روزنامه صبا شماره 1364 - مگ لند

روزنامه صبا شماره 1364

روزنامه صبا شماره 1364

روزنامه صبا شماره 1364

‫چهار شنبه| ‪ 12‬بهمن ‪ 1 |1401‬فوریه ‪ 10 |2023‬رجب ‪|1444‬‬ ‫سال دهم| شماره ‪ 8 |1364‬صفحه| ‪5000‬ناموت|‬ ‫داستان واره فستیوالی به نام فجر‬ ‫چهـل و یـک طبقـه‬ ‫صفحه ‪2‬‬ ‫تبدیل هپلوان به قهرمان‬ ‫از فیلم اولی ها باج می گیرند!‬ ‫صفحه ‪5‬‬ ‫برگـزار نشـدن جشـنواره‬ ‫بـی عدالتـی بـود‬ ‫صفحه ‪6‬‬ صفحه 1 ‫‪2‬‬ ‫چهار شنبه ‪ 12‬بهمن‪ 1401‬شماره ‪1364‬‬ ‫سرمقاله‬ ‫امیر افشارفتوحی‬ ‫دبیر تحریریه‬ ‫استنشاق‬ ‫بوی خیانت‪...‬‬ ‫جشنواره چهل و یکم فیلم فجر هم رسید‪ .‬می دانم‬ ‫حتما معتقد هستید جشنواره دوره پیش که با اغاز‬ ‫مدیریت محمد خزاعی در سازمان سینمایی‪ ،‬برگزار‬ ‫شد ‪ ،‬با ضعف های زیادی رو به رو بود‪ .‬البته قصد ان را‬ ‫ندارم به گذشته بپردازم‪ .‬می خواهم از ان بگذرم چون‬ ‫اگر چنین نباشــد و به قول برخی بخواهیم نبش قبر‬ ‫کنیم‪ ،‬انصاف این است که بخش اعظم ان ضعف ها‬ ‫را به پای نوپا بــودن تیم جدید مدیریتی ســازمان‬ ‫ســینمایی در ان برهه بدانیم‪ .‬و اگر قرار بران باشد‬ ‫که در عملکرد ان دوره غور کنیم‪ .‬باید در سن چهل‬ ‫سالگی جشــنواره که انتظار پختگی از ان می رفت‪،‬‬ ‫زاوبه دوربین مان را به سمت پشت صحنه نیز تغییر‬ ‫دهیم و با لنز تله فوتو‪ ،‬سوژه هایی که همیشه دور از‬ ‫قاب‪ ،‬اما تصمیم گیر و تاثیرگذار هســتند را کامال در‬ ‫فریم خود جا دهیم و بولدشان کنیم تا ببینیم انگیزه‬ ‫انها برای ایجاد حواشی و ســنگ اندازی جلوی تیم‬ ‫مدیریتی جدید چه بوده اســت و حواشی امسال و‬ ‫تحریم جشنواره چهل ویکم از باب چه صیغه ‍ ای است‪.‬‬ ‫اینان به فکر فرهنگ این کشور و مردم شریف ایران‬ ‫عزیز هستند؟ اگر تشویق برای تحریم رویدادی ملی‪،‬‬ ‫چون جشنواره فجر که در این سال ها از منتقدان سر‬ ‫سخت ان از انتخاب فیلم ها تا داوری و برگزیدگان و‬ ‫برگزاری اش بوده ام و هستم صیغه مبالغه نباشد‪ ،‬حتما‬ ‫بوی خیانت می دهد که اگر این نیســت باید بدانیم‬ ‫انتقاد کردن صرف و تعطیلی جشنواره راهکار اساسی‬ ‫نیست‪ .‬قطعا با حمله به مقابل و در برخی موارد توهین‬ ‫و فحاشی در شان اهالی فرهنگ و هنر نیست و کاری‬ ‫از پیش نمی رود و در این صورت است عده ای که انها را‬ ‫مافیای پنهان می دانم شان از این اب گل الود بهرمند‬ ‫می شوند و کسانی که تحت تاثیر گروهی با انان ساز‬ ‫همراهی زده اند‪ ،‬نمی دانند که فرهنگ مردم محترم‬ ‫و شــریف ایران عزیز را مورد هدف قرار داده اند و نیز‬ ‫نمی دانند انتقاد در هر شــرایطی برای هنرمند و کال‬ ‫افراد رسانه ای با نوع و جنس کارشان است که مفهوم‬ ‫پیدا کرده و تاثیرگذار است‪ ،‬نه با کنار کشیدن و تحریم‬ ‫کردن یک رویدادی که اوردگاهی است برای تعامل‪،‬‬ ‫ابراز عقاید و نظرات و دیده شدن ها‪.‬‬ ‫بیایید بگذریم و گذشــته را به عنوان تجربه تلخ و‬ ‫شیرین بنگریم و با نگاهی رو به جلو وگفتمان و تعامل‬ ‫با یک دیگر به استقبال سال تحویل سینمای ایران‬ ‫برویم‪ .‬پس اهالی سینما و فرهنگ دوست‪ ،‬اغاز سال‬ ‫سینمایی مبارک‪.‬‬ ‫ویژه چهل و یکمین جشنواره بین امللیل فیلم فجر‬ ‫داستان واره فستیوالی به نام فجر‬ ‫چهـلویـکطبقـه‬ ‫به مردی میانسال پهلو می زند‪ .‬که روزگاران وهم انگیز جوانی را کشان‬ ‫کشان کشیده و گذاشته سینه دیوار و ‪ ...‬اتش! حاال یرای روی پیشانی اش‪،‬‬ ‫موهای خاکستری اش و خاطراتی شورانگیز و حزن انگیز‪ ،‬او را عاقله مردی‬ ‫پخته با کوله باری کهن به تصویر می کشد‪ .‬که هم سان بابانوئل‪ ،‬هر سال‪ ،‬در‬ ‫شبی سرد‪ ،‬مثل هیبتی اشنا از میان ابرها هویدا می شود‪ .‬که سوار سورتمه‬ ‫نیست‪ .‬که سوار سیمرغی به قاعده هواپیمای انتونوف روسی‪ ،‬از اسمان غم‬ ‫بسته فرود می اید‪ .‬سیمرغ‪ ،‬پر باز می کند و لَختی بعد‪ ،‬پشت سر مرد محو‬ ‫می شود‪ .‬مرد راه می گیرد سمت پردیس ملت‪ .‬کوله بارش هم درست مثل‬ ‫توبره بابانوئل پر است‪ ...‬ولی نه از جنس هدیه هایی که بهایش ذوق بی االیش‬ ‫کودکانه اســت‪ ،‬او برخالف پیرمرد ریش پنبه ای و فربه و خیالی کودکان‪،‬‬ ‫برای ادم بزرگ ها کادو می برد‪ ...‬و ذهن را در تالطمی عجیب همراه خودش‬ ‫و داستانش می کشد‪ .‬داستان واره ای که به همه چیز شباهت دارد‪ .‬به افسانه‪،‬‬ ‫به نمایشنامه‪ ،‬به حقیقت‪ ،‬به وهم‪ ،‬به عشق‪ ،‬به زندگی و به مرگ‪...‬‬ ‫پرده اول؛ غول پوشالی و هیوالی درون‬ ‫مرد از میان اسمان نیمه ابری‬ ‫پایتخت فرود می اید‪ ،‬بی همراه‪،‬‬ ‫خودش است و خودش و توبره ای‬ ‫کهنه‪ ...‬نمی دانــد اما کجا هبوط‬ ‫کرده! چه اتفاقی افتاده؟! گمان‬ ‫می برد در ناکجااباد است اما نه!‬ ‫اینجا خو ِد خود پایتخت اســت‪.‬‬ ‫سوت و کور! بدون سمفونی بوق‬ ‫ممتــد خودروهــا‪ ...‬تهران پس‬ ‫افکند چنــد قرن بــرای اول بار‬ ‫ساکت شده! خاموش و بی صدا‪ ،‬چونان کودکی که پس از ساعت ها شیطنت‬ ‫به رویایی ژرف فرورفته‪ ...‬مرد با پشت دست پلک می مالد‪ ،‬سر می گرداند‪...‬‬ ‫گوش تیز می کند‪ ...‬ها! صدایی اشنا سکوت را شب شکن کرده‪ .‬صدایی که‬ ‫مرد هر سال‪ ،‬همان یک شب سرد‪ ،‬ان را نیوشا می شد‪ .‬صدای دست هایی که‬ ‫پیاپی برهم می خورند و صفیری پرطنین می سازند‪ .‬مرد راه می گیرد سمت‬ ‫صدا و در کسری از دقیقه‪ ،‬سایه ای از کوشک جشنواره‪ ،‬مقابلش عرضه اندام‬ ‫می کند‪ .‬تلخ خندی روی پهنای صورتش می نشیند‪ .‬مثل علی بابا که برای‬ ‫چهلمین بار‪ ،‬غول چراغ را برای تار و واتار کردن چهل دزد بغداد احضار کرده‪...‬‬ ‫مرد خرسند و خُ رامان قدم تند می کند سمت غول دوست داشتنی اش‪ ...‬اما‬ ‫غول خاموش اســت‪ .‬گویی در جهانی موازی‪ ،‬سازه ای شبیه کاخ جشنواره‬ ‫ساخته شده‪ ...‬که عجیب‪ ،‬شبیه همزادش است‪ .‬مرد سمت صدا را می گیرد و‬ ‫می رود و خودش را الی البی ساختمان‪ ،‬تنها می یابد‪ .‬صفیر تشویق ها مانند‬ ‫سروشی اسمانی میان داالن گوشــش می پیچد‪ .‬صدا از باالست و ندای از‬ ‫درون به مرد می گوید‪ ،‬برو سمت باالبر‪ ...‬در اسانسور پشت سرش یک باره‬ ‫بسته می شــود‪ .‬خودش را توی اتاقکی تنگ و ترش‪ ،‬محبوس می بیند‪ .‬به‬ ‫تاریکی عادت می کند و با بزرگ شدن مردمک چشمش‪ ،‬یادش می افتد چه‬ ‫دسته گلی اب داده‪ ...‬کوله بارش پشت در مانده و خودش درمانده به چهار‬ ‫گوشه می چرخد‪ ،‬در پی یافتن دری که انگار اصال وجود نداشته‪ !...‬سرش به‬ ‫اپیزود اول‬ ‫َد َوران می افتد و باالبر راه می‪‎‬افتد‪ .‬اهنگی مالیم در اتاقک‪ ،‬طنین انداز‬ ‫می شود‪ .‬مرد‪ ،‬میان کابوسی خوفناک اسیر شده‪ ....‬اهنگ قطع می شود‬ ‫و صدایی زنانه می گوید‪«:‬طبقه اول‪ »...‬یک ضلع چهاردیواری روشن‬ ‫پرتویی پرشکوه و پرقدرت به صورتش می پاشد‪ ،‬مرد دستش را باالی‬ ‫چشمانش هالل می کند‪ .‬سمت روشنایی می رود‪ ،‬اما سر و صورتش انگار‬ ‫به دیواری شیشه ای می خورد! پس رهایی درکار نیست‪ .‬انطرف شیشه‬ ‫اما منظره ای اشنا مقابلش نقش بســته‪ .‬زیرلب می گوید‪«:‬اینجا؟ نه!‬ ‫امکان نداره‪ ...‬امکان نداره» اینجا‪ ،‬این سالن‪ ،‬میزبان اختتامیه نخستین‬ ‫جشنواره است! مرد به چهل سال پیش پرتاب شده؟ به زمستان ‪!...61‬‬ ‫زمستانی که یک سال قبل از «زمستان ‪ »62‬اسماعیل فصیح‪ ،‬سراغاز‬ ‫داستانی بی پایان شده‪ !...‬صدایی که می کوشد به مدد بلندگو از ُهرای‬ ‫حضار بلندتر باشد چند فیلم را پشت هم نام می برد‪ .‬صدا از «سفیر»‬ ‫می گوید و چهره دوست داشتنی زنده نام «محمد پورستار» در مخیله‬ ‫مرد نقش می‪‎‬بندد‪ .‬صدا از «خط قرمز» می گوید و مرد چشم می اندازد‪،‬‬ ‫گوشه ای از ســالن مســعود کیمیایی و بهرام بیضایی را می بیند که‬ ‫برخالف همه و درست مثل مرد نمی خندند‪ ،‬گویی ان ها می دانند خط‬ ‫قرمزشان در خطوط قرمز گیر خواهد کرد‪ ...‬صدا از «حاجی واشنگتن»‬ ‫می گوید و مرد می کوشــد‪ ،‬عزت اهلل انتظامی را در جمعیت بیابد اما‬ ‫اتاقک تکان می خورد و سالن یک باره در تاریکی غلت می خورد‪ .‬اهنگ‪ ،‬‬ ‫مالیم تر شــده‪ ...‬صدای زنانه بی تغییر‪« :‬طبقه دوم‪ »...‬دوباره ظلمت‬ ‫جایش را به نور می دهد‪ .‬اصواتی زمزمه وار در اتمسفر ان طرف شیشه‬ ‫می چرخند و این میان‪ ،‬صدایی دورگه‪ ،‬از نزدیک به گوش تلنگر می زند‪:‬‬ ‫« این دیگه چه وضعشه؟ نه پوســتری‪ ،‬نه دبیری‪ ،‬نه‪ »...‬هنوز صدا در‬ ‫هندسه سالن جاری است که ان طرف‪ ،‬جریان برق سالن‪ ،‬مثل چند بار‬ ‫پلک زدن‪ ،‬قطع و وصل می شود‪ .‬مثل روشن شدن المپ های مهتابی‬ ‫قدیمی‪ .‬صدا دوباره بلند می شود‪«:‬اینم وضع برق؟ تو سالنا هم همین‬ ‫اش بود و همین کاسه‪ »...‬نفس مرد در اتاقک بند امده‪ ،‬انگار در «خانه‬ ‫عنکبوت» محبوس شده و دمی دیگر «هیوالی درون» اورا در کام خود‬ ‫می کشد‪ .‬دوست دارد مثل «دادشــاه» طغیان کند‪ .‬علیه خودش‪!...‬‬ ‫اهنگ و صوت‪ ،‬جای تصویر را که حاال رقص نور پیدا کرده‪ ،‬می گیرند‪....‬‬ ‫پرده دوم؛ مردهای رقصنده‪...‬‬ ‫(طبقه سوم)‪ :‬سرش‬ ‫به َد َوران افتــاده‪ ...‬خود را‬ ‫تک و تنها مثل «مترسک»‬ ‫می یابد‪ .‬دوباره یک سالن‬ ‫دیگر و جمعیــت و‪ ...‬مرد‪،‬‬ ‫فرجام تمام این قطعه هایی‬ ‫را که جلوی چشمش جان‬ ‫می گیرند‪ ،‬می داند‪ .‬می داند‬ ‫فردا و پس فــردا و فردای‬ ‫پس فــردای ان تاریخ‪23 ،‬‬ ‫بهمن ‪ 1363‬چه اتفاقی می افتد‪ .‬پوستر «مردی که زیاد می دانست»‬ ‫«ویالی ساحلی» دو ماه دیگر اماده می شود‬ ‫فیلم «ویالی ساحلی» به کارگردانی کیانوش عیاری‪ ،‬همچنان در مرحله تدوین قرار‬ ‫دارد‪ .‬کیانوش عیاری در این باره به خبرنگار سینمایی روزنامه صبا گفت‪ :‬با توجه به اینکه‬ ‫رضا رخشان تهیه کننده فیلم مراحل ثبت نام حضور در جشنواره فیلم فجر را انجام داده‬ ‫بود‪ ،‬اما با تمام تالشی که انجام دادیم فیلم به جشنواره نرسید چرا که «ویالی ساحلی»‬ ‫حداقل دو ماه دیگر برای تدوین زمان الزم دارد‪.‬‬ ‫«ویالی ساحلی» داستان خانواده ای روستایی را روایت می کند که به عنوان سرایدار‬ ‫قرار اســت برای ‪ ۶‬ماه از یک ویال نگهداری کنند‪ .‬چاوش‪ ،‬صاحب ویال‪ ،‬قرار است برای‬ ‫دانشــگاه رفتن دخترش ‪ ۶‬ماه در خارج از ایران زندگی کنــد و ویال را به یونس (پژمان‬ ‫جمشیدی) و همسرش (ریما رامین فر) می سپارد و انها با ‪ ۳‬فرزندشان به ویال نقل مکان‬ ‫می کنند‪ ،‬اما برادر زن یونس (رضا عطاران) با ورود به خانه داستان هایی رقم می زند‪ .‬از دیگر‬ ‫بازیگران این فیلم می توان به فرگل فرحبخش‪ ،‬نیما نوروزی زاده و عرفان اصفی اشاره کرد‪.‬‬ ‫«ویالی ساحلی» می توانست پایان غیبت ‪ ۸‬ساله کیانوش عیاری در جشنواره فیلم‬ ‫فجر باشد که محقق نشد‪.‬‬ صفحه 2 ‫چهار شنبه ‪ 12‬بهمن‪ 1401‬شماره ‪1364‬‬ ‫ویژه چهل و یکمین جشنواره بین امللیل فیلم فجر‬ ‫پرواز را ببیند‪...‬‬ ‫در مخیله اش نقــش می بندد و خود را جای عنایت اهلل شــفیعی در‬ ‫عدالتی بود‬ ‫برگزاری جشنواره یک بی‬ ‫عدم‬ ‫(طبقه هفتم)‪ :‬بیــرون اتاقک‪ ،‬روشــن نمی شــود! یک باره‪،‬‬ ‫کمرکش پوســتر می بیند‪ ...‬اما دوســت دارد قلم بــردارد‪ ،‬همتای‬ ‫«کمال الملک» و پرتره خودش را بیرون از این ضوابط بکشــد‪ .‬این‬ ‫طبقه اما انگار چیزی کم دارد! بله‪ ...‬هیچ صدایی به گوش نمی رسد‬ ‫و مجری برنامه‪ ،‬گویی تنها لب و دهان تــکان می دهد‪ ...‬مرد به یاد‬ ‫می اورد در دوره سوم‪ ،‬خبری از جایزه بهترین صدابرداری اهدا نشد‪.‬‬ ‫کسری از ثانیه‪ ،‬مرد دوباره در ظلمت غوطه ور می شود‪ .‬توی تاریکی‬ ‫راه می رود‪ ،‬روحش در کالبد جواد‪ ،‬جوانک نابینا و خوش ســیمای‬ ‫«گل های داودی» حلول می کند‪...‬‬ ‫(طبقه چهارم)‪ :‬مرد یک بــاره دلش برای ســیمرغش تنگ‬ ‫می شود‪ ...‬اما خیالش راحت است که او ساعتی بعد روی بام جشنواره‪،‬‬ ‫انتظارش را می کشد و کائنات را از ان باال‪ ،‬شبیه مردهایی رقصنده‬ ‫خواهد دید‪ .‬حاال اما کجاست؟ چه خیالی‪ ،‬شاید فراز «جاده های سرد»‬ ‫پر کشیده باشد‪ ...‬یا شــاید از ان باالها خیره خیره به «پدربزرگ» و‬ ‫پدربزرگ هایی که روزهای واپسین عمر را چونان محکومان به اعدام‬ ‫در انزوا می گذرانند‪ ،‬نگاه می کند‪ .‬چه خیالی شاید همین حاال چند‬ ‫پدربزرگ و مادربزرگ از «خط پایان» عبور کرده باشند! صدای دورگه‬ ‫نیز انگار یک طبقه باال امده که می گوید‪«:‬ای بابا! امسالم که از سیمرغ‬ ‫بهترین فیلم خبری نیست که!»‪....‬‬ ‫(طبقه پنجم)‪ :‬مرد دوست داشت این نمایشنامه زودتر تمام شود‪،‬‬ ‫کورمال کورمال راه می رفت و در ظلمات دستش را به چهاردیواری‬ ‫می کشید‪ .‬شــاید دری مخفی بیابد‪ ...‬دری مانند مفر تاالر اینه در‬ ‫«طلسم»‪ .‬دوســت داشت مثل «ناخدا خورشــید» ره بگیرد از این‬ ‫خشکی راه بگیرد و دور شــود از این قبیله مشرقی‪ ...‬کمی به سمت‬ ‫مغرب پرواز کند و از فراز «شیرسنگی» که قرن هاست کنار االله های‬ ‫الوند‪ ،‬گرگی نشسته‪ ،‬بگذرد‪ .‬چه خیالی‪ ...‬شاید شتک باران به رگباری‬ ‫سیل اسا بدل شــود و ســاختمان برج را بلرزاند! و مرد خود را کنار‬ ‫بازیگران «اجاره نشین ها» با سیالب از ساختمان بیرون بزند‪....‬‬ ‫پرده سوم؛ سیمرغ کوچک خوشبختی!‬ ‫(طبقه ششــم)‪:‬‬ ‫مــرد از ضلــع روشــن‬ ‫چهارگوشه محبس فاصله‬ ‫می گیرد‪ .‬نیــم نگاهی به‬ ‫باال می انــدازد‪ .‬به نظرش‬ ‫می رسد سیمرغ کوچک‬ ‫و کوچک تر می شود‪ .‬حاال‬ ‫ســیمرغ باید او را از این‬ ‫خواب نجات دهد! او دیگر‬ ‫به بوئینگ انتونوف روسی‬ ‫پهلو نمی ‍زند! سیمرغ حاال «پرنده کوچک خوشبختی» مرد است که‬ ‫باید او را از این وهم رویاگونه به «خارج از محدوده» این محبس‪ ،‬به‬ ‫«سرزمین ارزوها» ببرد‪ ،‬سرزمینی که فقط یک سراب است و بس!‬ ‫یک خیال دیگر‪ ...‬با پروازی برسوار ســیمرغ‪ ،‬بر فراز دشت دست ها‬ ‫و داس ها‪ ،‬ورای سنگر شــریف شــکفتن‪ ،‬فراز کتاب و و تفنگ ها‪...‬‬ ‫اما نکند به خوابی طوالنی فرو رفته؟! نکند تا ســال ها قرار است این‬ ‫نمایشنامه پیوسته برایش تکرار شود‪ ،‬یک سال‪ ،‬پنج سال‪ ،‬ده سال‪،‬‬ ‫دوازده‪ ...‬نکند رکورد «کانی مانگا» را بزند؟!‪ ...‬پس بی خیال رهایی‪،‬‬ ‫از اتاقک اسانسور می شود‪« .‬شــاید وقتی دیگر» سیمرغ و اسمان و‬ ‫پروژکتورها خو ِد چهاردیواری را روشن می کنند و جمعیت‪ ،‬سمت‬ ‫مرد هجوم می اورد! خوف‪ ،‬سر تا پای وجودش را می گیرد‪ .‬از جانش‬ ‫چه می خواهند؟ ســر و صدای َکــر کننده ‪ ،‬امانــش را بریده‪ ...‬مرد‬ ‫می چرخد و می چرخد‪ ...‬دور چهار دیواری‪ ...‬سرش گیج می خورد؛‬ ‫اما می چرخد و می چرخد‪ ....‬میان جمعیت‪ ،‬چهره پسربچه افغان‪ ،‬او‬ ‫را ارام می کند‪ .‬پســر چیزی می گوید‪ .‬گویی زمان می ایستد‪ .‬پسر با‬ ‫لبخند به مرد می گوید‪«:‬بابا‪ ...‬بابا سر بای سیکله!» ‪ ...‬جمعیت و پسر‬ ‫محو می ‍ شوند و مرد از چرخیدن بازمی ایستد‪ .‬این محبس چقدر او را‬ ‫یاد سیاهچال «گراند سینما» می اندازد‪ .‬اصال از کجا معلوم که زنده‬ ‫است؟ شاید مرده باشد؟! شاید جوانکی‪ ،‬پیکرش را جلوی در اسانسور‬ ‫یافته و حاال در البی یک بیمارســتان‪ ،‬در حــال خواندن دفترچه‬ ‫خاطرات مرد باشد؟ شــاید در جهان دیگری که «نار و نی» در هم‬ ‫تنیده اند بیدار شود‪ ...‬دنیایی بدون حروفی از «سرب»‪...‬‬ ‫(طبقه هشتم)‪ :‬دوباره‪ ،‬جمعیت‪ ،‬سمتش می اید‪ ...‬گویی «تمام‬ ‫وسوســه های زمین» دوره اش کرده اند‪ .‬پس سیمرغ کجاست؟ فراز‬ ‫یک «هامون» پر گرفته؟ یا غرقه در اسمان شهر می کوشد یا به «زیر‬ ‫بام های شهر» می اندیشد؟ شــاید به محله های پایین شهر سرک‬ ‫کشیده؛ تا در شام اخ ِر «مادر» با پسران و دخترانش شریک شود‪....‬‬ ‫(طبقه نهم)‪ :‬اص ً‬ ‫ال او اینجا چــه می کند؟ امده که فیلم خودش‬ ‫را ببیند یا خودش بــه فیلمی برای دیگران بدل شــده‪...‬؟! پس او و‬ ‫جمعیت «دو فیلم با یک بلیط» را به تماشا نشسته اند‪« .‬پرده اخر»‬ ‫این نمایشنامه کی به انجام می رســد؟ او با این جمعیت نیست‪ ...‬از‬ ‫این جمعیت نیست‪ .‬مرد انگار‪ ،‬در «اپارتمان شماره ‪ »13‬بین مردمی‬ ‫خود را می بیند که شباهتی به ان ها ندارد‪ ....‬سیمرغ در شهر پر گرفته‬ ‫و از چند صدپایی خودروی «عروس» را که در قفایش چند خودروی‬ ‫دیگر بوق ممتد و فالشر می زنند می بیند‪ .‬خودروها بوق زنان از صحنه‬ ‫تصادفی عبور می کنند و اصال به پیکری که روی زمین با پارچه سپید‬ ‫پوشانده شده‪ ،‬نگاه نمی کنند‪ .‬دو دشــمن دیرین اما برای لحظه ای‬ ‫در چشم هم خیره می ‍شوند‪« ،‬عشــق و مرگ» خصمانه از کنار هم‬ ‫می گذرند‪....‬‬ ‫پرده چهارم؛ سروش اسمانی‬ ‫(طبقه دهم)‪ :‬این بار اهنگی شبیه موسیقی «دل شدگان» در‬ ‫اتاقک می پیچد‪ .‬جمعیت برای دیدن مرد از سر و کول هم باال می روند‪.‬‬ ‫چهاردیواری تنگ اما ساکت است‪ .‬اینجا «خانه خلوت» مرد شده‪...‬‬ ‫مرد به جمعیت نگاه می کند و می اندیشد که سینما حتی وقتی وجود‬ ‫هم نداشت «نیاز» بشریت بوده؛ پیش از انکه «ناصرالدین شاه اکتور‬ ‫سینما» بشود و از فرنگ سینماتوقراف را به موطن بیاورد‪....‬‬ ‫(طبقه یازدهم)‪ :‬چرا این جماعت رهایش نمی کنند؟ «شرم»‬ ‫ندارند؟ دوباره یاد سیمرغ می افتد و می اندیشد حاال در میان ان ها‬ ‫فاصله هاست‪ .‬به درازا و بلندای زمین تا خورشید‪« ،‬از کرخه تا راین» را‬ ‫ن این دو بعیدتر نیست‪ .‬بیشتر‬ ‫هم به کیلومتر حساب کنی‪ ،‬از فاصله بی ‬ ‫از فاصله «بندر مه الود» تا پایتخت دود؛ بلندتر از تمام شب هایی که‬ ‫«سارا» برای هزینه درمان حسام‪ ،‬سوزن به پارچه می زد‪ .‬کاش «یک‬ ‫بار برای همیشــه» این وهم رویاگون به پایان اید‪ .‬صدای دورگه باز‬ ‫به گوش می ‪‎‬رسد‪« :‬این چه وضع داوریه؟! اکبر عبدی اصال کاندیدا‬ ‫نشده!‪ ..‬چرا فرامرز قریبیان یه جا دیده شد یه جا نه؟!»‪...‬‬ ‫‪3‬‬ ‫(طبقه دوازدهم)‪ :‬مرد می کوشــد همه نقش هایی را که شبیه‬ ‫موقعیت فعلی او هســتند به یاد بیاورد‪ .‬الزم نیست همه در زندان‬ ‫باشند‪ ،‬مثل مهدی هاشمی در انبار شرکت فیلم «همسر»‪ ...‬یا احمد‬ ‫نجفی در «تاواریش»‪ ...‬کاش می توانست دست کم ‪ 24‬ساعت از این‬ ‫مقبره بگریزد‪ ،‬کاش «روز فرشته» برای او تکرار می شد‪....‬‬ ‫(طبقه سیزدهم)‪ :‬خسته و کالفه شــده بود اما انگار سروشی‬ ‫اسمانی‪ ،‬چونان «روز واقعه» در گوشش نجوا می کرد که ادامه دهد‪.‬‬ ‫اینجا در این طبقه منتظر «پری» مهربانی اســت که نجاتش دهد‪.‬‬ ‫دیالوگ زنده نام‪ ،‬عزت اهلل انتظامی در «روسری ابی» به مغزش خطور‬ ‫می کند ‪«:‬زندگی اون چیزی نیست که شما فکرشو می کنین‪»...‬‬ ‫(طبقه چهاردهم)‪ :‬این بار موســیقی گوش نــوازی با صدای‬ ‫زنده نام‪ ،‬خســرو شــکیبایی در اتاقک طنین می افکند‪ « :‬مادر من‪،‬‬ ‫مادر من‪ ...‬تو یاری و یاور من‪ »...‬میان ترس و وحشــت در موقعیتی‬ ‫طنزوار قرار گرفته و هرچه می خواهد عقب برگردد‪ ،‬انگار دستی او را‬ ‫جلو سوق می دهد‪ .‬در کسری از ثانیه‪ ،‬ماجرای «لیلی با من است» از‬ ‫جلوی چشمانش‪ ،‬عبور می کند‪ .‬مرد خوب می داند «اخرین بازمانده»‬ ‫تبار سیمرغ سوار است و باید باقی بماند‪ .‬حتی اگر کسی قدر کارهایش‬ ‫را نداند‪ ،‬حتی اگر جای فرش قرمز‪« ،‬گبه» جلوی پایش پهن کنند‪...‬‬ ‫(طبقه پانزدهم)‪ :‬بیرون برج صدای شالق باران‪ ،‬جای خود را‬ ‫به رگبار پراکنده داده و در اتاقک اسانسور برج «مردی شبیه باران»‬ ‫خود را مستاصل تر از گذشته می بیند‪ .‬درست مثل «لیال» در موقعیتی‬ ‫خودخواسته که ناخواسته شده! دوست دارد از برج بیرون بزند‪ ،‬سمت‬ ‫اریکه بدود با «بچه های اسمان»‪ ...‬صدای رگبار شدیدتر شده و مرد‬ ‫ناخواسته یاد اهالی «هتل کارتن» در این شب بارانی می افتد‪ ،‬انگار‬ ‫خود را «نابخشوده» می پندارد‪...‬‬ ‫(طبقه شــانزدهم)‪ :‬به بیرون می نگرد‪...‬اینجا دیگر کجاست؟‬ ‫خبری از سالن نیست! مرد‪ ،‬ان طرف دیوار شفاف‪« ،‬اژانس شیشه ای»‬ ‫ســال خودش‪ ،‬میان دو ردیف‬ ‫را می بیند‪ ...‬دو مر ِد تقریبا هم سن و‬ ‫ِ‬ ‫جمعیت‪ ،‬گالویز شده اند! یکی با اســلحه‪ ،‬دیگری را تهدید می کند‬ ‫و سوگند می خورد که شــلیک می کند‪ .‬ثانیه ای بعد‪ ،‬مرد از اتاقک‬ ‫شیشــه ای ان ها را مخاطب قرار می دهد‪ «:‬اقا‪ ...‬اقایــون! از اینجا‬ ‫چطور می شه رفت بیرون؟» مردی که صورت تراشیده ای و موهای‬ ‫جوگندمی و مــدل داری دارد‪ ،‬می گوید‪ «:‬فعال کــه همه گروگان‬ ‫ایشون‪ »...‬مردی مســلح‪ ،‬میان حرفش می پرد‪« :‬این جا‪ ،‬هیشکی‬ ‫گروگان نیست‪ ،‬اقاجون‪ »!...‬و مجادله شان‪ ،‬ادامه دارد‪...‬‬ ‫(طبقه هفدهم)‪ :‬دلشوره اش بیشتر و بیشتر می شود‪ .‬مثل «هیوا»‬ ‫ی خواب بوده و این جا‪،‬‬ ‫که پی گمشده اش قرار نگرفته‪ .‬شاید تمام زندگ ‬ ‫حقیقت محض است‪ .‬مرد اما به این بیداری‪ ،‬مشکوک است‪ .‬درست‬ ‫مثل شک ناصر به هستی! شکی به رنگ «قرمز» که باید ان را دقیقا‬ ‫مانند «روبان قرمز» برید‪ ...‬باید از هر رنگی گذشت تا به «رنگ خدا»‬ ‫رسید‪.‬‬ ‫(طبقه هجدهم)‪ :‬خبری از اهنگ و صدا نیســت! جای اصوات‪،‬‬ ‫«بوی کافور و عطر یاس» در مشامش می پیچد‪ .‬حس می کند‪ ،‬اینجا‬ ‫جهنم است‪ .‬او در این اتش خواهد ســوخت‪ ،‬مثل «عروس اتش»‬ ‫بی ان که «اعتراض» کند‪...‬‬ ‫(طبقه نوزدهم)‪« :‬باران» بند نمی اید‪« .‬اخــر بازی» به کجا‬ ‫رسوار ســیمرغ «زیر نور ماه» پرواز می کند»؟ ایا از‬ ‫می رسد؟ ایا او ب َ َ‬ ‫برزخ می گریزد و به او می گویند «بهشت از ان تو»‪...‬؟!‬ ‫(ادامه دارد‪)...‬‬ صفحه 3 ‫‪4‬‬ ‫ویژه چهل و یکمین جشنواره بین امللیل فیلم فجر‬ ‫چهار شنبه ‪ 12‬بهمن‪ 1401‬شماره ‪1364‬‬ ‫گفت و گوی صبا با مدیر روابط عمومی جشنواره فیلم فجر‬ ‫برگـزار نشـدن جشـنواره بـی عدال‬ ‫سمیه نجفی خاتونی‪ -‬مسعود نجفی متولد سال ‪1358‬‬ ‫در تهران اســت‪ .‬او فارغ التحصیل رشته طراحی صنعتی‬ ‫و مدیریت فرهنگی است‪ .‬مسعود نجفی عالوه بر فعالیت‬ ‫های مستمر رسانه ای به عنوان خبرنگار‪ ،‬سردبیر و مدیر‬ ‫مسئول‪ ،‬طی دوره های ‪ ۳۵‬تا ‪ ۳۹‬جشنواره را به مدت پنج‬ ‫سال مدیریت روابط عمومی جشنواره فیلم فجر را عهده‬ ‫دار بوده و به مدت چهار سال هم به عنوان مدیر کل روابط‬ ‫عمومی سازمان سینمایی فعالیت داشــته است‪ .‬تالیف‬ ‫کتاب های سینمایی از جمله «مرور ‪ ۳۰‬سال جشنواره فیلم‬ ‫فجر»‪ ،‬ساخت بیش از ‪ ۱۰‬فیلم مستند‪ ،‬تهیه و کارگردانی‬ ‫چندین برنامه تلویزیونی‪ ،‬مدیریت صنف مدیران تبلیغات‬ ‫سینما‪ ،‬ســردبیری بیش از ‪ ۵۰‬کاتالوگ در جشنواره های‬ ‫مختلف‪ ،‬دبیری‪ ۲‬دوره جشنواره فیلم های صنعتی‪ ،‬مدیریت‬ ‫پردیس سینمایی تماشا‪ ،‬داوری در جشنواره ها و عضویت در‬ ‫همچنان یک خبرنگارم‬ ‫چه شد که در این شرایط این مسئولیت پرمخاطره را‬ ‫بر عهده گرفتید؟‬ ‫کسی که عالقه مند به سینما باشد می داند که فجر مهمترین‬ ‫رویدادی اســت که در حوزه فیلم و ســینمای ایران هر ساله‬ ‫برگزار می شــود‪ .‬من از زمانی که در صف گیشه فروش بلیط‬ ‫فجر ساعت ها می ایستادم تا به تماشــای تازه ترین فیلم های‬ ‫سینمایی ایران بنشینم خود را در این رویداد سهیم می دانم‪.‬‬ ‫تا اینکه خبرنگار شــدم و پوشــش خبری بهترین تولیدات‬ ‫ســینمایی کشــور را انجام می دادم‪ .‬در این میان هم بودند‬ ‫سال هایی که کاتالوگ جشنواره را طراحی کرده و یا با ساخت‬ ‫مستند‪ ،‬گوشه هایی از این رویداد ملی را در قاب تصویر ضبط‬ ‫می کردم و چه شــب هایی که به جمع اوری و نگارش کتاب‬ ‫تاریخچه جشنواره فجر به صبح رساندم‪ .‬همیشه و همیشه در‬ ‫هر جایگاهی از مخاطب جشنواره تا مسئول روابط عمومی خود‬ ‫را بخشی از یک موتور محرکه در چرخه تولید فیلم می دانم‪،‬‬ ‫شوراهای مختلف از دیگر سوابق او محسوب می شود‪.‬‬ ‫نجفی در سمت مدیر روابط عمومی سازمان سینمایی‬ ‫و همچنین مدیر روابط عمومی جشنواره فیلم فجر نشان‬ ‫داده است هر زمان و هر کجا که باشد رسالت خود در قبال‬ ‫اهالی رسانه و سینمای ایران را به خوبی انجام می دهد‪ .‬وی‬ ‫که در فضای ابرالود این روزهای حاکم بر جامعه سینمایی؛‬ ‫در چهل و یکمین دوره جشنواره بین المللی فیلم فجر مجدد‬ ‫مسئولیت روابط عمومی جشنواره فیلم را بر عهده گرفته‬ ‫است نشان از دغدغه مندی او دارد و بر این باور است که در‬ ‫چنین شرایطی نمی خواهد و نباید پشت سینما و فرهنگ‬ ‫کشــور را خالی کند و عزمش را جزم کــرده تا همگام با‬ ‫هنرمندان‪ ،‬عالقه مندان و مسئولین در حفظ منافع و میراث‬ ‫هنری ایران قدمی بردارد‪ .‬به همین بهانه خبرنگار صبا‪ ،‬با‬ ‫مسعود نجفی به گفتگو نشسته است که در ادامه می خوانید‪.‬‬ ‫چرخه ای که با اجزائی متفاوت در نیل رســیدن به یک هدف‬ ‫غایی به حرکت درمی اید‪ .‬در طول این سال ها عالقه مندی ام‬ ‫انگیزه ای شد که در این کارزار به فعالیت های مختلف بپردازم‬ ‫و ان چه که باعث شــد حضور دوباره خــود را در این رویداد‬ ‫تمدید کنم قطعا دغدغه مندی و عالقه ام به حوزه فیلم و سینما‬ ‫بود‪ .‬با این امید که بتوانم در راستای این مسیر سخت همگام‬ ‫هنرمندان‪ ،‬عالقه مندان و مسئولین در حفظ منافع و میراث‬ ‫هنری ایران قدمی برداشته باشم‪ .‬تا به این لحظه نیز تمام انرژی‬ ‫خود را در نیل به همین هدف به غایت گماشته ام‪.‬‬ ‫ت حرفه ای تان در تابلوی جشــنواره‬ ‫از اولین فعالی ‬ ‫فجر بگویید؟‬ ‫حلقه اتصال ام به جشــنواره فیلم فجر از خبرنگاری اتفاق‬ ‫افتاد از ســال ‪ 1381‬فعالیــت ام را در این حــوزه به صورت‬ ‫رسمی اغاز و تا به امروز بیشــترین زمان عمرم به خبرنگاری‬ ‫و فعالیت های رسانه ای گذشته است‪ .‬به همین خاطرمعتقدم‬ ‫که همچنان یک خبرنگارم که مهم ترین وظیفه ام مهیا کردن‬ ‫شرایط ایده ال برای اصحاب رسانه است‪.‬‬ ‫با توجه به سابقه ای که در این حوزه داشته اید‪ ،‬ایا در‬ ‫تجربه های پیشین شرایطی بغرنج تر از دوره چهل و یکم‬ ‫فیلم فجر داشته اید؟‬ ‫از زمانی که در این حوزه خدمت رســان هنرمندان‪ ،‬مردم‬ ‫عزیز و اصحاب رسانه هستم‪ ،‬هر دوره با مرارت هایی برگرفته از‬ ‫التزامات تاریخی‪ ،‬جشنواره را با حوادث مختلف و چالش های‬ ‫پیش بینی نشــده روبه رو کرده اســت‪ .‬بنابراین هــر دوره از‬ ‫جشنواره مصادف با اتفاقاتی شدکه روند برگزاری جشنواره را از‬ ‫روال عادی خود خارج کرد‪ .‬مانند سالی که ساختمان پالسکو‬ ‫در حریق اتش ســوخت و ایران عزادار جمعــی از هموطنان‬ ‫اتش نشان شهید شدند و یا سالی که شهادت سردار سلیمانی‬ ‫و ســانحه هواپیمایی اوکراین ماتم عمیقی برجای گذاشت و‬ ‫همچنین سال اوج گیری بیماری کرونا که طی ان می بایست‬ ‫جشنواره به من نارو زد!‬ ‫مهدی علی میرزایی درباره اکران دیرهنگام فیلم «پالتو‬ ‫شتری» بعد از ‪ ۴‬سال گفت‪ :‬فیلم بعد از چهار سال نمایش‬ ‫در جشنواره سی و هفتم‪ ،‬همزمان با جشنواره چهل و یکم‬ ‫اکران شده است! وقتی من این فیلم را می سازم و می بینم‬ ‫جشنواره فیلم فجر به من نارو می زند و برخالف وعده ها‪ ،‬به‬ ‫فیلمی که در بخش مسابقه بوده‪ ،‬کمک نمی کند تا در زمان‬ ‫درســت خود به نمایش عمومی دراید‪ ،‬طبیعتا به سمت‬ ‫کمدی های رایج و بی خطری می روم که تا به حال بوده‪...‬‬ ‫او در ادامه گفت‪ :‬درســت اســت که ســالن های‬ ‫نمایش دهنده فیلم ما کم است و االن هم تا ده روز سینماها‬ ‫به خاطر جشنواره از ما گرفته می شود‪ ،‬من نگران جشنواره‬ ‫نیستم و «پالتوشتری» ارام اما پیوسته و تاثیرگذار راه‬ ‫خودش را طی خواهد کرد‪.‬‬ صفحه 4 ‫ویژه چهل و یکمین جشنواره بین امللیل فیلم فجر‬ ‫لتـی بـود‬ ‫تعداد حاضران را به یک چهارم کاهش می دادیم و امسال هم‬ ‫که شرایط متفاوت تر و سختی های خاص خود را دارد‪.‬‬ ‫دیگر جایی برای سکوت رسانه ای نخواهد بود‬ ‫از بارزترین سختی هایی که جشنواره فجر امسال‬ ‫با ان روبرو شده‪ ،‬ســکوت و توقف برخی هنرمندان و‬ ‫مردم در ایستگاهی است که گویا قرار است این توقف‬ ‫سنگ بنای شروعی مجدد باشد تا مسیری تازه تر را در‬ ‫پیش روی مان قرار دهد‪ ،‬پیش بینی جنابعالی از شروع‬ ‫و احیای دوباره سینما ایران دراین مسیر چیست؟‬ ‫به هر حال چند ماهی است که کشــورمان شرایط عادی‬ ‫ندارد و طبیعی اســت که شــرایط جــوی و محیطی حاکم‪،‬‬ ‫تاثیر خود را در جامعه به شــکل های مختلف بروز دهد‪ ،‬چه‬ ‫بسا که بیشــترین تاثیر را روی هنرمندان و جشنواره ای که‬ ‫مردمی ترین نهاد حاکم است نشان داد‪ .‬به همین خاطر است‬ ‫که ما به عنوان مردمی ترین ارگان در دستگاه خدمت رسانی‬ ‫شاهد بیشترین ترکش ها شد ه و همه را به جان و دل خریده ایم‬ ‫چرا که خودمان هم در کنار همین مردم در حال دست و پنجه‬ ‫نرم کردن با تهدیدات خارجی و فشــارهای داخلی هستیم‪،‬‬ ‫اما اینکه با تمامی این مشــکالت مهم ترین رویداد فرهنگی‬ ‫کشور چه در ســطح داخلی و چه بین المللی را برگزار نکنیم‬ ‫خودش یک بی عدالتی محسوب می شود‪ .‬کمااینکه در دوران‬ ‫همه گیری کرونا هم عده ای خواستار تعطیلی جشنواره شده‬ ‫بودند‪ .‬در حالی که این کارزار بین المللی چرخه ای اقتصادی و‬ ‫فرهنگی از تولید تا عرضه محصوالت سینمایی ایران را بر عهده‬ ‫دارد و در نهایت منجر به ارتقای ســطح کیفی اثار سینمایی‬ ‫در یک رقابت دوستانه می شــود‪ .‬حضور فیلم ها و به حرکت‬ ‫در امدن چرخه تولیدی ســینما‪ ،‬معیشــیت تعداد زیادی از‬ ‫سینماگران را از راه حرفه و هنرشان تامین می کند‪ .‬عالوه بر‬ ‫ان جشنواره بهانه ایست برای اینکه در چند روزی از سال‪ ،‬هنر‬ ‫سینما در سر خط خبری و رسانه ها مشاهده و عالقه مندان را‬ ‫به سالن های همیشــه گرم و مملو از جمعیت دعوت کند‪ .‬در‬ ‫کنار این محسنات که جشنواره برای اهالی سینما و مردم دارد‬ ‫کدام عقل ســلیم این حکم را می دهد که برگزاری جشنواره‬ ‫باید متوقف شود! و از همه مهم تر اینکه در مشکالت اجتماعی‬ ‫جشنواره چه نقشی داشته!؟ ویا برگزاری اش چه اسیبی را برای‬ ‫جامعه در پی خواهد داشــت؟ بنابراین این جشنواره کامال با‬ ‫رویکردی فرهنگی و هنری‪ ،‬فارغ از سیاست زدگی های مقطعی‬ ‫کارش را مانند سال های گذشته ادامه خواهد داد‪.‬‬ ‫بیشــترین حمایت را در برگزاری جشــنواره از چه‬ ‫ناحیه ای داشته اید؟‬ ‫از دوســتانی که به صورت شــبانه روزی امــده و پای کار‬ ‫ایستاده اند‪ .‬این دوستان با وجود هجمه ای از طعنه ها و کنایه ها‪،‬‬ ‫از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکرده و تا برگزاری این رویداد‬ ‫هنری جنگیدند‪.‬‬ ‫دبیر جشنواره اسامی فیلم های راه پیدا کرده به بخش‬ ‫سودای ســیمرغ را با اندکی تاخیر نسبت به سال های‬ ‫گذشته اعالم کردند‪ ،‬که دلیل ان سیاستگذاری سکوت‬ ‫رسانه ای در حمایت از هنرمندان فیلم ساز بود‪ ،‬با این‬ ‫وجود ایا بعد از این هم با سیاستگذاری های‬ ‫از این دست که جشنواره را متفاوت‬ ‫از روند هر ســاله خود کند‪ ،‬مواجه‬ ‫خواهیم شد؟‬ ‫خیر‪ ،‬طبیعتــا از امروز تــا پایان‬ ‫جشــنواره طبق جــدول اعالمی‪،‬‬ ‫نشســت های رســانه ای‪ ،‬اکران‬ ‫فیلم ها و‪ ...‬طبق زمان بندی انجام‬ ‫خواهد شد‪ .‬و دیگر جایی برای‬ ‫سکوت رسانه ای نخواهد بود‪.‬‬ ‫چهار شنبه ‪ 12‬بهمن‪ 1401‬شماره ‪1364‬‬ ‫‪5‬‬ ‫رسانه ای ها هوای همدیگر را داشته باشند‬ ‫در ابتدای صحبت گفتید خود را هنوز یک خبرنگار‬ ‫می دانید‪ ،‬لطفا صحبت خودمانی خود را با اصحاب رسانه‬ ‫به عنوان یک خبرنگار بفرمائید؟‬ ‫امروز مسعود نجفی در این کرسی نشسته و تمام تالشش‬ ‫خدمت رسانی به اهالی ســینما‪ ،‬مردم و اصحاب رسانه است‪.‬‬ ‫ممکن است چند صباحی دیگر یکی از همین دوستان رسانه ای‬ ‫این سکان را در دست بگیرد چقدر خوب است زیر سقف چهل‬ ‫و یکمین جشنواره فجر ‪ ،‬با درک شرایط‪ ،‬تعامل منعطفانه تری‬ ‫با هم داشته باشیم و به دنبال حفظ منافع شخصی و یا تحمیل‬ ‫دیدگاه های شــخصی و اعمال نظرها‪ ،‬به جای گل الود کردن‬ ‫اب‪ ،‬یک همکاری خاطره انگیز از این رویداد به سوغات ببریم‪.‬‬ ‫فراموش نکنیم که جشنواره بهانه ایست که فرهنگ خود را در‬ ‫بستری عادالنه و دوستانه غنی سازیم‪.‬‬ صفحه 5 ‫‪6‬‬ ‫چهار شنبه ‪ 12‬بهمن‪ 1401‬شماره ‪1364‬‬ ‫مسابقه سیمنای ایران‬ ‫فرهومند ناظریان فیلم سینمایی «استاد» اولین تجربه‬ ‫کارگردانی فیلم بلند ســیدعماد‬ ‫گفت و گو‬ ‫حسینی اســت که بهروز افخمی‬ ‫تهیه کنندگی ان را بر عهــده دارد و محمدرضا‬ ‫اصالنی و محمدحسین مهدویان‪ ،‬مشاور کارگردان‬ ‫این پروژه هستند‪ .‬فیلمنامه این اثر را پیام الریان‬ ‫و عماد حسینی نوشــته اند و برداشت ازادی از‬ ‫نمایش نامه «اولئانا» اثر دیوید ممت است‪ .‬حسن‬ ‫معجونی و هدیه حسینی نژاد همراه با سجاد بابایی‬ ‫نقش های اصلی این فیلم را ایفا کرده اند و حوریه‬ ‫مقدم و مهدی ابوحمزه دیگر بازیگران این فیلم‬ ‫هستند‪ .‬در خالصه داستان امده گلنوش حدادی‪،‬‬ ‫دختری ‪ ۲۴‬ساله و دانشجوی رشته معماری است‬ ‫که قصد دارد برای دانشگاهی در اتریش اپالی کند‬ ‫و ‪ ...‬عوامل اصلی فیلم سینمایی «استاد» عبارتند از‪:‬‬ ‫مدیر فیلمبرداری‪ :‬مجید یزدانی‪ ،‬مدیر صدابرداری‪:‬‬ ‫احسان خزایی‪ ،‬طراح چهره پردازی‪ :‬تینا بخشی‪،‬‬ ‫طراح صحنه و لباس‪ :‬مریم میرباقری‪ ،‬مدیر تولید‪:‬‬ ‫حسین زرقام‪ ،‬تدوین‪ :‬هانیه جلوخانی‪ ،‬جلوه های‬ ‫ویژه کامپیوتری‪ :‬هادی اسالمی‪ ،‬مدیرهنری‪ :‬مهدی‬ ‫دوایی‪ ،‬مشاور رسانه ای و مدیر روابط عمومی‪ :‬مریم‬ ‫قربانی نیا‪ .‬خبرنگار صبا با ســیدعماد حسینی به‬ ‫گفتگو نشسته است‪...‬‬ ‫از فیلم اویل ها ابج یم گیرند!‬ ‫عضو هیئت علمی دانشگاه است و تاکنون در جشنواره های سینمایی متعددی حضور‬ ‫داشته اســت‪ .‬یکی از شــاخص ترین اثار او «تهران‪ ،‬خانی اباد‪ »۱۳۶۶ ،‬نام دارد که در‬ ‫جشنواره های سینمای پنهان نیویورک‪ ،‬اکشن ان فیلم کالیفرنیا‪ ،‬جشنواره فیلم ایرانیان‬ ‫لندن‪ ،‬جشــنواره انکارا‪ ،‬جشن سینمای ایران‪ ،‬جشــنواره فیلم کوتاه تهران‪ ،‬جشنواره‬ ‫فیلم های بی کالم و‪ ...‬به نمایش درامده و جوایزی کسب کرده است‪.‬‬ ‫فیلم استاد یک فیلم ژانر نیست و یک موضوع جهانی را به تصویر کشیده است‪ ،‬موضوعی‬ ‫که تمامی زنان وبانوان جهان به نحوی با ان درگیر هستند‪ ،‬و در اعتراضات گسترده خود در‬ ‫مجامع مختلف ان را به نحوی انتقال داده اند‪ .‬زیر متن این فیلم به طور کل سوئ استفاده های‬ ‫عمومی که اصحاب قدرت از قشر زنان را دارند به چالش می کشد‪ .‬از انجا که من به عنوان یک‬ ‫فیلم ساز همواره خود را جزوی از جامعه می دانم‪ ،‬و در محیط دانشگاه در ارتباط با موضوعات‬ ‫اینچنیی بوده ام این مســئله برایم نمود و موضوعیت پیدا کرد‪ ،‬پس وظیفه خود دانستم‬ ‫که این موضوع را با چالش های پیش ار پیش خود به تصویر بکشم‪ .‬اما در نهایت با توجه به‬ ‫ساختار رسانه سینمایی‪ ،‬قصه گو بودن اثر و سیال بودن او در ریز متن جامعه در اولویت هایم‬ ‫بود‪ .‬از ویژگی های بینامتنیت این اثر برداشت ازاد ان از نمایشنامه اولئانا اثر دیوید ممت‬ ‫بود‪ .‬فیلمنامه این اثر حدود یک سال از بنده و پیام الریان زمان گرفت و با مشاورت صاحبان‬ ‫نظر در این حوزه بارها بازنویسی شد و بعد از بسته شدن کست بازیگری هم در جلسات دور‬ ‫خوانی اخرین بازنویسی های تکمیل کننده هم اعمال شد‪ .‬در این اثر عالوه بر نقش افرینی‬ ‫ویژه حسن معجونی خوشبختانه اولین تجربه بازیگری سینمایی همسر اقای معجونی هدیه‬ ‫حسینی نژاد پس از ســالها بازی در تئاتر در فیلم استاد رقم خورد‪ ،‬که برای همه شگفتی‬ ‫افرین بود‪.‬همچنین سجاد بابایی که از بازیگران خالق و جوان اخیر هستند‪ ،‬به خوبی از پس‬ ‫جزئیات نقش برامدند‪ .‬من در این اثر از کمک های پیشکسوتان صاحب سبکی در سینمای‬ ‫ایران بهره جستم از جمله اقای محمدحسین مهدیان که بعنوان مشاوره کارگردان با حفظ‬ ‫مولفه های خالقانه شــخصی من درکارگردانی به گروه کمک کردند‪ .‬از طرفی اقای بهروز‬ ‫افخمی منجی این کار در شرایط سخت شــدند و عالوه بر ان کمک های بی شائبه ای در‬ ‫طول تولید اثر به گروه داشتند‪ .‬ما از مرحله اخذ پروانه ساخت دچار مشکل بودیم‪ ،‬چرا که‬ ‫موضوع فیلم برای دست اندرکاران سینمایی چالش هایی را بر نظارت می طلبید که برای من‬ ‫فیلم اولی متقاعد کردن شان بسیار سخت بود‪ .‬فیلم سازی در هر دو ساختار کوتاه وبلند‪،‬‬ ‫با تفاوت های در پرداخت به جزئیات و زمان همراه است اما در کارگردانی این دو کار از یک‬ ‫جنس و متریال هســتند‪ ،‬اکنون هم در حال نگارش فیلم نامه بعدی سینمایی خود با پیام‬ ‫الریان هستم‪.‬‬ ‫صحبت پایانی‪:‬‬ ‫از فارابی به خاطر حمایت کمی که از فیلم اولی ها دارند گله مندم‪ .‬من تا قبل از این فیلم‬ ‫کوتاه ساخته ام این اولین تجربه ساخت فیلم بلندم در سینمای ایران است‪ ،‬بعضا متاسفانه به‬ ‫کرات شاهد هستیم که فیلم اولی ها برای ساخت فیلم اول خود باید به برخی تهیه کنندگان‬ ‫باج بدهند‪ .‬حضور اقای بهروز افخمی که دغدغه فرهنگی داشتند‪ ،‬برای ما بسیار ارزشمند‬ ‫بود‪ .‬استاد بدون هیچ حمایت دولتی و یا نهادی ساخته شد‪.‬‬ صفحه 6 ‫مسابقه سیمنای ایران‬ ‫تبدیل هپلوان به قهرمان‬ ‫فیلم سینمایی«شماره ‪ »10‬همچون ساخته های پیشین ابراهیم اصغری «تک تیرانداز»‪« ،‬شور‬ ‫شیرین»‪« ،‬به کبودی یاس» و «مردی شبیه باران» فیلمی اجتماعی در حوزه دفاع مقدس و ژانر جنگ‬ ‫است و فیلم نامه ان که مجموعی است از خاطرات چند اسیر دفاع مقدس‪ ،‬توسط حمید زرگرنژاد‬ ‫نوشته شده است‪.‬‬ ‫مبنای شکل گیری داستان «شــماره ‪ »10‬را می توان تقابل بین زندانبان و اسیر دانست؛ وظیفه‬ ‫زندانبان محافظت از زندانی است و یکی از اهداف هر اسیر و زندانی فرار است‪.‬‬ ‫خالصه دوخطی «شماره ‪ :»10‬یکی از اسرا از اسارتگاه دشمن فرار می کند‪ .‬او در مسیر فرار دچار‬ ‫فراز و نشیب هایی می شود که در انتها به جای این که به عنوان یک قهرمان وارد ایران شود تصمیم‬ ‫می گیرد تبدیل به یک پهلوان شود‪.‬‬ ‫در واقع قهرمان داستان از مرحله قهرمانی اوج می گیرد و تبدیل به پهلوان (شخصیتی که مردم از‬ ‫دیرباز به ان عالقمند بوده اند) می شود‪.‬‬ ‫اصغری کوشیده در انتخاب فیلم نامه‪ ،‬داستان و اجرای فیلم متفاوت تر به فضای جنگ بپردازد‬ ‫تا مخاطب راحت تر بتواند با ان ارتباط برقرار کند‪ .‬بازی درخشان مجید صالحی‪ ،‬سیامک صفری و‬ ‫حسام منظور‪ ،‬فیلمبرداری ویژه‪ ،‬طراحی صحنه و فیلمنامه خوب «شماره ده» به او برای رسیدن به‬ ‫این هدف کمک شایانی کرده اند‪.‬‬ ‫چهار شنبه ‪ 12‬بهمن‪ 1401‬شماره ‪1364‬‬ ‫‪7‬‬ ‫فرهومند ناظریان «شــماره ‪ ،»10‬چهارمیــن فیلــم‬ ‫سینمایی حمید زرگرنژاد ‪ -‬فیلم ساز‬ ‫گفت و گو‬ ‫خوزستانی‪ -‬پس از «پایان خدمت»‪،‬‬ ‫«ماهورا» و «برای مرجان» محسوب می شود‪.‬‬ ‫حمید زرگرنژاد‪ ،‬متولد ‪ ۱۳۵۴‬اســت‪ .‬او تاکنون؛‬ ‫ده فیلم کوتاه‪ ،‬پنج تله فیلم و دو سریال تلویزیونی‬ ‫و تعداد زیادی مستند ســاخته و در سی ودومین و‬ ‫سی وششمین دوره جشنواره فیلم فجر‪ ،‬به ترتیب‬ ‫با «پایان خدمت» و «ماهورا» حضور داشته است‪ .‬وی‬ ‫هم چنین‪ ،‬مدیریت موسسه سینمایی پویان فیلم را‬ ‫از سال ‪ ۱۳۸۳‬بر عهده دارد‪.‬‬ ‫تازه ترین محصول بنیاد سینمایی فارابی که در‬ ‫میان اثار بخش سودای ســیمرغ فجر چهل ویکم‬ ‫حضور دارد؛ بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده‬ ‫و حسام منظور‪ ،‬سیامک صفری‪ ،‬بهرنگ علوی‪ ،‬مهدی‬ ‫زمین پرداز‪ ،‬صحرا اسداللهی و احمد کاوری‪ ،‬در ان‬ ‫ایفای نقش می کنند‪.‬‬ ‫« شماره ‪ ،»10‬روایت گر داستان فرار پرماجرای یک‬ ‫اسیر ایرانی از زندان رژیم بعث عراق است‪.‬‬ ‫این فیلم‪ ،‬در فضایی متفاوت و نفس گیر ساخته‬ ‫شده و در خالصه داســتان ان امده است‪« :‬فرار از‬ ‫اینجا بهترین راهه؛ چون همه مون ازش می ترسیم‪»!...‬‬ ‫عوامل اصلی این فیلم سینمایی عبارتند از؛‬ ‫مجری طرح‪ :‬احمــد کاوری‪ ،‬مدیر فیلم برداری‪:‬‬ ‫حسن پویا‪ ،‬طراح صحنه‪ :‬محمدرضا شجاعی‪ ،‬تدوین‪:‬‬ ‫عماد خدابخش‪ ،‬اهنگ ساز‪ :‬مسعود سخاوت دوست‪،‬‬ ‫صداگذار‪ :‬ارش قاسمی‪ ،‬صدابردار‪ :‬فرخ فدایی‪ ،‬طراح‬ ‫چهره پردازی‪ :‬شهرام خلج‪ ،‬طراح لباس‪ :‬نیاز حمیدی‪،‬‬ ‫طراح جلوه های ویژه بصری‪ :‬حسین حشمت نیا‪ ،‬طراح‬ ‫جلوه های ویژه میدانی‪ :‬رضا ترکمان‪ ،‬مدیر تولید‪ :‬علی‬ ‫بهره مند‪ ،‬اصالح رنگ و نور‪ :‬سامان مجدوفایی‪ ،‬مدیر‬ ‫برنامه ریزی‪ :‬حبیب قلی زاده‪ ،‬دستیار اول کارگردان‪:‬‬ ‫محسن حسن پور‪ ،‬سرپرســت گروه فیلم برداری‪:‬‬ ‫محمد نادر قشالقی‪ ،‬دستیار اول فیلم بردار‪ :‬فرزین‬ ‫ابراهیمی‪ ،‬دستیار صحنه‪ :‬حسین حاجی ابراهیمی‪،‬‬ ‫مدیر تدارکات‪ :‬محمد میسمی تمار‪ ،‬محصول‪ :‬بنیاد‬ ‫سینمایی فارابی‪.‬‬ ‫حمید زرگرنژاد‪ ۲ ،‬ســال پــس از تولید «برای‬ ‫مرجان»‪« ،‬شماره ‪ »10‬را اماده نمایش کرده است‪.‬‬ ‫تهیه کنند گی «شــماره ‪ »10‬را ابراهیم اصغری بر‬ ‫عهده دارد‪ .‬اخرین فعالیت اصغری در سینمای ایران‪،‬‬ ‫جنگی «تک تیرانداز» بوده است‪.‬‬ ‫فیلم سینمای‬ ‫ِ‬ ‫خبرنگار صبا با ابراهیم اصغری به گفتگو نشســته‬ ‫است‪...‬‬ صفحه 7 ‫صاحب امتیاز‪ :‬موسسه فرهنگی هنری وصف صبا‬ ‫مدیر مسئول و سردبیر‪ :‬محمدرضا شفیعی‬ ‫‪www.rooznamehsaba.com‬‬ ‫‪rooznamehsaba‬‬ ‫تهران ‪ -‬خیابان ایت اهلل مدنی ‪ -‬کوچه خجسته منش ‪ -‬پالک ‪5‬‬ ‫تلفن‪ 77582422 -6 :‬فکس‪77548245 :‬‬ ‫چاپ‪ :‬موسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران‬ ‫توزیع‪ :‬نشر گستر امروز‬ ‫شیرینقلم‬ ‫گالب به رویتان‪ ،‬خبرنگار شدم‪!...‬‬ ‫وارد تحریریه روزنامه شدم ‪ ،‬سالم کردم‪.‬کسی من را ندید‪.‬‬ ‫همه درگیر بودند‪ .‬رفتم جلوتر شاید من را ببینند‪ .‬همه گوشی به‬ ‫دست از این طرف تحریریه به ان طرف و برعکس راه می رفتند و‬ ‫در حال صحبت بودند‪ .‬دوستم باالخره متوجه من شد‪.‬امد جلو و‬ ‫با تعجب پرسید؛ تو اینجا چیکار می کنی؟ گفتم؛ اومدم ببینمت‪.‬‬ ‫معاون سردبیر‪ ،‬کالفه و پریشان از کنار ما رد شد و گفت‪ ،‬گندش‬ ‫بزنن! نفهمیدم منظورش به کی بود! عاقل اندر سفیه ‪ ،‬نگاهش‬ ‫کردم تا حالش جا بیاید‪ .‬سردبیر که فقط و فقط از پشت میزش‬ ‫می توانست به وجاهت کارش شان بدهد؛ روی صندلی نشست‬ ‫و داد زد‪ :‬معلومه اینجا چه خبره؟ چه وضعیه! یعنی یه خبرنگار‬ ‫نیست که اسمش رو رد کنیم واسه جشنواره؟دوستم گفت نه‬ ‫اقا‪ ،‬یکی دونفر که جشنواره رو تحریم کردن‪ .‬یکی دو نفرم دوران‬ ‫نقاهت بعد از جشنواره کیش رو می گذرونن‪ .‬البته چند نفری هم‬ ‫جواب تلفن ندادن‪ ،‬چند نفری هم ‪...‬‬ ‫معاون سردبیر که از اتاق شیشــه ای سردبیر چشم از من بر‬ ‫نمی داشت‪،‬گفت؛ باید یه فکر اساسی کنیم اقا‪ .‬سردبیر‪ ،‬با نگاه‬ ‫عاقل اندر سفیه به معاونش گفت؛ واقعا خسته نباشی! سپس‬ ‫هر سه مصمم مثل یک تی م ورزشی دست در گردن هم‪ ،‬سران‬ ‫مبارک شــان را به هم چســباندند و با هم به رفتند توی حلقه‬ ‫مشورت‪ .‬میان این شورای سرپایی‪ ،‬دوستم هر ازگاهی سرش‬ ‫را با تعجب از جمع جدا و با چشمانی از حدقه بیرون زده نگاهی‬ ‫به من می کرد و می شنیدم که هر دفعه می گفت؛ نه! نمی تونه!‬ ‫اینکاره نیست! شوخی می کنید! خالصه از این حرف ها‪ ...‬البته‬ ‫غلط نکنم‪ ،‬یک بار از اون نگاه های اش‪ ،‬نگاه عاقل اندر سفیه بود‪.‬‬ ‫باالخره‪ ،‬هر سه به اجماعی رســیدند و رو به من‪ ،‬مثل برادران‬ ‫دالتون‪ ،‬نزدیک شدند‪ .‬سردبیر‪ ،‬گفت؛ هی تو ‪ ...‬صداها در خالء‬ ‫گم می شــدند و پیدا‪ !...‬ولی دروغ چرا؛ شنیدم دوستم پرسید؛‬ ‫روت حساب کنیم؟‬ ‫و تا به خودم بیایم‪ ،‬متوجه شــدم اینجا هســتم‪ ...‬بله‪،‬کاخ‬ ‫جشــنواره چهل و یکم فیلم فجر‪ .‬گالب به روی تان‪ ،‬خبرنگار‬ ‫شدم‪ .‬زیاد جدی ام نگیرید ولی لطفا برایم ارزوی موفقیت کنید!‬ ‫فیلمهایمستندبلندجشنوارهفیلمفجراعالمشد‬ ‫هیات انتخاب و داوری بخش مستند بلند چهل و یکمین جشنواره بین المللی فیلم فجر‪ ،‬شامل اقایان‪ :‬رضا خوشدل‬ ‫راد (تهیه کننده و مستندساز)‪ ،‬مصطفی رزاقی کریمی (مستندساز)‪ ،‬امین قدمی(تهیه کننده و مستندساز)‪ ،‬سلیم‬ ‫غفوری (قائم مقام معاون سیما‪ ،‬تهیه کننده و مستندساز) وخانم مهدیه سادات محور( تهیه کننده و مستندساز)اسامی‬ ‫مستند های بلند راه یافته به بخش مسابقه را اعالم کردند‪.‬‬ ‫روایتی از عشق و انتظار‬ ‫قصه دختران در «خونه مامان شکوه»‬ ‫مستند «‪ ۶۴۱۰‬روز اسارت» روایتی از زندگی خلبان شهید حسین‬ ‫لشکری است به کارگردانی زهره نجف زاده که با این اثر ‪ ۸۴‬دقیقه ای‬ ‫در بخش جایزه شهید اوینی شــانزدهمین دوره برگزاری جشنواره‬ ‫سینما حقیقت حضور داشت‪ .‬این فیلم روایتی از عشق و انتظار است؛‬ ‫در جوانی است حسینی که خیلی پرشور و شر و عاشق خلبانی است‬ ‫همزمان دلباخته منیژه می شود و وقتی با هم ازدواج می کنند وصال‬ ‫کوتاهی به اندازه یک سال و چند ماه دارند و پس از ان زمزمه های نفوذ‬ ‫عراق به مرزهای ایران به گوش می رسد‪.‬‬ ‫مستند «خونه مامان شــکوه» به کارگردانی مهدی بخشی مقدم و‬ ‫تهیه کنندگی مهدی شامحمدی تولید شده در مرکز گسترش سینمای‬ ‫مستند‪ ،‬تجربی و پویانمایی است که در جشنواره سینما حقیقت حضور‬ ‫داشته است و به روایتی از یک کمپ ترک اعتیاد و قصه دختران ان در‬ ‫خانه ای است که نام صاحب اش «مامان شــکوه» روی ان گذاشته شده‬ ‫واکنون محلی برای ترک اعتیاد دختران جوان و نوجوان می پردازد‪ .‬در این‬ ‫مستند به قصه زندگی این دختران چه پیش از حضور در این خانه و چه‬ ‫امیدی که به زندگی برای پس از خروج از این خانه دارند‪ ،‬پرداخته می شود‪.‬‬ ‫چرا افغانستانی ها مهاجرت کردند؟‬ ‫دنیای وحشی زاگرس‬ ‫مســتند «در پس جنگ» به کارگردانی محمدحسین محمودیان‬ ‫درباره مردمان سرزمین افغانستان است‪ .‬مستند با این سوال اغاز می شود‬ ‫که‪« :‬بیش از ‪ 4‬دهه است که مهاجران افغانستانی را در ایران می بینیم ‪ .‬بر‬ ‫این مردمان چه گذشته که امروز بسیاری از انها مهاجر هستند؟» در این‬ ‫مستند‪ ،‬دوره جهاد را در کشور افغانستان به تصویر کشید ه شده است‪،‬‬ ‫دوره جهاد‪ ،‬در این کشور است که مردم افغانستان مقابل حکومت متجاوز‬ ‫شوروی ایستادگی می کنند‪ .‬این مستند به پای صحبت با طیف های‬ ‫گوناگون و قومیت های متفاوت این مردم نشست ه است‪.‬‬ ‫فرشاد افشین پور از مستندسازان فعال در عرصه محیط زیست و حیات‬ ‫وحش است‪ .‬افشین پور با مستندهایی که طی سال های اخیر ساخته به‬ ‫منبعی مهم برای پژوهشگران و محققان بدل شده است‪ .‬این فیلم سفری‬ ‫است برای دیدن کوه های شگفت انگیز و مالقات با کسانی که در تمام‬ ‫زمان های ســال تالش می کنند تا در این کوهستان زندگی کنند و به‬ ‫نسل خود امتداد ببخشند‪.‬پیغام اصلی مستند دنیای وحشی زاگرس هم‬ ‫همین هشدار همیشگی است که چه خطری زمین و موجودات دیگرش‬ ‫را تهدید می کند و ما انسان ها چگونه می توانیم در حفظ ان بکوشیم‪.‬‬ ‫روایت زندگی یک پیرمرد‬ ‫زندگی یک طلبه دلسوز در غیرمسکونی‬ ‫«کوهستان بی صدا» عنوان مستندی به کارگردانی فرود عوض پور از‬ ‫تولیدات مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی است که روایت زندگی‬ ‫یک پیرمرد در کوهستان را بیان می کند‪ .‬داســتان این مستند درباره‬ ‫«پیرمردی (ناشنوا و الل) با بیش از ‪ ۷۰‬سال سن است که به تنهایی در‬ ‫کوهســتان زندگی می کند‪ .‬او تمام عمر خود را در این منطقه بوده و تا‬ ‫کنون از انجا بیرون نرفته است‪ .‬این پیرمرد بعد از ازدواج صاحب سه فرزند‬ ‫می شود ولی به خاطر مشکالت فراوان‪ ،‬عدم وجود مدرسه و بهداشت و‬ ‫شرایط زندگی سخت در کوهستان همسرش او را ترک می کند‪.‬‬ ‫مستند «غیرمسکونی» به کارگردانی مســعود زارعیان بازنمایی‬ ‫واقعیت زندگی ســاده یک طلبه دلســوز اســت‪ .‬روایت برشــی از‬ ‫زندگی زندگی یک روحانی کنشــگر و دغدغه مند در حوزه معضالت‬ ‫فرهنگیاجتماعی و حتی اقتصادی در حاشیه شهر مشهد است که در‬ ‫طی یک سال رابطه ای بسیار صمیمی و نزدیک با همه اقشار محله ایجاد‬ ‫کند‪ .‬طلبه ای که هم به دنبال رفع اسیب های اجتماعی‪ ،‬در حاشیه شهر‬ ‫مشهد در خالل فعالیت های مردمی اش در حاشیه هایی برایش ایجاد‬ ‫می شود که به زندگی خصوصی او با همسرش لطمه می زند‪.‬‬ صفحه 8

آخرین شماره های روزنامه صبا

روزنامه صبا 1619

روزنامه صبا 1619

شماره : 1619
تاریخ : 1402/12/27
روزنامه صبا 1618

روزنامه صبا 1618

شماره : 1618
تاریخ : 1402/12/26
روزنامه صبا 1617

روزنامه صبا 1617

شماره : 1617
تاریخ : 1402/12/23
روزنامه صبا 1616

روزنامه صبا 1616

شماره : 1616
تاریخ : 1402/12/22
روزنامه صبا 1615

روزنامه صبا 1615

شماره : 1615
تاریخ : 1402/12/21
روزنامه صبا 1614

روزنامه صبا 1614

شماره : 1614
تاریخ : 1402/12/20
ثبت نشریه در مگ لند

شما صاحب نشریه هستید ؟

با عضویت در مگ لند امکانات متنوعی را در اختیار خواهید داشت
ثبت نام ناشر
لطفا کمی صبر کنید !!