طوری شده بود که منی که‬ ‫سواد نداشتم زبانشان را اکثراً بلد بودم‪ .‬انگلیسی‬ ‫که دیگر غذا و قیمت و همه چی اش را یادگرفته‬ ‫بودم‪ ،‬ولی االن توریست ها ان چنانی نیستند‪ ،‬اما‬ ‫داریم تک و توک‪ .‬یادم است یک رفیقی داشتم‬ ‫بعد انقالب که شد می خواست برود المان من‬ ‫یک دسته دالر که ان موقع ارزشش ‪ 68‬ریال‬ ‫بود‪ ،‬دادم به او‪ .‬هر خارجی ای که می امد اینجا‬ ‫ساندویچ بخورد یک دالر می داد‪».‬‬ صفحه 18 ‫اژانس شخصی یا اژانس بانوان ؟‬ ‫درشهر‬ ‫بلوط‬ ‫شماره اول‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫مدت ها ازان روزهایی گذشته که با برقراری تما س تلفنی واعالم ادرس‬ ‫به مسئول اژانس منتظرتاکسی می ماندیم‪ .‬همان روزهایی که ازنوع و رنگ‬ ‫خودرو و پیر و جوان بودن راننده مطلع نبودیم و برای پرداخت کرایه هم‬ ‫باید تا پایان مسیرصبر می کردیم‪ ،‬اکنون به تاکسی هایی دسترسی داریم که‬ ‫از ان ها به عنوان اژانس شخصی یاد می شود‪ .‬تاکسی هایی که هیچ چیز انها‬ ‫شبیه تاکسی هایی که می شناختیم نیست؛ نه شکل و رنگ یکسان دارند و نه‬ ‫با مسافر چانه زنی و بگو مگو می کنند‪.‬‬ ‫در سیستم حمل و نقل انالین‪ ،‬تنها با یک کلیک قبل ازرسیدن تاکسی‪ ،‬به‬ ‫اطالعاتی در زمینه نوع و رنگ خودرو‪ ،‬راننده و هزینه سفر دست می یابیم‪.‬‬ ‫این روزها وقتی عجله داری و می خواهی از اژانس و تاکسی استفاده کنی‪،‬‬ ‫همه پیشنهاد می دهند که با نصب اپلیکیشن تاکسی اینترنتی‪ ،‬از تاکسی های‬ ‫انالین استفاده کنی ‪ ،‬چون زودتر و با هزینه کم تر به مقصد می رسی‪ ،‬اما ایا‬ ‫این زودتر رسیدن با هزینه کم تر با امنیت هم همراه است؟!‬ ‫در تاکسی های جدید دیگر از دعوا بر سر نرخ کرایه ها خبری نیست‪ ،‬حاال با‬ ‫قیمت از پیش تعیین شده ای که نرم افزار اعالم می کند‪ ،‬مسافر و راننده در‬ ‫صلح و ارامش‪ ،‬بدون جنگ و دعوا در شهر سفر می کنند‪.‬‬ ‫نرخ پایین کرایه سفر‪ ،‬تاکسی های اینترنتی را به محبوب قلب های‬ ‫شهروندان تبدیل کرده است‪ .‬مزایای حمل و نقل مدرن چنان به مذاق‬ ‫شهروندان که از مصائب حمل و نقل سنتی خسته هستند‪ ،‬خوش امده که به‬ ‫مسائل دیگر توجه نمی کنند و درواقع امنیت همان ویژگی است که پشت‬ ‫ظواهرخوش اب و رنگ تاکسی های اینترنتی گم شده است‪.‬‬ ‫اینکه رانندگان این تاکسی ها دراستخدام این شرکت ها نیستند‪ ،‬واقعیتی‬ ‫است که شهروندان به ویژه بانوان باید بدانند‪ .‬این شرکت ها تنها‬ ‫واسطه ای برای وصل کردن مسافران به رانندگان شخصی هستند‪ .‬اگر تخلفی‬ ‫رخ بدهد‪ ،‬مسافر باید از راننده خاطی شکایت کند‪ ،‬نه شرکت‪ .‬در این‬ ‫موارد سرویسی که رانندگان را به خدمت گرفته است‪ ،‬به راحتی رانندگان‬ ‫را مقصر می داند و کم کاری خود را فراموش می کند‪.‬‬ ‫دسترسی افراد متخلف در این سیستم به بانک اطالعاتی سفرهای افراد نیز‬ ‫مشکالتی ایجاد می کند‪ .‬این نوع دسترسی غیر مجاز به اطالعات خطرات‬ ‫بسیاری را برای بانوان ایجاد می کند‪.‬‬ ‫چند سال از زمانی که بانوان به حوزه تاکسیرانی وارد شده اند‪ ،‬می گذرد و‬ ‫مهم ترین ویژگی این تاکسی ها امنیت و ارامشی مسافران درطول سفر‬ ‫است و در حضور زنان در اجتماع و تقویت نقش زنان در چرخه اقتصادی‬ ‫خانواده نیز تاثیرگذاراست‪ .‬بانوان فعال در اژانس بانوان ‪ ،‬توانسته اند‬ ‫با بهره گیری از توانایی های خود حرفه رانندگی را برای تامین نیازهای‬ ‫معیشتی خود انتخاب کنند اما ای کاش‪ ،‬این اژانس ها نیز با موج تکنولوژی‬ ‫همراه می شدند و در کنار موهبت امنیت‪ ،‬تسهیالت تاکسی های اینترنتی‬ ‫و هزینه پایین تر را نیز برای مسافران به ارمغان می اوردند‪.‬‬ ‫‪2‬‬ صفحه 19 ‫دربست ! به سبک الکچــری‬ ‫تاکسی‬ ‫حضور خودروهای چندصد میلیونی در تاکسی های اینترنتی؛‬ ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫بانوان‬ ‫‪20‬‬ ‫در اصفهان‬ ‫درخواست استخدام‬ ‫راننده خانم با‬ ‫ماشین های مدل‬ ‫باال دست به‬ ‫دست می چرخد اما‬ ‫خودروهای الکچری‬ ‫اسنپ در نصف جهان‬ ‫رونمایی شده‪ ،‬از مزدا‬ ‫‪ 3‬تا انواع شاسی‬ ‫بلندها با شیشه های‬ ‫دودی‪ ،‬نوای دل انگیز‬ ‫موسیقی و ‪...‬خدماتی‬ ‫که باعث می شود‬ ‫کاربران پس از‬ ‫استفاده‪ ،‬ستاره های‬ ‫پرشماری را برای‬ ‫راننده ثبت کنند‪.‬‬ ‫لیلی زواره ای‬ ‫خیلی دور نیست‪ .‬تا‬ ‫همین چند سال قبل‪ ،‬با افاده می ایستاد‬ ‫کنار خیابان و فریاد می زد‪« :‬دربست!» و‬ ‫این الکچری ترین رفتار دهه شصتی ها‬ ‫بود که تا همین چند ماه قبل هم در‬ ‫اصفهان ادامه داشت‪.‬‬ ‫استارتاپ ها این بار تغییر سبک زندگی‬ ‫را نشانه گرفتند تا نرخ حمل و نقل تک‬ ‫سرنشین در شهرها اب برود‪ .‬لذت سفر‬ ‫تک سرنشین در هوایی که رخ سیاه‬ ‫کرده هرچند عادالنه نیست اما جابجا‬ ‫شدن با ماشین هایی که به سیستم‬ ‫حمل و نقل عمومی و لک و پیس شهر‬ ‫طعنه می زند‪ ،‬انقدر جذاب هست که‬ ‫بتوان از الودگی هوا چشم پوشید‪.‬‬ ‫راننده شخصی!‬ ‫با انتخاب مسیرهای خلوت‪ ،‬تاکسی‬ ‫اینترنتی درخواست می کنـد‪ .‬جذابیـت‬ ‫رویـای شیرین راننده شخصی و‬ ‫سفر با لیموزین با ترمز پرادو شاسی‬ ‫بلند مشکی‪ ،‬تکمیل می شود‪ .‬شیشه‬ ‫دودی پایین می اید و دختری جوان‬ ‫با ارایشی کامل و استایلی عجیب‬ ‫سر می کشد‪«:‬اقا شما تاکسی خواسته‬ ‫بودین؟»‬ ‫جا می خورد‪« :‬ببخشید شما سرویس‬ ‫‪ ...‬هستین؟» نوای بلند موسیقی پرده‬ ‫گوشش را چند اینچ جابجا می کند و‬ ‫لحظه ای بعد در حال که در صندلی‬ ‫جلو و در هوای گرم ماشین لم داده با‬ ‫راننده گپ می زند‪ .‬با اپشن های جدید‬ ‫اسنپ‪ ،‬ترافیک پایتخت رنگ می بازد‪.‬‬ ‫کنجکـاوی رهایـش نمـی کند‪« :‬خانم‬ ‫شما با این خودرو چرا راننده ‪ ...‬شدین؟‬ ‫قب ً‬ ‫ال هم تجربه جابجایی مسافر را‬ ‫داشتین؟»‬ ‫دخترک ابرویی باال می اندازد‪« :‬مگه‬ ‫خانوما نباید کار کنن؟» اندکی در‬ ‫صندلی جابجا می شود‪« :‬اص ً‬ ‫ال منظورم‬ ‫این نبود‪ .‬ولی شما با این ماشین گران‬ ‫قیمت‪...‬فکر نکنم نیاز به درامد این‬ ‫کار داشته باشین‪ »..‬لبخنـد می زنـد‪:‬‬ ‫«ماشین تو خونه بود منم حوصله ام‬ ‫سر می رفت‪ .‬درامدش بد نیس‪ .‬اینقدر‬ ‫هست که بشه باهاش کف شهر‬ ‫چرخید‪»!..‬‬ ‫در اصفهان درخواست استخدام راننده‬ ‫خانم با ماشین های مدل باال دست‬ ‫به دسـت می چرخـد اما خودروهـای‬ ‫الکچری تاکسی اینترنتی در‬ ‫نصف جهان رونمایی شده‪ ،‬از مزدا ‪ 3‬تا‬ ‫انواع شاسی بلندها با شیشه های دودی‪،‬‬ ‫نوای دل انگیز موسیقی و ‪...‬خدماتی که‬ ‫باعث می شود کاربران پس از استفاده‪،‬‬ ‫ستاره های پرشماری را برای راننده ثبت‬ ‫کنند‪ .‬حمل و نقل الکچری تاکسی‬ ‫اینترنتی به اینجا ختم نمی شود‪ .‬اوبر‪،‬‬ ‫همتای امریکایی‪ ،‬رویای ماشین پرنده‬ ‫و بدون سرنشین را در سر می پروراند‬ صفحه 20 ‫و شاید در خیابان های نفس‬ ‫گیر اصفهان هم بتوان حمل‬ ‫و نقل عمومی از نفس افتاده‬ ‫را به رقابت دعوت کرد‪.‬‬ ‫تاکسی اینترنتی اژانس‬ ‫نیست‬ ‫وی ای پی‬ ‫تاکسی‬ ‫بانوان‬ ‫بلوط‬ ‫تاکسی اینترنتی‪،‬‬ ‫همانند اژانس‬ ‫نیست و قوانین‬ ‫خاص خود را‬ ‫دارد‪ .‬رانندگان‬ ‫در استخدام این‬ ‫شرکت نیستند‬ ‫بلکه این شرکت‬ ‫تنها واسطه ای‬ ‫برای وصل کردن‬ ‫مسافر به رانندگان‬ ‫شخصی است‪.‬‬ ‫انها مسئولیتی در‬ ‫قبال کارها و رفتار‬ ‫راننده‪ ،‬حتی ان ها‬ ‫که خالف قوانین‬ ‫کشور باشد را بر‬ ‫عهده نمی گیرد‪.‬‬ ‫ماشین های مدل باال که تحت ضوابط و قانون‬ ‫تاکسی رانی کار کرده و در ازای خدمات تعریف‬ ‫شده‪ ،‬هزینه مقرر را دریافت می کنند‪ .‬شما با‬ ‫تماس با دفاتر این اژرانس ها می توانید خدمات‬ ‫لوکس شامل خودروی مدل باال‪ ،‬خودروی دارای‬ ‫کولر و بخاری درخواست کنید‪ .‬چنین اژانس هایی‪،‬‬ ‫تعدادی خودروی مدل باال خریداری می کنند و یا‬ ‫طی قراردادی با دفاتر اجاره خودرو‪ ،‬در زمان نیاز‪،‬‬ ‫ماشین مورد نظر را کرایه می کنند‪.‬‬ ‫در مورد معروف ترین تاکسی های اینترنتی اما‬ ‫موضوع فرق دارد چرا که باید راننده و خودرو‬ ‫در اختیار شرکت قرار بگیرد و در این صورت یه‬ ‫پرسش پررنگ مطرح می شود‪« :‬راننده با ماشین‬ ‫باالی ‪ 100‬میلیون چرا باید مسافر جابجا کند؟»‬ ‫از ماه قبل نیز سرویس ‪ pro‬اغاز به فعالیت کرد‪.‬‬ ‫تو گوی‬ ‫یکی از اپراتورهای این شرکت ها در گف ‬ ‫تلفنی اعالم می کند که این سرویس با خودروهای‬ ‫باالی ‪ 80‬میلیون تومان در حال فعالیت است‪ .‬او‬ ‫اما درباره چگونگی حضور و رضایت راننده های‬ ‫این خودروها برای همکاری‪ ،‬پاسخ واضحی نداد‪.‬‬ ‫ناهنجاری ترمز زدن ماشین های لوکس و گران‬ ‫قیمت جلوی پای دختران جوان‪ ،‬معضلی بود که‬ ‫به راحتی حل نشده بود و حاال با سرویس های‬ ‫وی ای پی تاکسی های اینترنتی‪ ،‬موضوع جای‬ ‫بررسی هم دارد‪.‬‬ ‫اینکه ماشین های گران قیمت در مجموعه‬ ‫تاکسی های اینترنتی مشغول به فعالیت شوند‪،‬‬ ‫مسئله غیرقانونی و عجیبی نیست اما سوالی که‬ ‫پیش می اید این است که ایا این کسب و کار‬ ‫برای تفریح و تجربه افراد راه اندازی شده است‬ ‫یا بیشتر افراد حاضر در این طرح از روی فشار‬ ‫مالی که در زندگی تحمل می کنند تن به این‬ ‫کار داده اند؟ پاسخ این پرسش را مدیر عامل یکی‬ ‫از این شرکت ها در یک جمله خالصه می کند‪:‬‬ ‫«داشتن خودروی مدل باال شرط حضور راننده در‬ ‫سرویس های این شرکت است!»‬ ‫شماره اول‬ ‫چندی پیش از سرویس های‬ ‫جدید این شرکت ها رونمایی‬ ‫شد‪ .‬سرویس جدید به عنوان‬ ‫اقتصـادی ترین سرویس برای‬ ‫کاربرانی طراحی شده که نیاز‬ ‫به سرویسی مقرون به صرفـه‬ ‫دارند‪ .‬سفرهـای مسافـران با‬ ‫این سرویس ارزان ترین نرخ‬ ‫و سریع ترین پاسخ دهی را‬ ‫خواهند داشت‪.‬‬ ‫سرویــس جدیــد که در‬ ‫دستــرس کاربـران قـرار‬ ‫گرفتـه است ‪ ...‬پالس نام‬ ‫دارد‪ .‬ارائه خودروهای مدل‬ ‫باال و منتخب به کاربران‪،‬‬ ‫ورژن جدید خدمات این‬ ‫شرکت ها محسوب می شود‪.‬‬ ‫تمـام خودروهـای موجـود‬ ‫در این سرویس از کیفیتی‬ ‫به مراتب باالتر از دیگر‬ ‫خودروهای تاکسی اینترنتی‬ ‫برخوردار هستند و سفر شما‬ ‫متمایز با دیگر سفرهای‬ ‫اسنپی خواهد بود‪.‬‬ ‫از سال های گذشته تاکنون‪،‬‬ ‫اژانس های باالی شهر‬ ‫سرویس های لوکسی را‬ ‫به مشتریان ارائه داده اند‪.‬‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫سرویس تاکسی اینترنتی‪،‬‬ ‫همانند اژانس نیست و‬ ‫قوانین خاص خود را دارد‪.‬‬ ‫رانندگان در استخدام این‬ ‫شرکت نیستند بلکه انـها‬ ‫تنها واسطه ای برای وصل‬ ‫کردن مسافر به رانندگان‬ ‫شخصـی است‪ .‬این شـرکت‬ ‫مسئولیتی در قبال کارها و‬ ‫رفتار راننده‪ ،‬حتی ان ها که‬ ‫خالف قوانین کشور باشد را‬ ‫برعهده نمی گیرد‪ .‬در صورت‬ ‫بروز هر مشکلی‪ ،‬مسافر باید‬ ‫از شخص راننده شکایت کند‪.‬‬ ‫از سوی دیگر راننـدگان‬ ‫تاکسی هـای اینترنتی بر‬ ‫خالف سایر تاکسی ها و‬ ‫اژانس ها هر جا که شما‬ ‫بخواهید حاضــر می شوند‪.‬‬ ‫بـدون تاکسـی مـتر قیمت‬ ‫مقطوع و مناسبی دارند‪ .‬رفتار‬ ‫مودب راننده با خودروی‬ ‫لوکس‪ ،‬پخش موسیقی‪،‬‬ ‫حضور به موقع‪ ،‬عذرخواهی‬ ‫برای دیرکرد چند دقیقه‬ ‫ای و‪...‬باعث شد تا تاکسی‬ ‫اینترنتی چنان در دل مردم جا‬ ‫بازکند که حتی تاکسی های‬ ‫بی سیم نیز از رونق بیفتد‪.‬‬ ‫ان روی سکه رانندگانی‬ ‫هستند که قب ً‬ ‫ال راننده حمل‬ ‫و نقل عمومی نبوده اند‪ ،‬حتی‬ ‫مسافر کش شخصی و حاال‬ ‫تجربه جدیدی را تجربه‬ ‫می کنند با پول مکفی!‬ ‫‪21‬‬ صفحه 21 ‫زنانی که برای گذران زندگی‬ ‫با دنده و فرمان دم خور هستند‬ ‫یک دهه از عمر تاکسی بانوان گذشت‬ ‫ندا وکیلی‬ ‫درست ‪ 10‬سال پیش بود که‬ ‫چرخ خودروهای سبز رنگ با رانندگی بانوان‬ ‫اصفهانی در خیابان های نصف جهان چرخید‬ ‫و زنان اصفهانی رسما وارد چرخه حمل و نقل‬ ‫عمومی شدند و پا به پای مردان کار خود را‬ ‫توسعه دادند‪ .‬رانندگی برای بسیاری از زنان‬ ‫جذابیتی ندارد و عالوه بر پر دردسر بودن این‬ ‫شغل وجود مشکالتی مانند ترافیک‪ ،‬الودگی‬ ‫هوا‪ ،‬استرس و نبود امنیت شغلی کاسه صبر‬ ‫رانندگان را لبریز می کند اما گاهی برای تامین‬ ‫زندگی چاره ای جز دست و پنجه نرم کردن با‬ ‫دنده و فرمان باقی نمی ماند‪.‬‬ ‫شغلی پر دردسر با کمترین مزایا‬ ‫تاکسی‬ ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫بانوان‬ ‫‪22‬‬ ‫زهرا نوری یکی از همین رانندگان تاکسی‬ ‫شهرمان است که چند سالی می شود با این‬ ‫کار روزهای خود را می گذراند و می گوید‪ :‬خیلی‬ ‫وقت ها شرایط سخت می شود اما خوب باید یک‬ ‫جوری با ان کنار امد‪ ،‬بعد از این سال ها دیگر یاد‬ ‫گرفته ایم چطور راحت تر مشکالت را حل کنیم‪.‬‬ ‫در زمانی که منتظر اعالم ادرس جدید و رفتن به‬ ‫مقصد برای سوار کردن مسافر است با او از اوضاع‬ ‫و احوال بانوان راننده صحبت می کنیم‪.‬‬ ‫زهرا که سن و سال زیادی ندارد از لطافت و‬ ‫حساسیت زنان شروع می کند و می گوید‪ :‬همیشه‬ ‫شنیده ایم که زنان روحیه لطیف و حساسی دارند‬ ‫اما گاهی فکر می کنم زمان هایی که یک زن باید‬ ‫بار سنگین تامین زندگی یک خانواده را به دوش‬ ‫بکشد و پا به پای مردان راننده در کوچه و خیابان‬ ‫به دنبال ادرس بگردد‪ ،‬این حساسیت ها کم رنگ‬ ‫می شود و با روزی ‪12‬ساعت کار فرصتی برای‬ ‫رسیدن عالقه‪ ،‬لطافت ها و ظرافت ها نمی ماند‪.‬‬ ‫هیچ کسی نمی داند در دلمان چه می گذرد وقتی‬ ‫صبح ها زمانی که همه درحال استراحت و یا روانه‬ ‫کردن بچه هایشان به مدرسه هستند ما باید‬ ‫روانه خیابان ها بشویم و تا ساعات پایانی شب‬ ‫همچنان در ترافیک غیرقابل تحمل خیابان ها با‬ ‫دنده و فرمان دم خور باشیم‪ ،‬زمان هایی هست‬ ‫که بعضی از مسافرها اشنا به روند پرداخت کرایه‬ ‫نیستند و به خاطر چند هزار تومان کمتر و بیشتر‬ ‫باید چانه بزنیم و سخت تر از همه تحمل نگاه‬ ‫سنگین مردم به رانندگان زن است شنیدن‬ ‫جمله هایی مانند چطور راننده شده اید؟ به شما هم‬ ‫می گویند راننده؟ تنها بخشی از ازار و اذیت هایی‬ ‫است که بانوان راننده تحمل می کنند‪ .‬متاسفانه‬ ‫جامعه نگاه خوبی نسبت به زن های راننده ندارد‬ ‫و کاش مردم می دانستند زن سرپرست خانوار چه‬ ‫معنایی دارد اما در همه این شرایط هیچ کسی‬ ‫نمی داند چه در دلمان می گذرد‪.‬‬ ‫لبخندهای کم رنگی که می زند گویای این است‬ ‫که چندان رضایتی از این شغل ندارد و ادامه‬ ‫می دهد‪ :‬قیمت ها روز به روز باالتر می رود و باید‬ ‫بیشتر با این ماشین ها سر و کله بزنیم‪ ،‬می شود‬ ‫گفت تبدیل به همدم روز و شبمان شده اند‪.‬‬ ‫بسیاری از زنان راننده حتی فکرش را هم‬ ‫نمی کردند که مجبور به جا به جایی مسافر بشوند‬ ‫اما چیز دیگری برایشان رقم خورده و تعداد قابل‬ ‫توجهی از انها چون سرپرست خانوار شده اند‪،‬‬ ‫چاره ای جز انتخاب این شغل ندارند این سختی‬ ‫زمانی زیادتر و تحمل ان دشوار تر می شود که از‬ ‫تسهیالتی مانند وام و یا بیمه برای رانندگان بانو‬ ‫که حاال دیگر در بین همشهریان شناخته شده‬ ‫هستند خبری نیست و گالیه هایشان به جایی‬ ‫نرسیده است‪.‬‬ ‫اینها فقط بخش کوچکی از درد و دل رانندگان‬ ‫تاکسی بانوان است که با شرایط سخت مجبور به‬ ‫کار هستند تا بتوانند بخشی از نیازهای خانواده‬ ‫خود را تامین کنند‪.‬‬ ‫‪400‬سفر روزانه در شهر با تاکسی بانوان‬ ‫مدیرعامل سازمان تاکسیرانی شهرداری اصفهان‬ ‫می گوید‪ :‬تاکسی بانوان اصفهان از سال ‪1386‬با‬ ‫هدف ایجاد اشتغال مطلوب برای بانوان و ارائه‬ ‫خدماتی نوین در عرصه حمل و نقل درون شهری‬ ‫ویژه بانوان راه اندازی شد و تا به حال هم نتایج‬ ‫مثبتی داشته است‪.‬‬ ‫هرچند حسین جعفری بسیاری از سواالت مان را‬ ‫در رابطه با این بخش بی پاسخ گذاشت و ترجیح‬ ‫داد به بیان موارد کلی بپردازد اما بی جواب ماندن‬ ‫سواالت مربوط به تسهیالت در نظر گرفته شده‬ ‫برای بانوان تاکسیران و بسیاری از موارد دیگر‬ ‫نشان از این داشت که در یک دهه فعالیت‬ ‫تاکسی بانوان هیچ تسهیالت خاصی برای انان‬ ‫در نظر گرفته نشده و به این زودی نیز قرار نیست‬ ‫اتفاقی در این رابطه بیفتد‪.‬‬ ‫این مدیر شهری تعداد تاکسی بی سیم بانوان‬ ‫فعال در شهر را ‪ 90‬دستگاه عنوان می کند که‬ ‫در هر روز ‪ 400‬سفر شهری توسط انها انجام‬ ‫می شود‪ .‬او که می گوید تا به حال برای رانندگان‬ ‫مشکلی پیش نیامده چرا که همه خودروها مجهز‬ ‫به سامانه تجهیزات هوشمند هستند‪.‬‬ صفحه 22 ‫در صورت مشکل برای بانوان‬ ‫امکان پیگیـری وجود نـدارد‬ ‫فعالیت تاکسیهای انالین همچنان غیر قانونی است؛‬ ‫زهره السادات کاظمی‬ ‫با ورود تاکسی های انالین به چرخه حمل‬ ‫ونقل عمومی با شرایط در دسترس بودن وقیمت مناسب‪،‬‬ ‫مردم به ویژه بانوان اقبال زیادی برای استفاده از این‬ ‫تاکسی ها نشان دادند‪ ،‬اما با وجود این اقبال امنیت استفاده‬ ‫از این تاکسی ها هم همیشه بحث برانگیز بود و مسئوالن‬ ‫استانی امنیت این نوع تاکسی ها را تائید نمی کردند‪.‬‬ ‫غیرقانونی بودن فعالیت این تاکسی ها وقتی رسانه ای شد که‬ ‫تاکسی‬ ‫بانوان‬ ‫بلوط‬ ‫شماره اول‬ ‫گفت‪« :‬طبق ماده سه ایین نامه اجرایی قانون‬ ‫تمرکز امور مربوط به حمل ونقل‪ ،‬مدیریت کلیه‬ ‫عملیات مربوط به حمل مسافر در کشور برعهده‬ ‫شهرداری هاست و کسانی که متقاضی ورود‬ ‫به این حوزه هستند باید مجوزهای الزم را از‬ ‫شهرداری ها دریافت کنند‪».‬‬ ‫جعفری با تاکید بر اینکه در دنیای مبتنی بر‬ ‫فناوری اطالعات و ارتباطات باید عرضه و‬ ‫تقاضای سفر را به صورت هوشمند داشته‬ ‫باشیم‪ ،‬افزود‪ «:‬واقعیت مطلب این است که این‬ ‫مجموعه های متقاضی فعالیت در شهر اصفهان‬ ‫فاقد هرگونه مجوز از شهرداری و ارگان های‬ ‫دیگر هستند‪ .‬همه اینها باید مجوز حمل ونقلی‬ ‫داشته باشند تا امنیت اجتماعی شهر به مخاطره‬ ‫نیفتد‪».‬‬ ‫وی با تاکید بر لزوم برنامه ریزی جهت مواجه‬ ‫با پیامدهای ناشی از فعالیت غیر قانونی این‬ ‫شرکت ها در انجام فراخوان و جذب رانندگان‬ ‫متقاضی اشتغال و جلوگیری از تبعات احتمالی‬ ‫ناشی از ان افزود‪ :‬فعالیت غیر قانونی این‬ ‫شرکت های تاکسی یاب اینترنتی‪ ،‬در اینده‬ ‫نزدیک باعث مراجعه شهروندان جهت پیگیری‬ ‫شکایات مربوط به رانندگان فعال غیر قانونی‬ ‫و تحت پوشش شرکت های مذکور به سازمان‬ ‫تاکسیرانی گردیده که بدلیل عدم وجود‬ ‫اطالعات راننده و خودرو در سیستم سازمان‬ ‫تاکسیرانی امکان پیگیری از سازمان سلب‬ ‫شده و میتواند باعث ناهنجاری های اجتماعی‬ ‫و چالش های امنیتی شود‪.‬‬ ‫معاون حمل و نقل و ترافیک شهرداری اصفهان‬ ‫نیز به عنوان متولی امور حمل ونقل در شهر‬ ‫اصفهان چندی پیش از تشکیل کمیته ای‬ ‫متشکل از شهرداری‪ ،‬استانداری‪ ،‬دادستان‪،‬‬ ‫پلیس اماکن‪ ،‬پلیس راهنمایی و رانندگی برای‬ ‫تدوین شیوه نامه فعالیت تاکسی انالین خبر‬ ‫داده بود که این شیوه نامه به زودی تهیه و‬ ‫اجرایی خواهد شد‪.‬‬ ‫علیرضا صلواتی در گفت وگو با خبرنگار بلوط از‬ ‫ارائه این شیوه نامه به شورای شهر خبر داد و‬ ‫افزود‪ :‬این شیوه نامه در حال طی کردن مراحل‬ ‫تصمیم گیری است تا در صحن علنی به تصویب‬ ‫برسد‪ ،‬در این شیوه نامه ضوابط ساماندهی‬ ‫تاکسی های انالین و نظامند کردن انها در نظر‬ ‫گرفته شده است‪.‬‬ ‫وی در خصوص امنیت این تاکسی ها گفت‪:‬‬ ‫استعمال سوء پیشینه رانندگان‪ ،‬عدم اعتیاد و‬ ‫رانندگان باید در نظر گرفته بشود تا امنیت این‬ ‫تاکسی ها حفظ شود و این موارد توسط شرکت ها‬ ‫برای استخدام رانندگان باید لحاظ شود‪.‬‬ ‫وی درباره امنیت استفاده از این تاکسی ها برای‬ ‫بانوان گفت‪ :‬البته مردم مالحظه می کنند و در‬ ‫حال حاضر استفاده از این تاکسی ها بر عهده‬ ‫شرکت هاست‪ ،‬هر چند وضعیت بهتر شده است‬ ‫اما هنوز جای کار دارد‪.‬‬ ‫وی با اشار به برخی مشکالت که در استفاده از‬ ‫تاکسی ها وحوادثی که در تهران به وجود امد‪،‬‬ ‫گفت‪ :‬سیاست این است که از این تاکسی ها‬ ‫استفاده بشود‪ ،‬اما باید نظام مند بشوند تا اعتماد‬ ‫مردم بیشتر شود و اطمینان خاطر بیشتر داشته‬ ‫باشند‪.‬‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫رئیس پلیس اطالعات وامنیت اصفهان در‬ ‫نشست خبری در ابتدای سال امنیت تاکسیهای‬ ‫انالین را تائید نکرد‪ .‬وی فعالیت این تاکسی ها‬ ‫را غیر قانونی دانست و گفت‪« :‬فعالیت این‬ ‫تاکسی ها زیر نظر تاکسیرانی نیست و غیر‬ ‫قانونی است‪ .‬رانندگان تاکسی های اینترنتی‬ ‫اصفهان از طریق نیروی انتظامی تایید‬ ‫صالحیت نشده اند و کسانی که به انها مجوز‬ ‫داده اند باید پاسخگو باشند‪».‬‬ ‫وی به خانـواده ها تاکیـد کـرد از تاکسی‬ ‫سرویس های اینترنتی استفاده نکنند و گفت‪:‬‬ ‫« استفاده از اینگونه تاکسی ها تاکنون برای‬ ‫تعداد زیادی از خانواده ها دردسرساز شده است‪،‬‬ ‫به دلیل اینکه روند قانونی فعالیت رانندگان‬ ‫تاکسی های اینترنتی طی نشده‪ ،‬پلیس نتوانست‬ ‫برای رفع مشکالت ایجاد شده اقدامی انجام‬ ‫دهد‪».‬‬ ‫این در حالی بود که دادستان اصفهان درهمان‬ ‫زمان اظهار نظری برخالف پلیس امنیت داشت‬ ‫و گفت‪« :‬این نوع تاکسی ها را باید پذیرفت و‬ ‫مشکلی ندارند‪».‬‬ ‫حاال بعد ار گذشت چند ماه‪ ،‬پلیس هنوز‬ ‫تاکسی های انالین را تائید نمی کند و این در‬ ‫حالی است که بانوان مرتب در حال استفاده‬ ‫از این تاکسی ها هستند‪ .‬به گفته رئیس اداره‬ ‫اطالع رسانی نیروی انتظامی‪ ،‬توافقاتی در مرکز‬ ‫برای فعالیت این تاکسیها انجام شده است ولی‬ ‫تاکنون دستوری به اصفهان نرسیده است‪.‬‬ ‫حسین جعفری مدیر عامل سازمان تاکسیرانی‬ ‫نیز در خصـوص فعالیـت این تاکسـی ها‬ ‫استفاده از این تاکسی ها گسترش زیادی پیدا کرده بود والبته‬ ‫قانع کردن مردم برای احتیاط در استفاده از این تاکسی ها‬ ‫سخت بود‪ .‬با رسانه ای شدن سوءاستفاده از یک زن توسط‬ ‫راننده یک تاکسی انالین‪ ،‬توجه مسئوالن برای قانونی کردن‬ ‫فعالیت این تاکسی ها و تامین امنیت انها بیشتر شد‪ ،‬به ویژه‬ ‫برای بانوان‪ ،‬اما هنوز هم این تاکسی ها زیر نظر هیچ مرجعی‬ ‫نیستند وتالش برای قانونی شدن انها وجود دارد‪.‬‬ ‫‪23‬‬ صفحه 23 ‫هب یاد رفیق ‪...‬‬ ‫تویی که رفیق نیمه راه نبودی!‬ ‫دلش می خواست یک مجله راه اندازی کند‪ ،‬پیشنهاد داد برای درخواست مجوز اقدام کنم‪،‬‬ ‫گفته بودم باید خودت همه کاره باشی‪ ،‬حوصله دردسرهایش را نداشتم‪ .‬مثل همیشه با خنده و‬ ‫گفتن «حاالاا» بحث را عوض کرد‪ .‬وقتی مجوز تایید شد‪ ،‬همان «حاالاایی» بود که گفته بود‪.‬‬ ‫رفیق نیمه راه نبود اما اولین روز فروردین همان سالی که مجوز ماهنامه تایید شد‪ ،‬رفت‪.‬‬ ‫حاال من مانده ام و ماهنامه ای که یادگار اوست و دلتنگی هر روزه‪ ...‬به رسم ادب‪ ،‬شماره‬ ‫اول ماهنامه را به رفیق رفته تقدیم می کنم و باقی حرفها بماند برای وعده دیدار‪.‬‬ ‫مهری مصور‪/‬بهمن ‪96‬‬ ‫‪1‬‬ ‫بهمن ماه ‪ 1396‬شماره اول‬ ‫بلوط‬ ‫یادنامه‬ ‫‪24‬‬ ‫کجـای قصــه گم شــدی‬ ‫دومین ماه زمستان ‪ 1380‬است و فراخوانی در‬ ‫روزنامه جام جم توجهم را جلب می کند؛ برگزاری‬ ‫دوره های اموزشی خبرنگاری درباشگاه خبرنگاران‬ ‫جوان صداوسیمای اصفهان‪ .‬پس از ثبت نام در‬ ‫ارمون شرکت می کنم‪ .‬درمیان ‪ 70‬نفری که در‬ ‫ازمون شرکت کرده اند‪ ،‬تنها چهره مصمم و با اراده‬ ‫یکی از ان ها به خاطرم می ماند‪.‬‬ ‫در روزاغاز دوره اموزشی وی را می بینم‪ ،‬سالم من‬ ‫را با خوشرویی پاسخ می گوید وخود را زهره یعقوبی‬ ‫معرفی می کند‪ .‬بعدها این دیدارهای کوتاه درطول‬ ‫دوره تکرار می شود و با شروع فعالیت درحوزه‬ ‫خبر درباشگاه رفاقتی میانمان شکل می گیرد که‬ ‫تا سال ها ادامه می یابد‪ .‬فعالیت خبری درباشگاه‬ ‫خبرنگاران جوان را درکنار یکدیگراغازمی کنیم و‬ ‫با وجود ناهمواری های مسیرپیش می رویم‪ ،‬اما سه‬ ‫سال همکاری به پایان می رسد و وقتی به دلیل‬ ‫وجود مشکالت کاری‪ ،‬باشگاه خبرنگاران جوان را‬ ‫ترک می کنم‪ ،‬دیگرکمترازقبل وی را می بینم‪.‬‬ ‫اذرماه ‪ 1385‬است و با شنیدن خبر انتشار‬ ‫روزنامه اصفهان زیبا به جمع خبرنگاران این‬ ‫روزنامه می پیوندم‪ .‬لحظه ورودم به دفترروزنامه‬ ‫با خوشحالی دیدار دوست و همکار قدیمی در‬ ‫باشگاه خبرنگاران جوان همراه می شود و این بار‬ ‫دوستی و رفاقتی درسرویس خبر اغاز می شود که‬ ‫تا یک دهه بعد ادامه می یابد‪ .‬خاطرات همکاری‬ ‫مشترکی که برای همیشه در ذهنم ماندگار است؛‬ ‫روزهایی که با نشستن گرد یک میز درکنارهم از‬ ‫دفترخیابان کمال اسماعیل اغاز شد و تا روزهای‬ ‫متوالی نشستـن بر صندلـی هایـی که میـز انها‬ ‫‪2‬‬ ‫کنار یکدیگر قرار داشت‪ ،‬ادامه یافت‪ .‬روزهایی که‬ ‫ازساعت ‪ 8‬صبح در دفتر روزنامه بودیم و وقتی‬ ‫دفتر را ترک می کردیم که گاه عقربه های ساعت‬ ‫به ده شب نزدیک می شد‪ .‬زمستان سال ‪85‬‬ ‫مراسم اختتامیه جشنواره مطبوعات استان اصفهان‬ ‫ساعت ‪ 9‬شب به پایان می رسید و از انجایی که‬ ‫گزارش مراسم باید به صفحه فردا می رسید‪ ،‬تا‬ ‫نزدیکی های نیمه شب با زهره مشغول نوشتن‬ ‫گزارش اختتامیه بودیم‪ .‬نتیجه کارچنان هماهنگ‬ ‫و با دقت از اب درامد و اسامی برگزیدگان جشنواره‬ ‫به طور کامل منعکس شد‪ .‬به طوری که همکارانی‬ ‫که فردا صبح خبر را دیدند‪ ،‬فکر کردند که فهرست‬ ‫اسامی برگزیدگان را از اداره کل ارشاد اسالمی‬ ‫گرفته ایم‪ .‬ان روزها صفحه خبر اصفهان زیبا با‬ ‫تالش های زهره پر از خبرهای به روز بود که‬ ‫در طول روز خستگی ناپذیر به دنبال تهیه ان بود‪.‬‬ ‫روزهایی را به یاد می اورم که هر هفته ساعت ها‬ ‫صبورانه درجلسه شورای اداری استان حاضربود‪.‬‬ ‫جلساتی که گاه پس از اذان مغرب خاتمه می یافت‬ ‫و نگارش گزارش ان با صرف ساعت ها وقت‬ ‫همراه بود‪.‬‬ ‫همان روزهایی که از خشکی زاینده رود می نوشت‬ ‫و انگاه که اب موقت دررودخانه جاری شد‪،‬‬ ‫خوشحالی خود را با تیتر« صدای پای اب‪،‬‬ ‫زاینده رود را بیدار کرد» با خوانندگان روزنامه‬ ‫سهیم شد‪ .‬تیتری که در مرداد‪ 92‬به عنوان اثر‬ ‫اول هشتمین جشنواره مطبوعات و نمایندگی‬ ‫خبرگزاری های داخلی استان اصفهان برگزیده شد‪.‬‬ ‫تابستان ‪ 92‬بود ومهمانان کره ای برای حضور‬ ‫درجشنواره احیای جاده ابریشم مهمان اصفهان‬ ‫بودند و گزارش این برنامه باید در صفحه فردا به‬ ‫چاپ می رسید و مراسم ساعت ‪ 5‬بعدازظهر اغاز‬ ‫می شد‪ ،‬اولین همکاری که داوطلب همکاری برای‬ ‫نوشتن این گزارش شد‪ ،‬زهره بود‪.‬‬ ‫اما پایان همکاری زهره با اصفهان زیبا خوش‬ ‫رقم نخورد و در شرایطی که وی چند ماهی برای‬ ‫مداوا دور بود‪ ،‬با نامهربانی مدیران وقت روزنامه‬ ‫مواجه و مجبور به قطع همکاری شد تا پایانی‬ ‫همانند همکاری وی با باشگاه خبرنگاران این بار‬ ‫در روزنامه اصفهان زیبا رقم بخورد‪.‬‬ ‫زهره که همواره ازمدیران صداوسیما وباشگاه‬ ‫خبرنگاران جوان گالیه داشت که با وجود ارسال‬ ‫پرونده اش به صدا وسیمای مرکزاصفهان با‬ ‫همکاری وی با واحد خبر موافقت نکرده اند‪،‬‬ ‫این بار با ازردگی خاطر از روزنامه ای رفت که برای‬ ‫موفقیت ان سال ها تالش کرده بود‪.‬‬ ‫دوم فروردین ‪ 1396‬است وخسته از نوشتن‬ ‫بیش از ‪ 15‬گزارش برای ویژه نامه های نوروزی‬ ‫اصفهان زیبا‪ ،‬پس ازنماز صبح بر خالف روزهای‬ ‫دیگر به سراغ تلگرام نمی روم و به خواب می روم‪،‬‬ ‫با صدای خواهرم از خواب بیدار می شوم و هنوز‬ ‫چشمهایم کامال باز نشده که این جمله وی‬ ‫«زهره رفت» در گوشم طنین اندازمی شود‪ .‬مراسم‬ ‫تشییع که اغاز می شود ناباورانه با دوست قدیمی‬ ‫خداحافظی می کنم و چه سخت و طاقت فرسا است‬ ‫لحظه خداحافظی‪ ،‬ان هنگام که ان همه خاطره در‬ ‫یک لحظه تمام شده و زهره در قلب من خاطره ای‬ ‫ماندگارمی شود‪.‬‬ ‫لیال یزدانی‬ ‫‪3‬‬ صفحه 24 ‫تو نیستی و خاطراتت ضعیف گیر اورده اند!‬ ‫زل زده بود به من‪ !...‬نگاهم خشکید و قلبم تیر!‬ ‫یه نقطه روشن وسط یه تصویر تیره زل زده بود‬ ‫به من!‬ ‫انگشتانم روی صفحه کلید لغزید‪« :‬رفته اونجا‬ ‫چرا‪...‬؟» باالی صفحه چت ‪...is typing‬‬ ‫ضربانم را باال می برد و لختی بعد جمله ای پدیدار‬ ‫شد‪ « :‬دارم از دکتر میام‪ ...‬البته راهم نداد تو‪ ...‬فقط‬ ‫بهم گفت برو سراغ دکتر پرتودرمانیت‪ ».‬خشکم‬ ‫زد ‪ ...‬مگه میشه! انگشتام نمی چرخید‪ ،‬تایپ‬ ‫کردم‪«:‬زهره‪ ..‬برای دردت دارو نداد‪...‬یعنی چی‬ ‫راهت نداد تو؟» دوباره ‪...is typing‬و ضربان‬ ‫قلبم با هر واژه پایین می ریخت‪ «:‬سرش شلوغ‬ ‫بود‪ ..‬خواهرم ام ار ای را داد به منشی اونم پیغام‬ ‫اورد که باید دکتر پرتو درمانیت ویزیتت کنه‪».‬‬ ‫و ارتباط قطع شد‪...‬‬ ‫چهار سال با توده ای سمج و متحرک جنگیده‬ ‫بود‪ .‬ذره ذره بدنش را جراحان کاویده‪ ،‬پاره کرده‬ ‫و سمی تلخ در سرمهای شیمی درمانی سلول به‬ ‫سلولش را سوزانده بود‪ .‬موها و ابروها بارها ریخته‬ ‫و ریه زیر اشعه پرتودرمانی‪ ،‬ورم کرده بود و حاال‬ ‫سلول سمج وسط مخچه‪ ،‬فرود امده بود‪.‬‬ ‫ابان‪...‬درد‪ ....‬ابان‪...‬بهت‬ ‫پیام گذاشته بود حالش خوش نیست‪ «:‬نامرد‬ ‫هیچی تو دلم بند نمیشه‪ ،‬دکترم رفتما اما حتی‬ ‫ابم نگه نمی داره‪« ».‬زهره‪ ،‬اجی‪ ،‬سرما نخوردی‪،‬‬ ‫غذای ناجور‪ ،‬فامیلهاتون کربال نبودن ازشون‬ ‫ویروس بگیری‪..‬؟» وقتی گفت دیدن کربالیی‬ ‫رفته‪ ،‬اروم شدم‪ .‬هفته بعد بهتر شد‪ ،‬تازه تونسته‬ ‫بود بره سراغ کار جدید‪ ،‬حداقل سرش گرم بود و‬ ‫من دلخوش به پیام های روزانه اش‪.‬‬ ‫عالیم کم کم بروز می کرد‪ .‬هفته ای نگذشت که‬ ‫خبر از درد شدید سر و کمر داد‪ «:‬اجی نگرانم‬ ‫نکنه دوباره‪ »....‬وا رفتم‪ .‬دکتر خودش نبود و‬ ‫پزشک عمومی با معاینه و شنیدن شرح حال‪،‬‬ ‫تست کرده بود‪ «:‬خانوم‪ ،‬بلند شو چشماتو ببند‬ ‫و راه برو‪»....‬زهره تست را باخت‪ ،‬بعد از دو قدم‬ ‫تعادلش را از دست داد و ام ار ای‪ ،‬پرده از مهمانی‬ ‫ناخوانده برداشت؛ همان که ذره‪ ،‬ذره رشد می کرد‬ ‫و جانش را می گرفت‪ .‬عکس توده‪ ،‬هنوز به من‬ ‫زل زده بود‪.‬‬ ‫دیماه‪ ،‬برای دوستی تولد گرفتیم‪ .‬پلک چشم‬ ‫راستش بسته نمی شد‪ ،‬عضله سمت راست‬ ‫صورتش فرمان نمی برد اما امده بود‪ .‬عاجز از راه‬ ‫رفتن‪ ،‬دست بچه ها را به بهانه دلتنگی محکم‬ ‫می گرفت و راه می رفت‪.‬‬ ‫همه دردش را پشت ماسک پنهان کرده و‬ ‫می خندید‪ .‬جهان را نشنید‪ ،‬با کورتون درد را خفه‬ ‫می کرد و این اواخر کورتون هم جواب نمی داد‪.‬‬ ‫تلگرام تنها راه ارتباطیمان بود‪ .‬رفت مشهد و‬ ‫خداحافظیش‪ ،‬اخرین یادگاری او برای من است‪.‬‬ ‫جهان را نمی دید‪ .‬البی اورژانس بیمارستان امید‬ ‫همه شکوه اسفند را خفه می کرد‪ .‬زهره من‪،‬‬ ‫مچاله از درد روی ویلچر‪ «:...‬ااا‪ .....‬ج‪...‬ییییی‪،‬‬ ‫خ‪ ....‬ووووو‪...‬ب میشم!» امیدش من را کشت‪.‬‬ ‫صفحه اینستاگرامش روی گنبد مسجد جمکران‬ ‫قفل شده‪ ،‬چت هایش‪ ...‬تو نیستی و خاطراتت‪،‬‬ ‫ضعیف گیراورده اند‪.‬‬ ‫اول اب سدر‪ ،‬اب کافور و اخر اب خالص؛ به نیت‬ ‫اب فرات! نفهمید چطور نشست باالی سرش‪.‬‬ ‫سخت بود بشنود حاال دیگران به جای نامش‬ ‫«زهره» میتش می گویند‪ .‬شب تا صبح؛ نشست‬ ‫کنار او‪ .‬کسی که سالها باهم بودند و باهم‪.‬‬ ‫اما‪...‬از همان اول شروع کرد به ذکر گفتن؛‬ ‫دانه های اشک بدرقه هر ذکرش بود‪ .‬قرارشان‬ ‫بود؛ همه جا کنار هم باشند‪ .‬هر جایی که می رفتند‬ ‫برای هم جا می گرفتند‪ .‬حاال این اولین شروع‬ ‫تنهایی اش شد و بدقولی «زهره»‪ .‬منقلب بود‪ ،‬نه‬ ‫اینکه حال خودش را نفهمد‪ .‬جوانی‪ .‬مهربانی و‬ ‫نبودن او اشفته اش می کرد‪ .‬وضویش را گرفت‪.‬‬ ‫و دوباره شروع کرد به گفتن ذکر‪...‬یافاطمه الزهرا‪..‬‬ ‫«فاطمه» ذکری که همیشه بر لبش بود‪ .‬روزهای‬ ‫اخر گفته بود که دلش روضه مادر می خواهد؛‬ ‫همان روزهایی که دیگر هیچ نمی شنید‪...‬‬ ‫ساقدوشش شد؛ از خانه تا غسالخانه‪ .‬به جای قند‬ ‫نقل روی سرش می ریخت‪ .‬ارزو داشت در لباس‬ ‫سفید ببیندش‪ .‬براورده شد ارزویش؛ دیدش در‬ ‫لباس سفید اما کفنش می گفتند‪ ...‬گویا اشتباه امده‬ ‫بود‪ .‬جایی که رفتند‪ ،‬نشانی از ارایش و پیرایش‬ ‫نبود! یک سنگ سفید بود با یک شیار عمیق‬ ‫ان هم برای عبور اب و یک سنگ دیگر برای‬ ‫کفن پوش کردن‪ .‬اینجا غساله مشغول است به‬ ‫ظهــور زهــره‬ ‫اخرین دیدار و اخرین وداع‪ ...« .‬به عزت شرف َل‬ ‫اِل َه ا َِّل اهلل‪ُ .‬م َح َّمداً َر ُ‬ ‫لی َول ُِی اهلل‪» ...‬‬ ‫سول اهلل‪َ .‬ع ًّ‬ ‫میت نه! زهره را از غسالخانه برای اقامه نماز‬ ‫بیرون می برند تا او هم ارام بگیرد با هر ذکر‬ ‫نماز و ارامش پیدا کند در خانه ابدی؛ درست مثل‬ ‫ارامشی که در روح غسال ماندگاراست‪ .‬دستهایی‬ ‫بلند به رویش نقل می پاشند و ارام به جای هلهله‬ ‫اشک می ریزند‪ .‬همه بلند ذکر « الاله اال اهلل»‬ ‫گرفته اند‪ .‬چند مرتبه توقف می کنند؛ می ایستند‬ ‫کنار جاده؛ نه برای شادی و پایکوبی که رسم‬ ‫است شهادت بدهند که او« ادم خوبی بود»‬ ‫دوباره نوعروس را سر دست بلند می کنند تا به‬ ‫خانه بختش ببرند‪.‬یک خانه گلی با دیوارهای بلند‪.‬‬ ‫ساده ساده ‪.‬بدون هیچ چینشی‪ .‬وارد خانه می شود‬ ‫نه با پا که با تمام وجود‪.‬‬ ‫دو نفر کمک می کنند تا ارام بگیرد داخل‬ ‫خانه اش‪ .‬داخل خانه که می شود دوباره به جای‬ ‫هلهله‪ ،‬صدای شیون از قبل بلندتر می شود‪ .‬همه‬ ‫ارزوی خیر می کنند‪ ،‬برای اسانی اولین شب‬ ‫ارامش او‪ .‬برای اولین شب از دومین زندگی اش‪.‬‬ ‫برای ابدیت‪...‬یقین دارد؛ بهجت و سروری در‬ ‫وجودش موج زند‪ .‬اسوده شد‪ ،‬اسوده رفت‪ ،‬سبک‬ ‫و بی قید از دنیا! از دنیایی که خدا فانی اش خواند‪...‬‬ ‫بلوط‬ ‫شماره اول‬ ‫مهری فروغی‬ ‫یادنامه‬ ‫بهمن ماه ‪1396‬‬ ‫اراستن‪ ،‬تغسیل‪ ،‬تکفین و بعد هم تدفین‪.‬‬ ‫پیکر بی جانش را روی سنگ غسالخانه گذاشتند‪.‬‬ ‫تنها نبود‪ .‬با میت هشت نفر می شدند‪ .‬صدای‬ ‫همهمه از بیرون سالن غسالخانه شنیده می شد‪...‬‬ ‫می خواهند اجازه بگیرند‪ ،‬ان هم از برادر بزرگ و‬ ‫مادر‪ .‬غسل با اب فرات‪ ...‬و بلند ذکر می گوید‪ .‬با‬ ‫هر غسل‪ .‬اول اب سدر‪ ،‬اب کافور و اخر؛ اب‬ ‫خالص‪ ...‬میت حاضر را غسل می دهد؛ با اب‬ ‫خالص ‪ ،‬مافی الضمه‪ ،‬سر و گردن‪ ،‬سمت راست‪،‬‬ ‫سمت چپ‪ ،‬قربت الی اهلل ‪ ...‬به نیت غسل با اب‬ ‫فرات‪ .‬به این امید که خالص باشد برای جواب به‬ ‫نکیر و منکر‪ .‬برایش اسم دوازده امام را می گوید‬ ‫تا هاشم جد بزرگ عبدالمطلب‪ .‬دوباره می گوید‪:‬‬ ‫«زهره خانم بنده کیستی؟»‪...‬اهلل‪.‬‬ ‫اصول دین را برایش بلند بلند می خواند تا با‬ ‫گوش جان بشنود‪ .‬غسل که تمام شد‪ ،‬خلعت‬ ‫را برمی دارد‪ ،‬بندها را اماده می کند و جنازه را‬ ‫حنوط‪ ....‬لباسش یک دست سفید است؛ سفید‬ ‫سفید‪ .‬ردایی بلند به جای تور عروس که کفنش‬ ‫می گویند؛ غسال بندهای کفن را می بندد‪ .‬صورت‬ ‫هنوز باز است‪ .‬انهایی که َمحرمند‪ ،‬می ایند برای‬ ‫لیلی زواره ای‬ ‫‪25‬‬ ‫‪2‬‬ صفحه 25 ‫همراه با خانم مدیر کل‬ ‫در یک عصربارانی زمستان‬ ‫کار در بهزیستی از جنس عاطفـه است‬ ‫تو گو با اولین زن مدیرکل بهزیستی‬ ‫فرصت گف ‬ ‫استان اصفهان‪ ،‬سختی های خاص خودش را‬ ‫دارد‪ .‬خانم مدیرکل بیش از چهل روزی است که بر‬ ‫مسند مدیریت نشسته و جدول هر روز کاری اش‬ ‫پر است از جلسات متعدد و دیدارهای متفاوت‪ .‬از‬ ‫قرارهای درون سازمانی گرفته تا بیرونی و سفر به‬ ‫پایتخت و شهرستان ها‪.‬‬ ‫سال های مدیریت دکتر فرشاد و مدیریت او‬ ‫اکنون در بهزیستی به عنوان اولین مدیر زن‪،‬‬ ‫کافی بود تا او را خبرساز کند‪ ،‬در حاشیه برگـزاری‬ ‫نمایشگاه دستاوردهای دولت پس از انقالب و در‬ ‫یک عصر بارانی زمستان‪ ،‬همراه می شویم برای‬ ‫یک گفت وگوی کوتاه و خودمانی‪.‬‬ ‫اما مهم این است که زنان توانمندی خود را باور‬ ‫دکتر مرضیه فرشاد‪ ،‬فارغ التحصیل دانشگاه علـوم‬ ‫داشته باشند‪.‬‬ ‫پزشکـی اصفهان است‪ .‬هرچند می گویـد به‬ ‫او مخالف نگاه جنسیتی است و معتقد به اینکه؛‬ ‫کلمـه «فارغ التحصیل» ندارد؛ چرا که فارغ شدن‬ ‫در هر شرایط و دوره ای برای هر مدیر‪ ،‬نارضایتی‬ ‫از تحصیل؛ یعنی پایان کسب دانش!‬ ‫عده ای اجتناب ناپذیر است‪ .‬به حتم نمی توان‬ ‫پزشک روستا‪ ،‬پزشک مرکز بهداشت شهری‪،‬‬ ‫اصل نارضایتی را ناشی از جنسیت دانست؛‬ ‫پزشک اورژانس‪ ،‬مسئول بهداشت و مدیریت‬ ‫همانگونه که مردان ممکن است اشتباه کنند‪ ،‬این‬ ‫درمان در استان چهارمحال و بختیاری به عنوان‬ ‫امر برای زنان هم امکان پذیر است ولی گاهی این‬ ‫اولین تجربه مدیریتی او در سطح استان بوده‬ ‫مساله به حساب زن بودن گذاشته می شود نه به‬ ‫و بعد از ان از سال ‪ 1381‬در قامت مدیرکل‬ ‫حساب انسان بودن‪.‬‬ ‫بهزیستی استان چهارمحال و بختیاری مشغول‬ ‫او که حاال خود را اصفهانی می داند؛ می گوید در‬ ‫به خدمت می شود‪.‬‬ ‫استان اصفهان‪ ،‬زنان توانمند زیادی هستند که‬ ‫جوانی و نااشنایی با ریزفعالیت های بهزیستی‬ ‫یا در حاشیه اند و یا تعهد باالی انان نسبت به‬ ‫سدی بود برای مدیر جوان‪ ،‬اما؛ انگیره او و حضور‬ ‫خانواده که البته مسئولیت سنگینی است مانع‬ ‫نام اشنایانی از جنس « به» «زیستی» باالتر از‬ ‫پذیرش نقش های اجتماعی بزرگتر می شود‪.‬‬ ‫ان بود که بخواهد پشت این سد بماند‪ .‬بعد از دو‬ ‫دکتر فرشاد ایفای نقش همسری و مادری‬ ‫سال مدیریت در استان چهارمحال و بختیاری‪ ،‬راه‬ ‫را برای یک بانوی مدیر سخت تر می داند و‬ ‫استان فارس محل تولدش را در پیش می گیرد‬ ‫می گوید‪ :‬فداکاری و گذشت خانواده از حقوق‬ ‫و انجا هم چهار سال در همین مسند مشغول‬ ‫خود‪ ،‬الزمه موفقیت یک زن مدیر است‪.‬‬ ‫خدمت به جامعه هدفش می شود‪.‬‬ ‫او بار دیگر تنه به باور پایین و عدم پذیرش‬ ‫قبـل از قبـول مدیریـت درمـان در استـان‬ ‫توانمندی زنان در برخی مسئوالن و مسئولیت‬ ‫چهارمحال و بختیاری‪ ،‬با گوشه ای از فعالیت در‬ ‫بزرگ خانواده می زند و می گوید‪ :‬علت اصلی دور‬ ‫سازمان بهزیستی اشنا می شود‪ ،‬ان هنگام که با‬ ‫بودن زنان توانمند جامعه از فضای مدیریت است‪.‬‬ ‫پزشکان و پیراپزشکانی از جنس عاطفه اقدام به‬ ‫دکتر فرشاد؛ مهمترین چالش را‬ ‫تاسیس تعاونی می کنند و در پی ان‬ ‫کمبود منابع مالی و افزایش روزانه‬ ‫اولین مرکز بیماران روانی مزمن‬ ‫وظایف و تکالیف محوله می داند‬ ‫را در استان چهارمحال بختیاری‬ ‫اما معتقد و امیدوار است به عنایت‬ ‫تاسیس‪.‬‬ ‫پروردگار و اهل بیت و در پی ان‬ ‫عاطفه‬ ‫جنس‬ ‫از‬ ‫کارش‬ ‫جنس‬ ‫او که‬ ‫با داشتن دانش و‬ ‫است به خرد جمعی اعتقاد دارد؛ کار تخصص الزم در امر بهره گیری از خرد جمعی برای‬ ‫ایفای این نقش بزرگ‪.‬‬ ‫در بهزیستی انچنان نرم و منعطف‬ ‫مدیریت و مهارت‬ ‫است که به هیچ وجه نگاه جنسیتی ارتباطی کافی‪ ،‬بدون از سالن نمایشگاه دستاوردهای‬ ‫دولت که بیـرون می اییم باران‬ ‫به ان نمی شود؛ می گوید قسمت‬ ‫توجه به زن یا مرد‬ ‫همچنان ریز ریز اما تند می بارد؛‬ ‫عمده کار در بهزیستی عاطفه است‬ ‫بودن می توان مدیر‬ ‫بهزیستی بود که این بانوی مدیرکل چادرش را تکانی‬ ‫و باقی ان؛ تخصصی و فنی‪.‬‬ ‫می دهد و قطرات باران روی زمین‬ ‫با داشتن دانش و تخصص الزم‬ ‫امر توسط رئیس‬ ‫می ریزد‪ .‬می گوید‪ :‬اراده و توان را‬ ‫در امر مدیریت و مهارت ارتباطی‬ ‫سازمان بهزیستی‬ ‫کشور پذیرفته شده خداوند لحظه به لحظه به انسان‬ ‫کافی‪ ،‬بدون توجه به زن یا مرد‬ ‫بودن می توان مدیر بهزیستی بود است اما مهم این است عنایت می کند‪ ،‬از ذات الیزال او‬ ‫که این امر توسط رئیس سازمان که زنان توانمندی خود درخواست دائمی این اراده و توان‬ ‫را باور داشته باشند‪ .‬را دارد‪.‬‬ ‫بهزیستی کشور پذیرفته شده است‬ صفحه 26 ‫دکتر سیدمهدی احمدی‪ ،‬متخصص زنان و نازایی مطرح کرد؛‬ ‫موفقیت چشمگیر درمان ناباروری در کلینیک باروری و ناباروری اصفهان‬ ‫باتوجه به افزایش نرخ باروری براساس‬ ‫اخرین امار در شهرها و روستاها با حدود‬ ‫باالی ‪ 20‬درصد می طلبد که مراکز‬ ‫دیگری در مراکز استان ها راه اندازی شوند‬ ‫و به زوج هایی که با مشکالتی در این‬ ‫عرصه مواجه هستند‪ ،‬خدمت رسانی کنند‪،‬‬ ‫البته‪ ،‬تحقق این امر‪ ،‬مستلزم حمایت از‬ ‫طرف سازمان های بیمه گر یا امدادرسان‬ ‫و یا سازمان های مردم نهاد و بنیاد امور‬ ‫بیماری های خاص است‪.‬‬ ‫در این راستا‪ ،‬مرکز باروری و ناباروری‬ ‫اصفهان‪ ،‬از دیرباز با حضور پزشکان‬ ‫متخصـص زنـان و نـازایی و دیگر‬ ‫رشته های مورد نیاز و بهره گیری از‬ ‫امکانات و تجهیزات درمانی به روز دنیا‪،‬‬ ‫در ارائه خدمات به این گروه پیشرو و‬ ‫پیشگام بوده است‪ .‬این مرکز همواره‬ ‫سهولت دسترسی بیماران و جلوگیری‬ ‫از تحمیل افزایش روزافزون هزینه های‬ ‫درمان به بیماران را مدنظر داشته است‪.‬‬ ‫دکتر سیدمهدی احمدی عضو هیئت‬ ‫مدیره مرکز باروری و ناباروری اصفهان‬ ‫در گفت وگو با خبرنگار ماهنامه بلوط بیان‬ ‫داشت‪ :‬یک مرکز فعال در تشخیص و‬ ‫درمان ناباروری باید از متخصصان این‬ ‫رشته و گاهی دیگر رشته های درمانی‬ ‫استفاده کند و مجهز به سیستم های روز‬ ‫دنیا به منظور ارتقاء کیفیت درمان بیماری‬ ‫ناباروری باشد‪.‬‬ ‫دکتر احمدی تصریح کرد‪ :‬در این مرکز‪،‬‬ ‫کلیه اعمال و تکنولوژی های جدید‬ ‫درمان ناباروری برای زوج های نابارور‬ ‫(هم بانوان و هم مردان) اعمال می شود‪،‬‬ ‫به استفاده از سیستم های الپاراسکوپی‪،‬‬ ‫هیستروسکوپی‪ ،‬تشخیصی و درمانی کلیه‬ ‫اعمال اندرولوژی برای مردان و تمامی‬ ‫ازمایش های کلینیکی و پاتولوژی الزم‪،‬‬ ‫سونوگرافی‪ ،‬مشاوره های پزشکی‪ ،‬داخلی‪،‬‬ ‫روانشناسی‪ ،‬روانپزشکی‪ ،‬جنین شناسی‪،‬‬ ‫زنان و مامایی‪ ،‬لیزر‪ ،‬سیستوسکوپی‪،‬‬ ‫الکترواجکولیشن انجام میگیرد‪.‬‬ ‫وی خاطرنشان کرد‪ :‬در‬ ‫این کلینیک بررسی های‬ ‫سالمت جنسی برای‬ ‫زوج هایی که مشکالت‬ ‫جنسی دارند‪ ،‬توسط‬ ‫متخصصان مربوطه‬ ‫انجام می گیرد‪.‬‬ ‫عضو هیئت مدیره‬ ‫مرکز باروری و‬ ‫ناباروری اصفهان‬ ‫عالوه بر اذعان‬ ‫به وجود ازمایشگاه‬ ‫اندرولوژی‪ ،‬فریز جنین‪ ،‬فریز تخمک‪،‬‬ ‫فریز بافت تخمدان‪ ،‬فریز اسپرم و بافت‬ ‫بیضه‪ ،‬گفت‪ :‬راهکارهایی برای بیمارانی‬ ‫که مبتال به بدخیمی هایی هستند‬ ‫و احتما ًال نیاز به انجام رادیوتراپی و‬ ‫امار سال ‪ 1396‬مرکز باروری و ناباروری اصفهان‬ ‫شیمی درمانی دارند‪ ،‬برای حفظ باروری‬ ‫راهکاری اماده شده است تا دریچه‬ ‫امیدی برای اینده این بیماران باشد‪.‬‬ ‫دکتر احمدی با اشاره به فعالیت‬ ‫ازمایشگاه ‪ IVF‬در مرکز باروری و‬ ‫ناباروری اصفهان که مجهز به‬ ‫تکنولوژی مدرن روز و اخرین‬ ‫ابزارهای تخصصی است‪ ،‬در‬ ‫تشریح روند کار در ازمایشگاه‬ ‫‪ IVF‬بیان داشت‪ :‬با استفاده‬ ‫از این تجهیزات پس‬ ‫از انکه تزریق اسپرم به‬ ‫داخل تخمک انجام گرفت‪،‬‬ ‫جنین های حاصل در یک‬ ‫سیستم خاص (‪Time‬‬ ‫‪ )Laps‬قرار داده‬ ‫می شوند و به مدت‬ ‫پنج روز بدون انکه از‬ ‫سیستم خارج شوند‪ ،‬در فواصل کوتاهی‪،‬‬ ‫عکسبرداری هایی از جنین ها انجام شده و‬ ‫از بین انها بهترین جنین انتخاب می گردد‬ ‫و به زوجه انتقال داده می شود‪.‬‬ ‫وی تاکید کرد‪ :‬با این تکنولوژی درصد‬ ‫امار سال ‪ 1395‬مرکز باروری و ناباروری اصفهان‬ ‫مجتمع تخصصی زنان و نازایی؛ ارائه دهنده خدمات درمانی به بیماران‬ ‫نابارور در تمام زمینه های ناباروری و با تکیه بر پیشرفته ترین متدهای‬ ‫روز دنیا و استفاده از مجهزترین وسایل تشخیصی و درمانی‬ ‫موفقیت و درمان ناباروری به حد‬ ‫چشمگیری افزایش یافته است؛ در این‬ ‫مرکز نیز انتقال جنین های فریز شده‬ ‫تقریب ًا مشابه با انتقال جنین های تازه‬ ‫است‪.‬‬ ‫بررسی های ژنتیکی و کروموزومی‬ ‫اقدامی دیگر است که دکتر احمدی از‬ ‫ان نام برد و گفت‪ :‬برای پیشگیری از‬ ‫ناهنجاری های کروموزومی و ژنتیکی‪،‬‬ ‫قبل از انتقال جنین و در سومین روز‬ ‫لقاح‪ ،‬یک سلول از جنین برداشته می شود‬ ‫و با بررسی های ژنتیکی و کروموزومی‪،‬‬ ‫ناهنجاری احتمالی تشخیص داده‬ ‫می شود(‪ ،)PGD‬جنین سالم را جدا‬ ‫می کنیم و سپس انتقال جنین سالم انجام‬ ‫می گیرد‪ .‬وی یاداور شد‪ :‬با این روش از‬ ‫معلولیت های احتمالی جلوگیری می شود‪،‬‬ ‫ضمن انکه در دوران بارداری‪ ،‬نمونه گیری‬ ‫در سه ماهه اول با استفاده از ‪ CVS‬و در‬ ‫ماه های باالتر که معمو ًال هفته پانزدهم‬ ‫حاملگی است‪ ،‬با تست امینوسنتز‬ ‫بیماری های کروموزومی و ژنتیکی را‬ ‫می توان تشخیص داد و در صورت‬ ‫اثبات هرگونه ناهنجاری و اختالالت‬ ‫کروموزومی‪ ،‬طبق دستورالعمل پزشک‬ ‫قانونی و اندیکاسیون ها و عللی که‬ ‫توسط مقام قضایی وزارت بهداشت‪،‬‬ ‫درمان و اموزش پزشکی تعیین می شود‪،‬‬ ‫اقدام به ختم بارداری در یک بیمارستان‬ ‫مجهز و توسط پزشک متخصص خواهد‬ ‫شد‪.‬‬ ‫در ادامه‪ ،‬امار مربوط به میزان موفقیت‬ ‫مرکز باروری و ناباروری اصفهان از انتقال‬ ‫جنین های تازه و فریز شده در سال‪،94‬‬ ‫‪ 95‬و ‪ 9‬ماهه سال ‪ ،96‬ارائه می گردد‪.‬‬ ‫امار سال ‪ 1394‬مرکز باروری و ناباروری اصفهان‬ ‫نشانی‪ :‬اصفهان ‪ ،‬پل بزرگمهر ‪ ،‬خیابان سلمان فارسی ‪ ،‬جنب مرکز باروری و‬ ‫ناباروری اصفهان پالک ‪27‬‬ ‫تلفن‪031 - 32678115 ، 031 -32678055 ،031 - 32678055 :‬‬ صفحه 27 ‫مروری بر فعالیت شرکت سهامی عام «باما»‬ ‫پیشگام در اکتشاف‪ ،‬استخراج و فراوری‬ ‫براساس گزارشات ومستندات موجود اولین عملیات‬ ‫اکتشافی سیستماتیک معدن ایرانکوه بین سال های‬ ‫‪ 1313‬لغایت ‪1318‬توسط دولت انجام گرفته و دو‬ ‫دهنه تونل اکتشافی درشمال منطقه ایرانکوه‪ ،‬محل‬ ‫تپه سرخ فعلی حفرگردیده بود که اثاران تاکنون‬ ‫باقی مانده است‪ ،‬اما به دلیل شروع جنگ دوم‬ ‫جهانی‪ ،‬عملیات اکتشافی سرب وروی متوقف شد‪.‬‬ ‫دراغاز شروع بهره برداری دراین معدن‪ ،‬عملیات‬ ‫اکتشاف واستخراج به صورت همزمان انجام می‬ ‫گرفت‪ ،‬به این طریق که با حفرتونل واحداث‬ ‫کارگاه های استخراج کلیه اطالعات رگه معدنی‬ ‫برداشت می شد ونمونه گیری های الزم وازمایش‬ ‫نمونه ها نیزصورت می پذیرفت‪ ،‬لذا با توجه به‬ ‫اطالعات ومدارک موجود عملیات اکتشاف و‬ ‫بهره برداری افق های دیگربرنامه ریزی می شد‪.‬‬ ‫با ادامه روند تولید درسال ‪1352‬کارخانه فلوتاسیون‬ ‫به ظرفیت ‪ 1000‬تن ودو کوره تکلیس هرکدام به‬ ‫ظرفیت ‪250‬تن خوراک درشبانه روز احداث گردید‪،‬‬ ‫سپس قرارداد توسعه کارخانه فلوتاسیون واحداث‬ ‫کارخانه هوی مد یا تا ظرفیت ‪ 5000‬تن خوراک‬ ‫درشبانه روزبا شرکت دندی ساال منعقد شد که تا‬ ‫اوایل انقالب تاحدود‪ 80‬درصد عملیات نصب ان‬ ‫انجام وبقیه پس ازانقالب شکوهمند اسالمی توسط‬ ‫کارشناسان ایرانی انجام گرفت‪.‬‬ ‫همزمان با توسعه کارخانه های فلوتاسیون‪،‬‬ ‫ماشین االت بهره برداری از معادن جهت استخراج‬ ‫به صورت روبازخریداری شد وتا پایان سال ‪1386‬‬ ‫عمده عملیات استخراج به شکل روباز صورت‬ ‫می پذیرفت‪ ،‬اما ازسال ‪ 1387‬بخشی ازعملیات‬ ‫استخراج ماده معدنی به روش زیرزمینی وبا یکی‬ ‫ازپیشرفته ترین متدهای روز به اجرا درامد‪.‬‬ ‫شرکت ( سهامی عام باما ) درتاریخ ‪1330/09/27‬‬ ‫تحت شماره ‪ 434‬دراداره ثبت شرکت ها ومالکیت‬ ‫صنعتی شهرستان اصفهان به ثبت رسیده بود‬ ‫که درتاریخ ‪ 1334/11/09‬شروع به بهره برداری‬ ‫نمود‪ ،‬به استناد مجمع عمومی فوق العاده مورخ‬ ‫‪ 1353/10/07‬دفترمرکزی شرکت ازاصفهان‬ ‫به تهران منتقل وتحت شماره ‪22680‬مورخ‬ ‫‪ 1353/11/26‬در اداره ثبت شرکت های تهران‬ ‫ثبت شد و مجددا به استناد مجمع عمومی فوق العاده‬ ‫مورخ ‪ 1370 /01 /25‬محل شرکت از تهران به‬ ‫اصفهان انتقال پیدا کرده و طی شماره ‪ 8221‬مورخ‬ ‫‪ 1370/02/18‬در اداره ثبت شرکت های اصفهان به‬ ‫ثبت رسیده است‪.‬‬ ‫برابر صورت جلسات مجمع عمومی فوق العاده و‬ ‫هیئت مدیره مورخ ‪ 1380/10/06‬شرکت « باما» از‬ ‫سهامی خاص به شرکت باما (سهامی عام) تبدیل و‬ ‫شرکت از ‪ 23‬اسفند ماه ‪ 1382‬دربورس اوراق بهادار‬ ‫تهران پذیرفته شده است‪.‬‬ ‫موضوع شرکت‪ :‬طبق اساسنامه شرکت عبارت‬ ‫است از اکتشاف‪ ،‬استخراج و بهره برداری از‬ ‫معادن ایران‪ ،‬فروش و صادرات محصوالت‬ ‫معدنی وکلیه اموری که مستقیم و یا غیرمستقیم‬ ‫با موضوع شرکت ارتباط دارد‪.‬‬ ‫صفهان در‬ ‫ا‬ ‫وب غربی شهر رکت در‬ ‫‪ .‬این ش‬ ‫ومتری جن‬ ‫ه است‬ ‫سانتره و‬ ‫ت باما در ‪ 20‬کیل واقع شد‬ ‫تولید کن‬ ‫ت ایران‬ ‫ی(شامل‬ ‫شرک‬ ‫ت‪ ،‬پیشگام‬ ‫اور‬ ‫ی فال‬ ‫بخش مرکز ف‪ ،‬استخراج و فر از ‪ 60‬سال فعالی ومتر مربع‬ ‫بیش‬ ‫کیل‬ ‫شا‬ ‫عرصه اکت روی و سرب با ای به وسعت ‪ 40‬ین منطقه‬ ‫و روی ا‬ ‫ه‬ ‫سیناسیون)‬ ‫رای محدود‬ ‫ب‬ ‫سرب با‬ ‫کل‬ ‫ما دا‬ ‫ذخایر سر‬ ‫و‬ ‫ست‪ .‬شرکت با ه بر روی‬ ‫کانی های روی انسانی در‬ ‫ا‬ ‫و‬ ‫ک‬ ‫ان‬ ‫وه ایر‬ ‫امل‬ ‫ی‬ ‫در رشته ک ‪ .‬مواد معدنی ش ‪ .‬سیصد نفر نیرو مانکار در‬ ‫ن پی‬ ‫ت‬ ‫وند‬ ‫متمرکز اس ه میزبانی می ش پانصد نفر به عنوا باما ادامه‬ ‫های کربنات‬ ‫‪ .‬شرکت‬ ‫مستقیم و‬ ‫کار هستند‬ ‫صورت‬ ‫گ‬ ‫هایش در‬ ‫سن شرکت به‬ ‫مندی‬ ‫به‬ ‫این‬ ‫ی معدنی مشغول استفاده از توان افزاری و‬ ‫با‬ ‫ها‬ ‫وژی نرم‬ ‫فعالیت ت معدنی خود را ش و تکنول‬ ‫ان‬ ‫لی‬ ‫د‬ ‫فعا‬ ‫ن‬ ‫کرد‬ ‫می سازد‪.‬‬ ‫زمینه بومی زاری میسر‬ ‫سخت اف‬ صفحه 28 ‫مدیر عامل شرکت باما‪:‬‬ ‫محورتوسعه پایدار‪،‬‬ ‫سرمایه گذاری در ورزش است‬ ‫اصغر قلندری‬ ‫مهندس حسن اسالمی قانع‪،‬‬ ‫مدیرعامـل شرکـت باما از‬ ‫چهره های سرشناس و از مدیران‬ ‫الیق و با کفایت نظام جمهوری‬ ‫اسالمی است که از دهه ‪ 60‬تا‬ ‫کنون کوله باری ازتجربه مدیریتی‬ ‫درمعادن ایران ازجمله معدن‬ ‫ذغال سنگ رودبار و قشالق را‬ ‫درکارنامه درخشان مدیریتی خود‬ ‫دارد‪ ،‬با روی گشاده ای از مصاحبه‬ ‫استقبال می کند‪.‬‬ ‫وی در خصوص تاثیر ورزش در‬ ‫پیشگیری اعتیاد‪ ،‬سالمت جامعه‬ ‫و افزایش راندمان کاری کارگران‬ ‫معدنکار مطرح شد‪ ،‬اظهار داشت‪:‬‬ ‫باید این حقیقت را بپذیریم که‬ ‫برای کاهش اسیب های ناشی‬ ‫از اعتیاد‪ ،‬رخوت و کم کاری در‬ ‫محیط های کارگری به ویژه در‬ ‫معادن‪ ،‬نیاز به ایجاد فضاهای‬ ‫ورزشی و توجه خاص به ورزش‬ ‫داریم‪.‬‬ ‫مهندس اسالمی تاکید کرد‪ :‬به‬ ‫همین خاطر با روی اوری به‬ ‫ورزش هایی نظیر فوتبال‪ ،‬والیبال‪،‬‬ ‫فوتسال‪ ،‬هندبال‪ ،‬تنیس روی میز‪،‬‬ ‫دوچرخه سواری‪ ،‬دوی همگانی و‬ ‫طناب کشی و‪ ...‬قدم های موثری‬ ‫در این کارخانه برداشته ایم که‬ ‫خوشبختانه با اقبال فراوانی از‬ ‫سوی اکثر کارگران و کارکنان‬ ‫زحمتکش مواجه بوده و نتایج‬ ‫ثمربخشی را هم درپی داشته‬ ‫است‪.‬‬ ‫وی که عالقه زیادی به ورزش‬ ‫کارگری دارد‪ ،‬تصریح کرد‪ :‬از‬ ‫جمله بزرگترین خدمات این‬ ‫کارخانه در طول دوسال گذشته‪،‬‬ ‫راه اندازی سیستم و چارت‬ ‫ورزشی داخل کارخانه بوده‪،‬‬ ‫زیرا ورزش می تواند فرد را در‬ ‫از جمله بزرگترین‬ ‫خدمات این‬ ‫کارخانه درطول‬ ‫دوسال گذشته‪،‬‬ ‫راه اندازی سیستم‬ ‫وچارت ورزشی‬ ‫داخل کارخانه‬ ‫بوده زیرا ورزش‬ ‫می تواند فرد را‬ ‫در دستیابی به‬ ‫اهداف وانتخاب‬ ‫راه های قابل قبول‬ ‫اجتماعی‬ ‫یاری دهد‬ ‫دستیابی به اهداف و انتخاب راه های قابل قبول‬ ‫اجتماعی یاری دهد و به عنوان عاملی برای‬ ‫افزایش همبستگی اجتماعی و کاهش انحرافات‬ ‫فکری و ایجاد تعادل در جامعه و محیط کاری‬ ‫موثر باشد‪.‬‬ ‫مدیرعامل کارخانه باما الزمه پیشرفت وتوسعه‬ ‫را فراهم اوردن فرصت های برابر در تمامی‬ ‫زمینه ها دانست و افزود‪ :‬ما باید بدانیم که تحقق‬ ‫توسعه بدون ایجاد محیطی سالم‪ ،‬با نشاط و‬ ‫سرشار از حس و روحیه کارجمعی برای عموم‬ ‫کارگران اعم از زن و مرد‪ ،‬امکانپذیر نخواهد‬ ‫بود‪.‬‬ ‫مهندس اسالمی معتقد است ورزش پدیده ای‬ ‫است که باعث می شود اقشار مختلف مردم‪ ،‬از‬ ‫جمله کارگران سختکوش به دوراز تبعیض و‬ ‫نابرابری در توسعه امور علمی‪ ،‬فنی‪ ،‬اقتصادی‪،‬‬ ‫اجتماعی‪ ،‬فرهنگی و حتی سیاسی مشارکت‬ ‫داشته باشند‪.‬‬ ‫وی محور توسعه پایدار‪ ،‬انسان اگاه و خالق‬ ‫را سالمت جسم و روح خواند و اظهار داشت‪:‬‬ ‫سرمایه گذاری در ورزش می تواند در راستای‬ ‫این توسعه نقشی عمده و بی بدیل ایفا کند‪.‬‬ صفحه 29 ‫مدیر ورزش شرکت باما مطرح کرد؛‬ ‫ورزش نیرویی تاثیرگذار‬ ‫درساختارجامعه کار وتولید‬ ‫مهندس سعید قاسمی فردی از جامعه ورزش‬ ‫و یکی از داوران لیگ برتری اصفهان‪،‬‬ ‫مسئولیت ورزش شرکت باما را برعهده دارد‬ ‫و حضور وی در این مسئولیت‪ ،‬نتایج مثبتی را‬ ‫به همراه داشته است‪.‬‬ ‫وی با طرح این سوال که باید بدانیم که‬ ‫اسیب های محیط کار در چه شرایطی بروز‬ ‫می کند‪ ،‬گفت‪ :‬اگر برای اوقات فراعت کارکنان‬ ‫برنامه قابل قبولی درکارخانجات تعیین نشده‬ ‫باشد شرایطی به وجود می اید که در ان افراد‬ ‫سالمت روحی و جسمی خود را از دست‬ ‫می دهند و به روزمرگی دچار خواهند شد‪.‬‬ ‫قاسمی تصریح کرد‪ :‬ورزش نیرویی اجتماعی‬ ‫و تاثیرگذار در ساختار جامعه کار و تولید و‬ ‫شرایط ویژه کارخانجات است که فرصت‬ ‫یادگیری‪ ،‬تجربه اندوزی‪ ،‬موفقیت‪ ،‬کارجمعی‬ ‫و در نهایت مشارکت عمومی را فراهم‬ ‫می کند‪.‬‬ ‫وی افزود‪ :‬ورزش به عنوان نیروی تولید و‬ ‫انتقال فرهنگ در محیط کار و جامعه موثر‬ ‫است و ارتباطات‪ ،‬مناسبات و تماس های‬ ‫رقابتی و مسابقاتی به نوعی عامل ایجاد‬ ‫روحیه جوانمردی‪ ،‬ایثار و گذشت می شود و‬ ‫کمک های شایانی به همدلی و رفاقت در‬ ‫سطوح مختلف می کند‪.‬‬ ‫داور بین المللی فوتبال که از کمک داوران‬ ‫در لیگ برتر فوتبال جام خلیج فارس است‪،‬‬ ‫خاطرنشان کرد‪ :‬به منظور توسعه و ارتقای‬ ‫کمی و کیفی ورزش کارخانه‪ ،‬مدیرعامل‬ ‫محترم شرکت نسبت به توسعه و اماده سازی‬ ‫فضاهای ورزشی ویژه کارگران‪ ،‬بازنشستگان‬ ‫کارخانه و خانواده انان‪ ،‬ارتقای جایگاه ورزش‬ ‫کارخانه و افزایش سطح علمی و فنی نیروی‬ ‫انسانی با رعایت موازین اسالمی اقدامات‬ ‫الزم را به عمل اوریم تا حداقل جمعیت‬ ‫کارگر واجد شرایط کارخانه بتوانند تا پایان‬ ‫سال تحت پوشش ورزش همگانی وقهرمانی‬ ‫قرار بگیرند‪.‬‬ ‫مهندس قاسمی به روز رسانی سالن‬ ‫چندمنظوره کارخانه واحداث زمین استاندارد‬ ‫چمن فوتبال درمجاورت کارخانه را ازجمله‬ ‫برنامه های در دست اقدام برای برگزاری‬ ‫برنامه های ورزشی کارخانجات شرکت باما‬ ‫عنوان کرد و افزود‪ :‬با توجه به عدم دسترسی‬ ‫به چاه اب‪ ،‬تمام سعی و تالشمان برای تامین‬ ‫اب مورد نیاز زمین چمن فوتبال از طریق‬ ‫خریداری اب با تانکرهای مخصوص ابرسانی‬ ‫منطقه است ‪.‬‬ ‫اهمیت ویژه شرکت باما‬ ‫به ورزش کارگری‬ ‫اصغر قلندری‬ ‫مدیر عامل شرکت‬ ‫سهامی عام باما‬ ‫که از جمله مدیران‬ ‫باتجربـه و کارامــد‬ ‫صنعــت و معـدن‬ ‫ایران به شمار می اید‬ ‫و عالقه وافری به ورزش به ویژه ورزش کارگری دارد‪ ،‬در‬ ‫گفت وگویی با خبرنگار ماهنامه بلوط پیرامون اثرات مثبت‬ ‫ورزش در باالبردن راندمان کاردر معادن و شرکت های‬ ‫صنعتی اظهار کرد‪ :‬ورزش در شرکت باما از جایگاه رفیعی‬ ‫برخوردار است و روزمه بسیار خوبی داشته که با همکاری بی‬ ‫دریغ اقای سعید قاسمی که از مهندسین جوان‪ ،‬پرتالش و از‬ ‫ورزشکاران با اخالق و شایسته اصفهان است‪ ،‬سعی کرده ایم‬ ‫با تمام وجود ورزش را در بین کارگران وکارکنان شرکت‬ ‫رواج و گسترش دهیم‪.‬‬ ‫مهندس حسن اسالمی قانع ادامه داد‪ :‬این موضوع باعث‬ ‫شده تا عملکردمان را در سطح مسابقات کارگری استان‬ ‫وکشور بهبود ببخشیم که امار رشد روز افزون و بی سابقه ان‬ ‫برکسی پوشیده نیست‪.‬‬ ‫مدیرعامل ورزش دوست شرکت باما در پاسخ به این سوال‬ ‫که ورزش تاچه میزان می تواند در باالبردن راندمان و بیالن‬ ‫کاری شرکت اثرگذار باشد‪ ،‬گفت‪ :‬به عقیده من ورزش به‬ ‫همان اندازه که در تامین سالمت جامعه و شادابی افراد‬ ‫تاثیرگذار است‪ ،‬در افزایش تولیدات صنعتی کارخانجات‬ ‫بزرگ وشرکت های تولیدی وصنعتی نیز نقش بسیار مهمی‬ ‫را ایفا می کند وتاثیر فراوانی در باال بردن کارایی ودر نهایت‬ ‫بیالن کاری دارد‪ .‬وی تصریح کرد‪ :‬به همین دلیل معتقدم‬ ‫باید به ورزش کارگری اهمیت داد و توجه ویژه ای داشت‪.‬‬ ‫مهندس اسالمی در پایان افزود‪ :‬شرکت باما برای دستیابی‬ ‫به این مقاصد و هدف هایی که در راستای رشد وتوسعه‬ ‫ورزش در پیش دارد‪ ،‬سعی می کنند ورزش را در بین‬ ‫کارکنان شرکت وکارگران معدن های تحت پوشش بسط‬ ‫وگسترش دهد و در سال های اینده نیز نسبت به افزایش‬ ‫فضاهای ورزشی اعم از سرپوشیده و یا میدان های روباز‬ ‫بیش از پیش اقدام کند‪.‬‬ ‫گفتنی است‪ ،‬ورزش دوستی مهندس اسالمی محدود به‬ ‫توجه وی به ورزش کارکنان نمی شود و تشویق اعضای‬ ‫خانواده وی به این مقوله مهم را به همراه داشته‪ ،‬تا جایی‬ ‫که اشکان و شایان اسالمی‪ ،‬فرزندان وی نیز از ورزشکاران‬ ‫با اخالق هستند‪.‬‬ صفحه 30 ‫برپایی سومین جشنواره فرهنگی ورزشی‬ ‫کارکنان مجتمع ایرانکوه‬ ‫سومین جشنواره فرهنگی ورزشی‬ ‫کارکنان مجتمع ایرانکوه در سال ‪96‬‬ ‫به انجام رسید‪ .‬این رقابت ها با شعار‬ ‫جوان سالم‪ ،‬جهانی را سالم می سازد‪،‬‬ ‫برگزار شد و کارکنان شرکت های‬ ‫باما‪ ،‬ذوب روی‪ ،‬شاهین روی سپاهان‪،‬‬ ‫بهپوران صفه‪ ،‬سرب و روی شاهین‬ ‫البرز‪ ،‬ذوالفقاری‪ ،‬تدبیر بنای بیستون‪،‬‬ ‫بتن ساخت‪ ،‬فروز ارمه‪ ،‬عزیزخانی‬ ‫و سایر شرکت های پیمانکاری در‬ ‫رشته هـای دو همگانـی‪ ،‬والیبـال‪،‬‬ ‫فوتسال‪ ،‬مچ اندازی‪ ،‬طناب کشی و‬ ‫تنیس روی میز با یکدیگر به رقابت‬ ‫پرداختند‪ .‬این جشنواره به مناسبت‬ ‫تولد پیامبر مهربانی ها اغاز شد و پس از‬ ‫برپایی رقابت هایی جذاب و مهیج که‬ ‫نشاط بسیاری را برای کارکنان مجتمع‬ ‫ایرانکوه به دنبال داشت‪ ،‬نفرات برتر‬ ‫رشته های مختلف معرفی شدند‪.‬‬ ‫قهرمانی تیم فوتسال باما در لیگ دسته یک استان‬ ‫تیم فوتسال باما که در رقابت های‬ ‫دسته اول استان اصفهان شرکت‬ ‫کرده بود‪ ،‬موفق شد با شایستگی‬ ‫زودتر از موعد بر سکوی قهرمانی‬ ‫این پیکارها بایستد‪.‬‬ ‫اسامی تیم‪ :‬علی خداخواه‪ ،‬مرتضی‬ ‫سلیمانی‪ ،‬سعید اکبری‪ ،‬محمد غالم‬ ‫کیسانی‪ ،‬مهدی غالم کیسانی‪ ،‬وحید‬ ‫نفرات برتـر رشتـه پینگ پنگ‬ ‫جشنواره ورزشی شرکت باما‬ ‫نفر اول‪ :‬حمید محمدی (ذوب روی)‬ ‫نفر دوم‪ :‬سهیـل قاســمی (باما)‬ ‫نفر سوم‪ :‬جواد محمدی (ذوب روی)‬ ‫ورزش «باما» به روایت تصویر‬ ‫پاک دامن‪ ،‬جواد محمدی‪ ،‬امیرحسین‬ ‫رضایی‪ ،‬علی شمس‪ ،‬فرامرز جعفری‪،‬‬ ‫اسماعیل اکبری‪ ،‬امید دیانی‪ ،‬علیرضا‬ ‫مرادی‪ ،‬رضا وزیری‪ ،‬سیدعلی موسوی‪.‬‬ ‫مدیر تیم‪ :‬مهران درخشنده پور‪،‬‬ ‫سرمربی‪ :‬مهدی بهرامیان‬ ‫سرپرست‪ :‬اکبر نصر‬ ‫تدارکات‪ :‬مهدی بکرانی‪.‬‬ صفحه 31 ‫شهرداری نجف اباد‬ ‫افزایش مشارکت بانوان شهروند نجف ابادی‬ ‫بانوان به منزله رگ حیات هر جامعه ای هستند و اگر‬ ‫جامعه وظایف خود را به درستی نسبت به ان ها انجام‬ ‫دهد‪ ،‬نهاد خانواده سامان می یابد و در پی ان جامعه ای‬ ‫شکوفا پیش روی خود خواهیم داشت‪.‬‬ ‫با توجه به انکه اهتمام به امور بانوان یکی از کار ویژه های‬ ‫اصلی‪ ،‬نهادهای اجتماعی است‪ ،‬شهرداری و شورای‬ ‫اسالمی شهر نجف اباد تالش کرده با برنامه ریزی دقیق‬ ‫و اصولی‪ ،‬این شهر به محیطی امن‪ ،‬زیبا‪ ،‬مفرح و مطلوب‬ ‫برای سکونت و فعالیت های اجتماعی بانوان مبدل شود‪.‬‬ ‫مهندس مسعود منتظری‪ ،‬شهردار نجف اباد با اشاره‬ ‫به این موضوع‪ ،‬تاکید دارد این وظایف به طور خاص‬ ‫در حوزه کاری سازمان فرهنگی‪ ،‬تفریحی شهرداری‬ ‫نجف اباد قرار گرفته و این سازمان موفق شده برنامه های‬ ‫متنوعی را در حوزه بانوان تبیین و اجرا کند‪.‬‬ ‫به گفته وی‪ ،‬برنامه ریزی ها در جهت هدفمند کردن‬ ‫برنامه های فرهنگی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬هنری بانوان با محوریت‬ ‫خانواده و با هدف افزایش مشارکت بانوان شهروند در‬ ‫فعایت های اجتماعی و ورزشی در سطح شهرستان‬ ‫صورت می گیرد و باغ بانوان مکانی اختصاصی برای‬ ‫بانوان است که با اجرای برنامه های مفرح وجذاب‪ ،‬بستر‬ ‫الزم برای فعالیت های اموزشی و تفریحی فراهم شده‪،‬‬ ‫ضمن اینکه در راستای ارزش نهادن به جایگاه بانوان‪ ،‬از‬ ‫همسران شهدای مدافع حرم این شهرستان تقدیر شد‪.‬‬ ‫مجموعه فعالیت های فرهنگی ‪ ،‬اموزشی ‪ ،‬تفریحی ویژه بانوان‬ ‫برگزاری اولین دوره تربیت مربی‬ ‫بازی های فکری ویژه بانوان‪:‬‬ ‫این دوره برای اولین بار در دو مرحله‬ ‫به مناسبت دهه فجر به همت سازمان‬ ‫رفاهی تفریحی شهرداری نجف اباد‬ ‫برگزار شد که بیش از پانصد نفر در ثبت‬ ‫نام اولیه شرکت کردند‪ .‬از این تعداد فقط‬ ‫‪ 80‬نفر در مصاحبه پذیرفته شده و در‬ ‫دوره تربیت مربی شرکت کردند که بیش‬ ‫از ‪ 50‬نوع بازی فکری اموزش دیدند‪.‬‬ ‫برگزاری کارگاه های اموزشی بانوان‪:‬‬ ‫کارگاه اموزشی همانند دوره بعد از ازدواج‬ ‫ویژه زوج های جوان‪ ،‬تربیت جنسی ویژه‬ ‫بانوان و تربیت جنسی کودکان ویژه‬ ‫مادران‪ ،‬دوره تربیت فرزند موفق و دوره‬ ‫ارامش در خانواده ویژه مادران‬ ‫طرح های سالمت ویژه بانوان‪:‬‬ ‫همایش های بزرگ ورزشی ویژه بانوان‪،‬‬ ‫همایش پیاده روی و مسابقات دو سرعت‬ ‫برگزاری جشنواره هایی همانند‪:‬‬ ‫جشنواره ابزیان‪ ،‬جشنواره اش های‬ ‫محلی‪ ،‬جشنواره کیک انقالب‪ ،‬جشنواره‬ ‫غذاهای رژیمی‪ ،‬جشنواره پخت‬ ‫ماکارونی‪ ،‬جشنواره شب یلدا و جشنواره‬ ‫پخت الزانیا‬ ‫برگزاری انواع مشاوره ویژه بانوان‬ ‫همانند‪ :‬مشاوره خصوصی قبل از ازدواج‪،‬‬ ‫مشاوره بعد از ازدواج ویژه زوج های‬ ‫جوان‪ ،‬کالس های مشاوره در زمینه های‬ ‫مختلف زندگی خانوادگی‪ ،‬مشاوره در‬ ‫زمینه تربیت کودکان ویژه مادران و‬ ‫مشاوره ویژه تربیت فرزند موفق‬ ‫برگزاری نشست های علمی‬ ‫و اموزشی بانوان همانند‪ :‬سلسله‬ ‫نشست های زندگی به سبک بهشت‪،‬‬ ‫پیرامون زندگی ایرانی و اسالمی و‬ ‫دندانه های کلید خوشبختی با سخنرانی‬ ‫حجه االسالم دهنوی‪ ،‬نشست بزرگ‬ ‫هنر عشق بازی و نشست زوایای روحی‬ ‫زن و مرد با سخنرانی خانم قادری‪،‬‬ ‫نشست بررسی اخالق جنسی در زندگی‬ ‫زناشویی با سخنرانی خانم دکتر عشقی و‬ ‫نشست تخصصی ویژه زوج های جوان‬ ‫با سخنرانی خانم دکتر فردوسی‬ ‫برگزاری انواع جشن ها ویژه بانوان‬ ‫همانند‪ :‬جشن دختران افتاب‪ ،‬جشن‬ ‫دختران سرزمین من‪ ،‬جشن مهر و ماه‪،‬‬ ‫جشن افتاب اسمان هفتم‬ ‫برگزاری کالس های فرهنگی‪،‬‬ ‫اموزشی و تفریحی همانند‪ :‬کالس های‬ ‫فرهنگی‪ ،‬عقیدتی‪ ،‬هنری‪ ،‬ورزشی و‬ ‫تفریحی و اموزشی‬ ‫کالس های مشاوره پزشکی در زمینه‪:‬‬ ‫مسائل و مشکالت بانوان‪ ،‬دوره مشاوره‬ ‫سیب سالمتی در خصوص رژیم های‬ ‫غذایی و تناسب اندام‪ ،‬مشاوره پوست‪،‬‬ ‫مو و زیبایی‪ ،‬مشاوره در زمینه مسائل‬ ‫و مشکالت کودکان‪ ،‬مشاوره در زمینه‬ ‫مسائل خانوادگی و مشاوره در زمینه‬ ‫استرس با حضور خانم حاج صادقیان‬ ‫کالس های عقیدتی همانند‪ :‬کالس‬ ‫احکام و مرثیه سرایی‪ ،‬کالس قران و‬ ‫روخوانی ‪ ،‬تفسیر‪ ،‬محفل قرانی‪ ،‬کالس‬ ‫عقیدتی و احکام ( جشن تکلیف )‬ ‫کالس های هنری همانند‪:‬‬ ‫ژله رویایی‪ ،‬گریت‪ ،‬میوه های‬ ‫حجمی‪ ،‬عروسک های چینی‪ ،‬انواع‬ ‫عروسک سازی با خز و کشمیر‪ ،‬اموزش‬ ‫ساخت جعبه های تزئینی و چرم دوزی‬ ‫همانند‪:‬‬ ‫اسکیت‬ ‫حرکات‬ ‫یوگا و‬ ‫کالس های ورزشی‬ ‫ایروبیک‪ ،‬اسکیت سرعتی‪،‬‬ ‫با حرکــات نمایشـی‪،‬‬ ‫اصالح درمانی‪ ،‬والیبال‪،‬‬ ‫دوچرخه سواری‬ ‫دوره های تفریحی و بازی همانند‪:‬‬ ‫اوریگامی‪ ،‬پیک فرهنگ‪ ،‬تاور‪ ،‬طناب‬ ‫زنی‪ ،‬طناب کشی‪ ،‬مخ پیچ ومسابقه و‬ ‫سرگرمی و برگزاری انواع مسابقات‬ ‫ویژه بانوان همانند مسابقه طناب کشی‪،‬‬ ‫دارت و شطرنج‪.‬‬ صفحه 32 ‫شهرداری نجف اباد‬ ‫گذری بر باغ بانوان نجف اباد‬ ‫باغ بانوان نجف اباد سال ‪ 90‬همزمان با سالروز والدت‬ ‫حضرت فاطمه (س) به همت شهرداری و شورای‬ ‫اسالمی شهر نجف اباد در وسعتی بیش از ‪ 7‬هکتار به‬ ‫بهره برداری رسید‪.‬‬ ‫این مجموعه که از بعد مساحت و امکانات‪ ،‬در نوع‬ ‫خود منحصربفرد به شمار می رود‪ ،‬با امکاناتی نظیر‬ ‫پیست دوچرخه سواری‪ ،‬زمین والیبال‪ ،‬اسکیت‪ ،‬تنیس‪،‬‬ ‫فوتبال‪ ،‬نمازخانه‪ ،‬سالن نمایش روباز‪ ،‬سالن سرپوشیده‬ ‫چهارصد متری و فضای سبز توانسته به محیطی امن‬ ‫و مفرح برای بانوان نجف ابادی تبدیل شود‪ .‬همچنین‬ ‫با همکاری بخش خصوصی‪ ،‬امکانات متعددی همانند‬ ‫مجموعه پارک بادی‪ ،‬مجموعه ترامبولین‪ ،‬شهر ترافیک‬ ‫و ایستگاه دوچرخه‪ ،‬در این فضا فراهم شده که رضایت‬ ‫مندی حداکثری شهروندان را به همراه داشته است‪.‬‬ ‫در این گزارش‪ ،‬مروری بر فعالیت های جمعی این‬ ‫مجموعه در سال جاری که به همت سازمان فرهنگی‪،‬‬ ‫تفریحی شهرداری نجف اباد و در راستای مسئولیت های‬ ‫اجتماعی این نهاد‪ ،‬اجرا شد‪ ،‬خواهیم داشت‪.‬‬ ‫اماده افتتاح شدن اولین پارک ترافیک نجف اباد‬ ‫مدیرعامل سازمان رفاهی تفریحی شهرداری نجف‬ ‫اباد از اماده افتتاح شدن و به بهره برداری رسیدن‬ ‫اولین پارک ترافیک نجف اباد ویژه اموزش به‬ ‫کودکان در محل باغ بانوان این شهر خبر داد و تاکید‬ ‫کرد‪ :‬در این مجموعه که بیش از ‪۲‬هزار مترمربع‬ ‫مساحت دارد‪ ،‬بخشی از فضای ترافیکی شهر شامل‬ ‫خیابان‪ ،‬چراغ عابر پیاده و عالئم ترافیکی شبیه سازی‬ ‫شده و دانش اموزان در کنار مربیان خود امکان‬ ‫اموزش مسائل ترافیکی را خواهند داشت‪.‬‬ ‫محمد مهدی فردوسی با اشاره به اجرای نقاشی های‬ ‫ترافیکی در دیوارهای نزدیک به این پارک گفت‪:‬‬ ‫تا قبل از این مدارس و مهدهای کودک شهرستان‬ ‫برای استفاده از چنین امکاناتی مجبور بودند هزینه‬ ‫و اتالف وقت تردد به اصفهان را متحمل شوند ولی‬ ‫جشنواره بازی های محلی و سنتی‬ ‫به مناسبت گرامیداشت ایام دهه مبارک فجر‬ ‫و پیروزی شکوهمند انقالب اسالمی مجموعه‬ ‫تفریحی باغ بانوان میزبان اجرای جشنواره‬ ‫مسابقات ورزشی بومی محلی ویژه بانوان بود‪.‬‬ ‫در این مسابقات که با حضور بیش از ‪ ٢٥٠‬نفر‬ ‫همراه بود‪ ،‬شرکت کنندگان در رشته هایی‬ ‫چون تایر بازی‪ ،‬دال پالن‪ ،‬دوز‪ ،‬طناب کشی‬ ‫و طناب زنی و دو سرعت به رقابت پرداختند‪.‬‬ ‫نمایشگاه مشاغل خانگی و جشن پیوند من و انقالب ویژه دختران ‪ ۸‬تا ‪ ۱۸‬با‬ ‫حضور ‪ ۳۷۰‬دانش اموز از دیگر بخش های این جشنواره بود‪.‬‬ ‫جشنواره پخت اش نذری‬ ‫مجموعه تفریحی باغ بانوان به مناسبت هفته‬ ‫ملی سالمت بانوان میزبان جشنواره پخت اش‬ ‫نذری همراه با نمایشگاه تولیدات و مشاغل‬ ‫خانگی بود‪ .‬در این جشنواره پس از تشکیل‬ ‫کارگاه اموزشی سالمت بانوان‪ ،‬بیش از ‪ ۲۰‬نوع‬ ‫اش های طبخ شده در نمایشگاه و مسابقه ویژه‬ ‫ی این جشنواره شرکت کرده که و به چهار اش‬ ‫برتر جوایزی اهدا شد‪ .‬غرفه های نمایشگاهی‬ ‫مشاغل و تولیدات خانگی مانند اش های رژیمی‪ ،‬ترشی خانگی‪ ،‬کیک و دسر‬ ‫سالمت‪ ،‬لوازم اشپزخانه‪ ،‬غذای خانگی و حجاب و عفاف‪ ،‬مسابقه طناب کشی‬ ‫و امادگی جسمانی و کالس های اموزشی از دیگر بخش های این جشنواره بود‪.‬‬ ‫با اجرای این پروژه حتی امکان ارائه خدمات به‬ ‫شهرهای غرب استان نیز فراهم شده است‪.‬‬ ‫جشن یلدا‬ ‫در استانه اغاز اولین روزهای فصل سرما و طوالنی ترین شب سال به‬ ‫شیوه سنت دیرین ایرانیان جشن یلدا در شامگاه سه شنبه در باغ بانوان‬ ‫برگزار شد‪.‬‬ ‫در این جشن خانوادگی که با حضور بیش از ‪ 600‬شرکت کننده همراه بود‪،‬‬ ‫بخش هایی مانند پاتوق عکس یادگاری ویژه شب یلدا‪ ،‬قصه گویی‪ ،‬تحلیل‬ ‫روانشناسی تاثیر قصه در زندگی‪ ،‬اجرای موسیقی سنتی زنده‪ ،‬سخنرانی‬ ‫تاثیر شاد زیستن‪ ،‬اجرای نقالی و حافظ خوانی‪ ،‬اجرای نمایش ایینی به‬ ‫همراه ‪ ۱۴‬غرفه مشاغل خانگی از بخش های این جشن خانوادگی بود‪.‬‬ ‫جشن ویژه یلدا صبح روز چهارشنبه نیز ادامه یافت که این جشن خانوادگی‬ ‫استقبال قابل توجه عالقه مندان موجه شد و با بخش هایی مانند سخنرانی‬ ‫ویژه یلدا‪ ،‬پاتوق عکس یادگاری‪ ،‬شاهنامه خوانی و ضرب نوازی به همراه‬ ‫‪ ۱۴‬غرفه مشاغل خانگی از بخش های این جشن خانوادگی بود‪.‬‬ ‫بخش ویژه این جشن مسابقه بهترین سفره یلدا بود که شرکت کنندگان‬ ‫سفره های این مناسبت باستانی را به معرض نمایش و داوری گذاشته و در‬ ‫پایان به نفرات برگزیده جوایزی اهدا شد‪.‬‬ صفحه 33 صفحه 34 صفحه 35 صفحه 36

آخرین شماره های ماهنامه بلوط

ماهنامه بلوط 35

ماهنامه بلوط 35

شماره : 35
تاریخ : 1401/11/20
ماهنامه بلوط 34

ماهنامه بلوط 34

شماره : 34
تاریخ : 1401/10/20
ماهنامه بلوط 33

ماهنامه بلوط 33

شماره : 33
تاریخ : 1401/08/30
ماهنامه بلوط 32

ماهنامه بلوط 32

شماره : 32
تاریخ : 1401/07/20
ماهنامه بلوط 31

ماهنامه بلوط 31

شماره : 31
تاریخ : 1401/05/20
ماهنامه بلوط 30

ماهنامه بلوط 30

شماره : 30
تاریخ : 1401/03/20
ثبت نشریه در مگ لند

شما صاحب نشریه هستید ؟

با عضویت در مگ لند امکانات متنوعی را در اختیار خواهید داشت
ثبت نام ناشر
لطفا کمی صبر کنید !!